Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (41 milliseconds)
English
Persian
stultified
احمق کردن خرف کردن
stultifies
احمق کردن خرف کردن
stultify
احمق کردن خرف کردن
stultifying
احمق کردن خرف کردن
Search result with all words
infatute
احمق کردن
sot
احمق کردن
to make an a of
احمق یانادان کردن
Other Matches
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
dotty
خل احمق
fathead
احمق
naturals
احمق
dopey
احمق
simpletons
احمق
gosling
احمق
goslings
احمق
thickheaded
احمق
daft
احمق
daffy
احمق
fatheads
احمق
dafter
احمق
fatuous
احمق
daftest
احمق
asinine
احمق
simpleton
احمق
natural
احمق
schnook
احمق
muppets
[colloquial]
احمق ها
dulte
احمق
cockeyed
احمق
half-baked
<idiom>
احمق
wiseacre
احمق
loggerhead
احمق
bughouse
احمق
spooney
احمق
gid
احمق
sot
احمق
dult
احمق
fools
احمق
cockscomb
احمق
mooncalf
احمق
suckers
احمق
nidget
احمق
insipient
احمق
cockscombs
احمق
fooling
احمق
moon calf
احمق
fool
احمق
luny
احمق
loony
احمق
loonies
احمق
looney
احمق
sucker
احمق
cock eyed
احمق
fooled
احمق
gawkish
احمق
fat headed
احمق
ninny
احمق
goofiest
احمق
goofier
احمق
nincompoop
احمق
nincompoops
احمق
cox
احمق
tomfool
احمق
inane
احمق
barmier
احمق
barmiest
احمق
goofy
احمق
infatuated
احمق
harebrained
احمق
gawky
احمق
gormless
احمق
barmy
احمق
ninnies
احمق
booby
احمق
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
featherhead
ادم احمق
noodle
ماکارونی احمق
goosy
احمق ترسو
featherbrain
ادم احمق
dromedaries
ادم احمق
foolish
ابله احمق
goosey
احمق ترسو
unmeaning
احمق کم عمق
birdbrain
ادم احمق
tawpie
زن احمق وشلخته
mutts
آدم احمق
frivolous
سبکسر احمق
mutt
آدم احمق
softhead
ادم احمق
feebleminded
احمق کودن
drools
ادم احمق
galoot
ادم احمق
stupid
احمق خنگ
denser
انبوه احمق
battiest
دیوانه احمق
battier
دیوانه احمق
senseless
احمق احمقانه
poops
ادم احمق
dotterel
ادم احمق
plumbeous
گیج احمق
drooling
ادم احمق
batty
دیوانه احمق
drooled
ادم احمق
have a screw loose
<idiom>
احمق بودن
drool
ادم احمق
dense
انبوه احمق
stupider
احمق خنگ
dromedary
ادم احمق
stupidest
احمق خنگ
poop
ادم احمق
have rocks in one's head
<idiom>
احمق بودن
densest
انبوه احمق
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
snip
ادم احمق ته سیگار
thick
<idiom>
احمق ،غیر منطقی
seely
بیگناه احمق Seeding
poop
ادم بی معنی و احمق
snipped
ادم احمق ته سیگار
cluck
ادم احمق و رذل
hicks
دهاتی جاهل احمق
jays
شخص پر حرف و احمق
sawney
احمق ساده لوح
clucked
ادم احمق و رذل
jay
شخص پر حرف و احمق
poops
ادم بی معنی و احمق
hick
دهاتی جاهل احمق
snipping
ادم احمق ته سیگار
clucking
ادم احمق و رذل
idiots
ادم سفیه و احمق
duffer
ادم احمق وکودن
duffers
ادم احمق وکودن
goofing
شخص احمق و کودن
goofed
شخص احمق و کودن
goof
شخص احمق و کودن
jerk
ادم احمق و نادان
dimwit
ادم کودن و احمق
clucks
ادم احمق و رذل
bonehead
ادم احمق وکودن
jerking
ادم احمق و نادان
jerked
ادم احمق و نادان
bigmouth
شخص پزبده و احمق
idiot
ادم سفیه و احمق
moron
ادم احمق وابله
morons
ادم احمق وابله
bufflehead
ادم احمق کله خر
goofs
شخص احمق و کودن
jerks
ادم احمق و نادان
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
zombie
انسان زنده شد ادم احمق
zombies
انسان زنده شد ادم احمق
stultification
تعلیق بمحال احمق ساختن
spoony
احمق اهل بوس وکنار
zombi
انسان زنده شد ادم احمق
half-wits
ادم احمق ونادان ابله
half-wit
ادم احمق ونادان ابله
half wit
ادم احمق ونادان ابله
Even a fool knows this .
یک احمق هم این رامی داند
nitwits
ادم کله خشک و احمق
nitwit
ادم کله خشک و احمق
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com