Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English
Persian
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
Other Matches
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
out
اخراج کردن اخراج شدن
out-
اخراج کردن اخراج شدن
outed
اخراج کردن اخراج شدن
banish
اخراج بلد کردن دور کردن
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
To dismiss (discharge) someone.
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
run out
<idiom>
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
banishing
اخراج بلد کردن دور کردن
banished
اخراج بلد کردن دور کردن
banishes
اخراج بلد کردن دور کردن
swaps
اخراج کردن
swopped
اخراج کردن
swopping
اخراج کردن
evictions
اخراج کردن
eviction
اخراج کردن
ousts
اخراج کردن
ousting
اخراج کردن
ousted
اخراج کردن
oust
اخراج کردن
swops
اخراج کردن
out with
اخراج کردن
send down
اخراج کردن
to expel
[from]
اخراج کردن
[از]
expel
اخراج کردن
expelled
اخراج کردن
expelling
اخراج کردن
expels
اخراج کردن
cast out
اخراج کردن
swap
اخراج کردن
exorcise
اخراج کردن
dis-
اخراج کردن
cans
اخراج کردن
can
اخراج کردن
canning
اخراج کردن
swapped
اخراج کردن
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
sacked
اخراج کردن یاشدن
rusticate
با اخراج تنبیه کردن
sacks
اخراج کردن یاشدن
sack
اخراج کردن یاشدن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
evacuate
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuating
اخراج خارج کردن یا شدن
disbar
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
extract
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracted
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
extracting
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
to discharge someone without honor
[from the army]
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
To quibble and equivocate.
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
red card
علامت اخراج اخراج بازیگر
slant
کج رفتن کج کردن
slants
کج رفتن کج کردن
slanted
کج رفتن کج کردن
undesireable discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
mopping up
پاک کردن رفتن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
to take a walk
گردش کردن یا رفتن
walked
گردش کردن پیاده رفتن
walks
گردش کردن پیاده رفتن
walk
گردش کردن پیاده رفتن
get a wiggle on
<idiom>
عجله کردن با شتاب رفتن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
get off
روانه کردن عقب رفتن از
get on
پیش رفتن کار کردن
to go on
جلوتر رفتن سلوک کردن
ducked
زیر اب رفتن غوض کردن
duckings
زیر اب رفتن غوض کردن
duck
زیر اب رفتن غوض کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
to go along
همراه رفتن همراهی کردن
put off
تاخیر کردن طفره رفتن
ducks
زیر اب رفتن غوض کردن
set on
پیش رفتن حمله کردن
pierce
رخنه کردن فرو رفتن
pierces
رخنه کردن فرو رفتن
dishonorable discharge
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
bypasses
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
drift
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
bypassing
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypass
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
fluctuated
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
drifts
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
wastes
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
drifted
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifting
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
nose dive
ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
fluctuate
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
to go places
گردش کردن
[رفتن به جاهای دیدنی]
fluctuates
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
waste
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
march
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marched
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marches
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marching
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
tramps
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
tramped
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
tramp
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
sinuating
حرکت کردن به طور قیقاجی قیقاج رفتن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
seesaw
بالا وپایین رفتن الله کلنگ کردن
to abscond
[from]
<idiom>
ناگهان ترک کردن
[در رفتن ]
[اصطلاح مجازی]
lead the way
<idiom>
جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
To quicken ones pace .
قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
to go on a picnic
بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
to go catting
[to look for sexual partners]
<idiom>
رفتن برای دختر بلند کردن
[اصطلاح روزمره]
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
to go one better
برکسی پیش دستی کردن روی دست کسی رفتن
pace lap
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
to keep pace with something
<idiom>
با چیزی برابر راه رفتن
[یاد گرفتن]
[تغییر کردن]
[اصطلاح]
to jink
[colloquial]
[British English]
در دویدن
[راه رفتن]
[رانندگی کردن]
ناگهان مسیر را تغییر دادن
to walk the chalk
بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
increases
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increase
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increased
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
embarks
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
weight belt
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
paced
با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
pace
با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
paces
با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
sags
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sag
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sagged
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
machines
ماشین کردن با ماشین رفتن
machined
ماشین کردن با ماشین رفتن
machine
ماشین کردن با ماشین رفتن
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
rustication
اخراج
foul out
اخراج
ejection
اخراج
disqualify
اخراج
ouster
اخراج
disqualified
اخراج
exclusion
اخراج
deportation
اخراج
disqualifies
اخراج
disqualifying
اخراج
extrusion
اخراج
deporting
اخراج
lay off
اخراج
firing
اخراج
banishment
اخراج
eviction
اخراج
out lawry
اخراج
the boot
اخراج
evacuation
اخراج
expulsion
اخراج
excomminucation
اخراج
expulsions
اخراج
deport
اخراج
deported
اخراج
deports
اخراج
deposal
اخراج
dislodgement
اخراج
dismissal
اخراج
evictions
اخراج
dismissals
اخراج
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com