Total search result: 255 (25 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
swap |
اخراج کردن |
swapped |
اخراج کردن |
swaps |
اخراج کردن |
swopped |
اخراج کردن |
swopping |
اخراج کردن |
swops |
اخراج کردن |
oust |
اخراج کردن |
ousted |
اخراج کردن |
ousting |
اخراج کردن |
ousts |
اخراج کردن |
eviction |
اخراج کردن |
evictions |
اخراج کردن |
expel |
اخراج کردن |
expelled |
اخراج کردن |
expelling |
اخراج کردن |
expels |
اخراج کردن |
can |
اخراج کردن |
canning |
اخراج کردن |
cans |
اخراج کردن |
cast out |
اخراج کردن |
exorcise |
اخراج کردن |
out with |
اخراج کردن |
send down |
اخراج کردن |
dis- |
اخراج کردن |
to expel [from] |
اخراج کردن [از] |
|
|
Search result with all words |
|
sack |
اخراج کردن یاشدن |
sacked |
اخراج کردن یاشدن |
sacks |
اخراج کردن یاشدن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت |
out |
اخراج کردن اخراج شدن |
out- |
اخراج کردن اخراج شدن |
outed |
اخراج کردن اخراج شدن |
extract |
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه |
extracted |
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه |
extracting |
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه |
extracts |
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه |
banish |
اخراج بلد کردن دور کردن |
banished |
اخراج بلد کردن دور کردن |
banishes |
اخراج بلد کردن دور کردن |
banishing |
اخراج بلد کردن دور کردن |
evacuate |
اخراج خارج کردن یا شدن |
evacuated |
اخراج خارج کردن یا شدن |
evacuates |
اخراج خارج کردن یا شدن |
evacuating |
اخراج خارج کردن یا شدن |
disbar |
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء |
pay off |
با دادن مزد کامل اخراج کردن |
rusticate |
با اخراج تنبیه کردن |
To dismiss (discharge) someone. |
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن ) |
boot out <idiom> |
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن |
run out <idiom> |
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن |
throw out <idiom> |
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن |
to discharge someone without honor [from the army] |
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی |
Other Matches |
|
red card |
علامت اخراج اخراج بازیگر |
undesireable discharge |
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق |
dishonorable discharge |
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت |
ejection |
اخراج |
evictions |
اخراج |
dismissals |
اخراج |
excomminucation |
اخراج |
eviction |
اخراج |
disqualifies |
اخراج |
rustication |
اخراج |
extrusion |
اخراج |
dislodgement |
اخراج |
disqualified |
اخراج |
lay off |
اخراج |
dismissal |
اخراج |
disqualify |
اخراج |
deposal |
اخراج |
disqualifying |
اخراج |
the boot |
اخراج |
out lawry |
اخراج |
banishment |
اخراج |
evacuation |
اخراج |
firing |
اخراج |
expulsions |
اخراج |
deportation |
اخراج |
expulsion |
اخراج |
ouster |
اخراج |
foul out |
اخراج |
deports |
اخراج |
deporting |
اخراج |
deported |
اخراج |
exclusion |
اخراج |
deport |
اخراج |
suspension |
اخراج موقت |
out |
اخراج بازیگر |
xenelasia |
اخراج بیگانگان |
dismissal |
اخراج از شغل |
deportee |
اخراج شده |
walking papers <idiom> |
برگه اخراج |
dismissal |
انفصال اخراج |
suspensions |
اخراج موقت |
outed |
اخراج بازیگر |
expulsions |
اخراج از کشور |
clearing out [of a place] |
اخراج [از مکانی] |
out- |
اخراج بازیگر |
bad conduct discharge |
اخراج از خدمت |
deportation |
اخراج از کشور |
let go <idiom> |
اخراج شدن |
avaunt |
دستور اخراج |
dismissal |
اخراج از خدمت |
expulsion |
اخراج از کشور |
give someone the ax <idiom> |
اخراج شدن |
dismissals |
اخراج از شغل |
deportees |
اخراج شده |
send-off |
اخراج بازیگر |
excommunicable |
سزاوارتکفیریا اخراج |
brush off |
اخراج بی ادبانه |
expellable |
قابل اخراج |
dismission |
انفصال اخراج |
get the ax <idiom> |
اخراج شدن |
reseau |
اخراج اشعه |
send off |
اخراج بازیگر |
dismissals |
اخراج از خدمت |
dismissals |
انفصال اخراج |
send-offs |
اخراج بازیگر |
pink slip <idiom> |
برگه اخراج از شغل |
dismisses |
سوزاندن توپزن و اخراج او |
dismiss |
سوزاندن توپزن و اخراج او |
game misconduct penalty |
01 دقیقه اخراج بازیگرخطاکار |
dismissing |
سوزاندن توپزن و اخراج او |
boot |
اخراج چاره یافایده |
wrongful dismissal |
انفصال یا اخراج ناروا |
duck |
اخراج توپزن بی امتیاز |
ducks |
اخراج توپزن بی امتیاز |
ducked |
اخراج توپزن بی امتیاز |
discharges |
اخراج تخلیه الکتریکی |
discharge |
اخراج تخلیه الکتریکی |
duckings |
اخراج توپزن بی امتیاز |
misconduct penalty |
جریمه 01 دقیقه اخراج |
explusion foul |
خطای منجر به اخراج |
ejectable |
قابل دفع یا اخراج |
back azimuth method |
گرای معکوس در اخراج اشعه |
minor penalty |
خطای کوچک و 2 دقیقه اخراج |
He was deported from Iran. |
اورااز ایران اخراج کردند |
bad conduct discharge |
اخراج به علت عدم صلاحیت |
He was dismissed though (while) he was in fact innocent. |
اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود |
somebody's days are numbered <idiom> |
از کار اخراج شدن کسی |
major penalty |
اخراج بازیگر برای 5 دقیقه |
extrusive |
اخراج کننده بیرون امده |
yorked |
توپزن سوخته و اخراج شده کریکت |
discharge without honor |
اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی |
twos |
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج |
two |
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج |
penalty time keeper |
حساب نگهدار پنالتیهاو مدت اخراج بازیگران |
to get [be given] your card [British E] <idiom> |
برگه اخراج از شغل را گرفتن [اصطلاح روزمره] |
They are openly seeking his being sacked. |
آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند. |
not out |
توپزنی که هنوز اخراج نشده اعلام خطا |
to get [be given] the pink slip [American E] <idiom> |
برگه اخراج از شغل را گرفتن [اصطلاح روزمره] |
exclusion |
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده |
disqualifications |
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده |
innings |
نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند |
disqualification |
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده |
man down |
بازی با یک نفر کمتر از عده معمولی بعلت اخراج یک بازیگر |
blind score |
امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد |
outed |
مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن |
out- |
مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن |
out |
مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن |
expellee |
افراد اخراجی از مملکت اخراج شدگان یا تبعید شدگان سیاسی تبعیدی |
deportee |
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده |
deportees |
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده |
extraction |
عمل اخراج در عمل سلاح |
foul |
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات |
fouls |
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات |
foulest |
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات |
fouler |
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات |
fouled |
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات |
running fix |
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |