English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 255 (25 milliseconds)
English Persian
swap اخراج کردن
swapped اخراج کردن
swaps اخراج کردن
swopped اخراج کردن
swopping اخراج کردن
swops اخراج کردن
oust اخراج کردن
ousted اخراج کردن
ousting اخراج کردن
ousts اخراج کردن
eviction اخراج کردن
evictions اخراج کردن
expel اخراج کردن
expelled اخراج کردن
expelling اخراج کردن
expels اخراج کردن
can اخراج کردن
canning اخراج کردن
cans اخراج کردن
cast out اخراج کردن
exorcise اخراج کردن
out with اخراج کردن
send down اخراج کردن
dis- اخراج کردن
to expel [from] اخراج کردن [از]
Search result with all words
sack اخراج کردن یاشدن
sacked اخراج کردن یاشدن
sacks اخراج کردن یاشدن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
out اخراج کردن اخراج شدن
out- اخراج کردن اخراج شدن
outed اخراج کردن اخراج شدن
extract گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracted گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracting گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
banish اخراج بلد کردن دور کردن
banished اخراج بلد کردن دور کردن
banishes اخراج بلد کردن دور کردن
banishing اخراج بلد کردن دور کردن
evacuate اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates اخراج خارج کردن یا شدن
evacuating اخراج خارج کردن یا شدن
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
pay off با دادن مزد کامل اخراج کردن
rusticate با اخراج تنبیه کردن
To dismiss (discharge) someone. کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
boot out <idiom> اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
run out <idiom> به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
throw out <idiom> اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
to discharge someone without honor [from the army] اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
Other Matches
red card علامت اخراج اخراج بازیگر
undesireable discharge اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
dishonorable discharge اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
ejection اخراج
evictions اخراج
dismissals اخراج
excomminucation اخراج
eviction اخراج
disqualifies اخراج
rustication اخراج
extrusion اخراج
dislodgement اخراج
disqualified اخراج
lay off اخراج
dismissal اخراج
disqualify اخراج
deposal اخراج
disqualifying اخراج
the boot اخراج
out lawry اخراج
banishment اخراج
evacuation اخراج
firing اخراج
expulsions اخراج
deportation اخراج
expulsion اخراج
ouster اخراج
foul out اخراج
deports اخراج
deporting اخراج
deported اخراج
exclusion اخراج
deport اخراج
suspension اخراج موقت
out اخراج بازیگر
xenelasia اخراج بیگانگان
dismissal اخراج از شغل
deportee اخراج شده
walking papers <idiom> برگه اخراج
dismissal انفصال اخراج
suspensions اخراج موقت
outed اخراج بازیگر
expulsions اخراج از کشور
clearing out [of a place] اخراج [از مکانی]
out- اخراج بازیگر
bad conduct discharge اخراج از خدمت
deportation اخراج از کشور
let go <idiom> اخراج شدن
avaunt دستور اخراج
dismissal اخراج از خدمت
expulsion اخراج از کشور
give someone the ax <idiom> اخراج شدن
dismissals اخراج از شغل
deportees اخراج شده
send-off اخراج بازیگر
excommunicable سزاوارتکفیریا اخراج
brush off اخراج بی ادبانه
expellable قابل اخراج
dismission انفصال اخراج
get the ax <idiom> اخراج شدن
reseau اخراج اشعه
send off اخراج بازیگر
dismissals اخراج از خدمت
dismissals انفصال اخراج
send-offs اخراج بازیگر
pink slip <idiom> برگه اخراج از شغل
dismisses سوزاندن توپزن و اخراج او
dismiss سوزاندن توپزن و اخراج او
game misconduct penalty 01 دقیقه اخراج بازیگرخطاکار
dismissing سوزاندن توپزن و اخراج او
boot اخراج چاره یافایده
wrongful dismissal انفصال یا اخراج ناروا
duck اخراج توپزن بی امتیاز
ducks اخراج توپزن بی امتیاز
ducked اخراج توپزن بی امتیاز
discharges اخراج تخلیه الکتریکی
discharge اخراج تخلیه الکتریکی
duckings اخراج توپزن بی امتیاز
misconduct penalty جریمه 01 دقیقه اخراج
explusion foul خطای منجر به اخراج
ejectable قابل دفع یا اخراج
back azimuth method گرای معکوس در اخراج اشعه
minor penalty خطای کوچک و 2 دقیقه اخراج
He was deported from Iran. اورااز ایران اخراج کردند
bad conduct discharge اخراج به علت عدم صلاحیت
He was dismissed though (while) he was in fact innocent. اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود
somebody's days are numbered <idiom> از کار اخراج شدن کسی
major penalty اخراج بازیگر برای 5 دقیقه
extrusive اخراج کننده بیرون امده
yorked توپزن سوخته و اخراج شده کریکت
discharge without honor اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
twos دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
two دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
penalty time keeper حساب نگهدار پنالتیهاو مدت اخراج بازیگران
to get [be given] your card [British E] <idiom> برگه اخراج از شغل را گرفتن [اصطلاح روزمره]
They are openly seeking his being sacked. آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند.
not out توپزنی که هنوز اخراج نشده اعلام خطا
to get [be given] the pink slip [American E] <idiom> برگه اخراج از شغل را گرفتن [اصطلاح روزمره]
exclusion اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
disqualifications اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
innings نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
disqualification اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
man down بازی با یک نفر کمتر از عده معمولی بعلت اخراج یک بازیگر
blind score امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
outed مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن
out- مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن
out مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن
expellee افراد اخراجی از مملکت اخراج شدگان یا تبعید شدگان سیاسی تبعیدی
deportee محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportees محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
extraction عمل اخراج در عمل سلاح
foul فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foulest فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com