Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 255 (47 milliseconds)
English
Persian
banish
اخراج بلد کردن دور کردن
banished
اخراج بلد کردن دور کردن
banishes
اخراج بلد کردن دور کردن
banishing
اخراج بلد کردن دور کردن
Search result with all words
swap
اخراج کردن
swapped
اخراج کردن
swaps
اخراج کردن
swopped
اخراج کردن
swopping
اخراج کردن
swops
اخراج کردن
sack
اخراج کردن یاشدن
sacked
اخراج کردن یاشدن
sacks
اخراج کردن یاشدن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
oust
اخراج کردن
ousted
اخراج کردن
ousting
اخراج کردن
ousts
اخراج کردن
out
اخراج کردن اخراج شدن
out-
اخراج کردن اخراج شدن
outed
اخراج کردن اخراج شدن
extract
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracted
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracting
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
eviction
اخراج کردن
evictions
اخراج کردن
expel
اخراج کردن
expelled
اخراج کردن
expelling
اخراج کردن
expels
اخراج کردن
evacuate
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuating
اخراج خارج کردن یا شدن
can
اخراج کردن
canning
اخراج کردن
cans
اخراج کردن
cast out
اخراج کردن
disbar
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
exorcise
اخراج کردن
out with
اخراج کردن
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
rusticate
با اخراج تنبیه کردن
send down
اخراج کردن
dis-
اخراج کردن
To dismiss (discharge) someone.
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
run out
<idiom>
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
to discharge someone without honor
[from the army]
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
to expel
[from]
اخراج کردن
[از]
Other Matches
red card
علامت اخراج اخراج بازیگر
undesireable discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
dishonorable discharge
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
disqualified
اخراج
excomminucation
اخراج
deport
اخراج
deported
اخراج
firing
اخراج
lay off
اخراج
deporting
اخراج
expulsions
اخراج
disqualifies
اخراج
dislodgement
اخراج
expulsion
اخراج
deportation
اخراج
banishment
اخراج
rustication
اخراج
disqualifying
اخراج
disqualify
اخراج
evacuation
اخراج
deposal
اخراج
evictions
اخراج
exclusion
اخراج
extrusion
اخراج
dismissal
اخراج
the boot
اخراج
dismissals
اخراج
deports
اخراج
out lawry
اخراج
eviction
اخراج
foul out
اخراج
ejection
اخراج
ouster
اخراج
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
dismissals
اخراج از خدمت
send off
اخراج بازیگر
send-off
اخراج بازیگر
send-offs
اخراج بازیگر
avaunt
دستور اخراج
out-
اخراج بازیگر
outed
اخراج بازیگر
brush off
اخراج بی ادبانه
out
اخراج بازیگر
deportee
اخراج شده
deportees
اخراج شده
bad conduct discharge
اخراج از خدمت
dismissal
اخراج از شغل
dismissal
انفصال اخراج
dismissal
اخراج از خدمت
xenelasia
اخراج بیگانگان
clearing out
[of a place]
اخراج
[از مکانی]
excommunicable
سزاوارتکفیریا اخراج
give someone the ax
<idiom>
اخراج شدن
let go
<idiom>
اخراج شدن
expulsions
اخراج از کشور
dismission
انفصال اخراج
reseau
اخراج اشعه
dismissals
انفصال اخراج
expulsion
اخراج از کشور
suspension
اخراج موقت
get the ax
<idiom>
اخراج شدن
dismissals
اخراج از شغل
walking papers
<idiom>
برگه اخراج
deportation
اخراج از کشور
suspensions
اخراج موقت
expellable
قابل اخراج
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
ducked
اخراج توپزن بی امتیاز
dismiss
سوزاندن توپزن و اخراج او
duck
اخراج توپزن بی امتیاز
ducks
اخراج توپزن بی امتیاز
explusion foul
خطای منجر به اخراج
dismisses
سوزاندن توپزن و اخراج او
boot
اخراج چاره یافایده
game misconduct penalty
01 دقیقه اخراج بازیگرخطاکار
ejectable
قابل دفع یا اخراج
dismissing
سوزاندن توپزن و اخراج او
wrongful dismissal
انفصال یا اخراج ناروا
duckings
اخراج توپزن بی امتیاز
discharges
اخراج تخلیه الکتریکی
discharge
اخراج تخلیه الکتریکی
pink slip
<idiom>
برگه اخراج از شغل
misconduct penalty
جریمه 01 دقیقه اخراج
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
bad conduct discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت
He was dismissed though (while) he was in fact innocent.
اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود
major penalty
اخراج بازیگر برای 5 دقیقه
back azimuth method
گرای معکوس در اخراج اشعه
He was deported from Iran.
اورااز ایران اخراج کردند
somebody's days are numbered
<idiom>
از کار اخراج شدن کسی
extrusive
اخراج کننده بیرون امده
minor penalty
خطای کوچک و 2 دقیقه اخراج
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
twos
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
two
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
discharge without honor
اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
yorked
توپزن سوخته و اخراج شده کریکت
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
not out
توپزنی که هنوز اخراج نشده اعلام خطا
They are openly seeking his being sacked.
آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند.
penalty time keeper
حساب نگهدار پنالتیهاو مدت اخراج بازیگران
to get
[be given]
your card
[British E]
<idiom>
برگه اخراج از شغل را گرفتن
[اصطلاح روزمره]
to get
[be given]
the pink slip
[American E]
<idiom>
برگه اخراج از شغل را گرفتن
[اصطلاح روزمره]
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com