Dictiornary-Farsi | اختلال خورد و خوراک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
eating disorder	اختلال خورد و خوراک


Other Matches

eating	خورد و خوراک
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.	او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
gastronome	EPICURE) خوراک شناس خوش خوراک
He had a nast fall.	بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
feedback	پس خورد
punch-ups	زد و خورد
feed	خورد
engagements	زد و خورد
engagement	زد و خورد
feeds	خورد
punch-up	زد و خورد
ate	خورد
encounter	زد و خورد
encountering	زد و خورد
encounters	زد و خورد
prize fighting	زد و خورد
encountered	زد و خورد
passage of arms	زد و خورد
face up feed	خورد رو به بالا
regulating slack	خورد دادن
face down feed	خورد رو به پایین
it ran into ten editions	ده چاپ خورد
he partook of fare	ازخوراک ما خورد
drank	عرق خورد
to rub a thing in	چیزیرا خورد
pulverizer	خورد کننده
feedback circuit	مدار پس خورد
he drank himself to death	خورد که مرد
drank	خورد سرکشید
drank	نوشابه خورد
card feed	خورد کارت
in-fighting	زد و خورد از فاصلهی کم
feedback	باز خورد
melec	زدو خورد
waterline	خط بر خورد اب باکشتی
to sinister in	خورد رفتن
parallel feed	خورد موازی
self absorbed	در خورد فرورفته
cross feed	خورد متقابل
pin feed	خورد سنجاقی
the timber warped	تیرپیچ خورد
squish	خورد کردن
misfeed	سوء خورد
passage at arms	زدو خورد
tribulations	اختلال
neuremia	اختلال پی ها
line hit	اختلال خط
noises	اختلال
noise	اختلال
line noise	اختلال
perturbation	اختلال
perturbations	اختلال
irregularity	اختلال
impairment	اختلال
tribulation	اختلال
distribance	اختلال
disorder	اختلال
disorders	اختلال
derangement	اختلال
disturbances	اختلال
disturbance	اختلال
impariment	اختلال
warfare	نزاع زدو خورد
I don't believe that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
whang	صدای بر خورد دو جسم
overwhelmingly	خورد کننده پرقدرت
the ship struck a arock	کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged	کشتی بچیزی خورد
overwhelming	خورد کننده پرقدرت
I don't expect that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
diner	کسی که شام می خورد
At the beginning of the month (year).	سرش ؟ بسنگ خورد
The stone struch me on the face.	سنگ خورد به صورتم
It melts in the mouth.	مثل آب مشروب می خورد
I am in a good mood today.	حالش بهم خورد
diners	کسی که شام می خورد
He fell on his face.	با صورت خورد زمین
he wrenched his ankle	قوزکش پیچ خورد
He sprained (twisted) his ankle.	پایش پیچ خورد
he sprained his ankle	قوزکش پیچ خورد
it is quite another story now	ان دفتر را گاو خورد
It wI'll pass off without one single incident	آب از آب تکان نخواهد خورد
a dog in the manger <idiom>	نه خود خورد نه کس دهد
My head hit the wall.	سرم خورد به دیوار
He is good for nothing.	به هیچ دردنمی خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb>	آب از آب تکان نمى خورد .
