Dictiornary-Farsi | احساس گناه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (9 milliseconds)

English	Persian
guilt feeling	احساس گناه


Search result with all words

conscience-stricken	دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
to feel a pang of guilt	ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding.	او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
Other Matches

extrasensory	ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst	احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia	احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
fault	گناه
pure of guilt	بی گناه
crime	گناه
offenses	گناه
offence	گناه
irreprehensible	بی گناه
reproachless	بی گناه
misdemeanor	گناه
niet culpable	بی گناه
guiltless	بی گناه
guilt	گناه
delict	گناه
faulted	گناه
faults	گناه
transgression	گناه
irreproachable	بی گناه
misdemeanours	گناه
misdemeanors	گناه
cleanhanded	بی گناه
vises	گناه
vices	گناه
vice-	گناه
vice	گناه
deep dyed	گناه
misdemeanour	گناه
offenceless	بی گناه
sinning	گناه
sackless	بی گناه
sin	گناه
sinned	گناه
sinless	بی گناه
blameless	بی گناه
offense	گناه
offense,etc	گناه
peccatophobia	گناه هراسی
sinning	گناه ورزیدن
crime	گناه کردن
sinned	گناه ورزیدن
deadly sin	گناه کبیره
sin	گناه ورزیدن
to perpetrate a crime	گناه کردن
absolution	آمرزش گناه
hamartophobia	گناه هراسی
venial sin	گناه صغیره
transgression	خطا گناه
remission	عذر گناه
blaming	اشتباه گناه
peccabillo	گناه کوچک
resipiscence	اقرار به گناه
resipiscent	معترف به گناه
mortal sin	گناه کبیره
blames	اشتباه گناه
sin of the f.	گناه جسم
irreprovable	بی گناه رد نکردنی
erring	گناه کار
misdeeds	جرم گناه
misdeed	جرم گناه
venial	گناه صغیر
blame	اشتباه گناه
blamed	اشتباه گناه
capital offence or crime	گناه مستوجب اعدام
a guilty conscience [about]	وجدان با گناه [بخاطر]
besetting sin	گناه دست برندار
pardoner	کشیش امرزنده گناه
in flagrant delict	درعین ارتکاب گناه
impemitently	بااصرار در گناه کاری
i may thank myself	گناه از خودم است
i am shaped in sin	در گناه سرشته شده ام
incendiary crime	گناه اتش انگیزی
incestuously	با گناه نزدیکی بمحارم
impenitently	بالجاجت در گناه کاری
to sin agaist god	بخدا گناه ورزیدن
of malice prepense	با قصد ارتکاب گناه
d.sin	گناه بزرگ عمدی
the f.of adem	گناه یا انحراف ادم
to purify from sin	از گناه پاک کردن
guilt	گناه مجرمیت محکومیت
to purify from sin	از قید گناه ازاد کردن
to perpetrate a crime	گناه یا جنایتی را مرتکب شدن
absolving	کسی را از گناه بری کردن
He was dismissed though (while) he was in fact innocent.	اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود
absolves	کسی را از گناه بری کردن
absolved	کسی را از گناه بری کردن
absolve	کسی را از گناه بری کردن
capital	گناه مستوجب اعدام سرمایه
sin of omission	گناه فروگذاری از انجام امری
infallible	مصون از خطا منزه از گناه
salvationism	اعتقاد بلزوم رستگاری از گناه
puratorial	پاک کننده گناه کفارهای
original sin	نخستین گناه ادم ابوالبشر
to acknowledge your own guilt [culpability]	به گناه خود اقرار کردن
own up <idiom>	گناه رابه گردن گرفتن
i insist that he is innocent	جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
peccability	ژمادگی برای گناه کردن جایزالخطایی
i insist on his innocence	جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
dewy-eyed	معصوم و پاک چون کودک بی گناه
dewy eyed	معصوم و پاک چون کودک بی گناه
She is more culpable than the others.	او [زن] بیشتر از دیگران گناه کار [مقصر] است.
impenitence	سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
king's evidence	گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
penance	تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
esthesis	احساس
sense line	خط احساس
sense	حس احساس
senses	حس احساس
sentiment	احساس
senses	احساس
percipience	احساس
apathetic	بی احساس
sensing	احساس
sensation	احساس
impressions	احساس
appriciation	احساس
apperception	احساس
aesthsis	احساس
aesthesiogenic	احساس زا
feeling	احساس
sensations	احساس
sense	احساس
sensed	احساس
thick skinned	بی احساس
feelings	احساس
sensed	حس احساس
impression	احساس
gusto	احساس
misprision	گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
aggro	احساس پرخاشگری
senses	احساس کردن
heavy heart <idiom>	احساس ناراحتی
stolidly	فاقد احساس
tail between one's legs <idiom>	احساس شرمندگی
malaise	احساس مرض
sensibilities	احساس ودرک هش
supersensory	مافوق احساس
subjective sensation	احساس غیرعینی
sensation of hunger	احساس گرسنگی
sensibility	احساس ودرک هش
sensorium	مرکز احساس
sense wire	سیم احساس
pang	احساس بد وناگهانی
sense switch	گزینهء احساس
sense organ	عامل احساس
stolid	فاقد احساس
sense	احساس کردن
handles	احساس بادست
carebaria	احساس فشار در سر
sensed	احساس کردن
feels	احساس کردن
feel	احساس کردن
dual sensation	احساس دوگانه
esthesiometer	احساس سنج
euthymia	احساس سرحالی
feeling of inadequacy	احساس نابسندگی
feeling of inadequacy	احساس بی کفایتی
amenability	احساس مسئولیت
dreaded <adj.>	پر از احساس هراس
antipathy	احساس مخالف
chilled to the bones <idiom>	احساس یخ زدگی
handle	احساس بادست
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.>	احساس یخ زدگی
aesthesia	قوه احساس
appreciating	احساس کردن
appreciates	احساس کردن
malease	احساس مرض
limen	استانه احساس
perceptions	دریافت احساس
itchiness	احساس خارش
perception	دریافت احساس
appreciated	احساس کردن
feelers	احساس کننده
really	احساس میکنم
feeler	احساس کننده
appreciate	احساس کردن
nostalgia	احساس غربت
impassible	فاقد احساس
humiliation	احساس حقارت
feel a bit under the weather <idiom>	[یک کم احساس مریضی کردن]
warm one's blood/heart <idiom>	احساس راحتی کردن
ill at ease <idiom>	احساس عصبانیت وناراحتی
to feel humbled	احساس فروتنی کردن
to feel cold	احساس سردی کردن
to freeze	احساس سردی کردن
to be humbled	احساس فروتنی کردن
a pang of hunger	احساس ناگهانی گرسنگی
too big for one's breeches/boots <idiom>	احساس بزرگی کردن
To feel lonely (lonesme).	احساس تنهائی کردن
unreality feeling	احساس ناواقعی بودن
traction sensation	احساس کشیدگی پوست
forefeel	ازپیش احساس کردن
scunner	احساس نفرت کردن
sense winding	سیم پیچ احساس
ahedonia	فقدان احساس لذت
anhedonia	فقدان احساس لذت
apperceptive	وابسته به درک و احساس
impercipient	بی احساس ادم بی بصیرت
referred sensation	احساس جابه جا شده
wamble	احساس تهوع کردن