She had three bowls of soup.	سه کاسه سوپ خورد
It is of no use to me. I have no use for it.	بدرد من نمی خورد
organic disorder	اختلال عضوی
oppositional disorder	اختلال نافرمانی
personality disorder	اختلال شخصیت
mental disorder	اختلال مشاعیر
clamper	برای قط ع اختلال
character disorder	اختلال منش
ageusia	اختلال چشایی
perturbation theory	نظریه اختلال
background noise	اختلال پس زمینه
apselaphesia	اختلال بساوشی
personality disturbance	اختلال شخصیت
paramnesia	اختلال حافظه
noise immunity	مصونیت از اختلال
neuremia	اختلال اعصاب
conduct disorder	اختلال رفتاری
dysbulia	اختلال اراده
dysmenorrhea	اختلال قاعدگی
dystonia	اختلال تونوس
lalopathy	اختلال گویایی
kettle of fish	اشفتگی اختلال
emotional disorder	اختلال هیجانی
emotional disturbance	اختلال هیجانی
dyspepsia	اختلال هضم
dissociative disorder	اختلال گسستی
developmental disorder	اختلال رشدی
psychiatric disorder	اختلال روانی
convulsive disorder	اختلال تشنجی
mental disturbance	اختلال روانی
mental disorder	اختلال روانی
mental defectives	اختلال حواس
mental abnormality	اختلال مشاعر
cyclic disorder	اختلال دورهای
magnetic anomaly	اختلال مغناطیسی
factitious disorder	اختلال ساختگی
time jitter	اختلال زمانی
unbalance	اختلال مشاعر
sexual disorder	اختلال جنسی
neuroses	اختلال اعصاب
neuroses	اختلال روانی
thought disorder	اختلال فکر
time flutter	اختلال زمانی
neurosis	اختلال اعصاب
neurosis	اختلال روانی
unsoundness of mind	اختلال مشاعیر
unbalances	اختلال مشاعر
radar trapping	اختلال رادار
quantization noise	اختلال تدریج
perturbations	انحراف اختلال
perturbation	انحراف اختلال
interference	اختلال در سیگنال
unbalancing	اختلال مشاعر
I heard a sound .	صدائی به گوشم خورد( رسید )
The ball hit the wall and bounced back.	توپ خورد به دیوار وبرگشت
They became estranged . They fell out .	میانه آنها بهم خورد
Where does this street lead on to ?	این خیابان یکجا می خورد ؟
He eats bread at the ruling market price. <proverb>	نان را به نرخ روز مى خورد .
I wont budge an inch.	من که از جایم تکان نخواهم خورد
Appearances are deceptive.	فریب ظاهر رانباید خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom>	آب تو دلش تکان نمی خورد.
he was given 0 lashes	بیست ضربه شلاق خورد
You're a pain in the neck!	اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck	آدم [چیز] اعصاب خورد کن
She eats extraordinary quantities.	او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
He drank himself to death.	آنقدر مشروب خورد تامرد
The bell goes at 9 .	ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
force-feeds	به زور به خورد کسی دادن
force-fed	به زور به خورد کسی دادن
force-feed	به زور به خورد کسی دادن
force-feeding	به زور به خورد کسی دادن
window panes	باران با صدا به پنجره می خورد
to blow out one's brains	اعصاب کسی را خورد کردن
abstemious	ممسک در خورد ونوش و لذات
it puckered up in sewing	درضمن دوختن چین خورد
they came to a rupture	میانه انها بهم خورد
organic mental disorder	اختلال روانی عضوی
bipolar affective disorder	اختلال عاطفی دو قطبی
pip	اختلال مزاج خال
somatization disorder	اختلال جسمانی کردن
schizophreniform disorder	اختلال اسکیزوفرنی شکل
shared paranoid disorder	اختلال پارانویایی مشترک
pipped	اختلال مزاج خال
pips	اختلال مزاج خال
pipping	اختلال مزاج خال
schizoaffective disorder	اختلال اسکیزوفرنی عاطفی
amimia	اختلال بیانگری چهره
dyspeptic	دارای اختلال هاضمه
maim	اختلال یا از کارافتادگی عضوی
maimed	اختلال یا از کارافتادگی عضوی
maiming	اختلال یا از کارافتادگی عضوی
acute brain disorder	اختلال مغزی حاد
transmissions	خطای ناشی از اختلال در خط
transmission	خطای ناشی از اختلال در خط
affective disorders	اختلال های عاطفی
dyscrasia	اختلال مزاجی یا دماغی
deranyement	اختلال مرهم زنی
somatoform disorder	اختلال جسمانی شکل
maims	اختلال یا از کارافتادگی عضوی
formal thought disorder	اختلال صوری فکر
dysmetria	اختلال حرکتی- تخمینی
neurotic	دچار اختلال عصبی
acopia	اختلال استنساخ شکل
dysaesthesia	اختلال حواس جسمانی
content thought disorder	اختلال محتوایی فکر
disorderliness	اختلال بهم خوردگی
font id conflict	اختلال شناسایی فونت
protanomaly	اختلال سرخ بینی
generalized anxiety disorder	اختلال اضطراب فراگیر
A few spelling errors caught my eye.	چند غلط املایی به چشمم خورد
cousins	حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)	بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.	من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )