Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
To mimic someone.
ادای کسی را در آوردن
Other Matches
acquitting
ادای
acquit
ادای
acquits
ادای
redemption of a loan
ادای دین
pronunciation
ادای سخن
pronunciations
ادای سخن
homage
ادای احترام
mannishly
با ادای مردانه
d. of a speech
ادای نطق
mannishness
ادای مردانه
the d. of duty
ادای وفیفه
mutton dressed as lamb
ادای جوانترها را درآوردن
tender
پیشنهاد ادای دین
tendered
پیشنهاد ادای دین
to render homage
ادای احترام کردن
tenderest
پیشنهاد ادای دین
to pay homage
ادای احترام کردن
to do homage
ادای احترام کردن
take off
ادای کسی را دراوردن
alimony suit
ادای نفقه
[حقوق]
tendering
پیشنهاد ادای دین
labialization
ادای اصوات بصورت شفوی
gutturalize
ادای اصوات بصورت گلویی
to render homage to somebody
به کسی ادای احترام کردن
to pay homage to somebody
به کسی ادای احترام کردن
to do homage to somebody
به کسی ادای احترام کردن
side honors
مراسم ادای احترام در میزپاس
bushwhack
ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
plea of tender
اعلام امادگی خوانده به ادای دین خواهان در دادگاه
gun salute
سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
tender
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
voir dire
سوالاتی که پیش از پرس ازمایی اصلی از شاهد میشود و هدف از ان احرازصلاحیتش برای ادای شهادت است
salvoes
شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
salvo
شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
بد آوردن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to bring something
آوردن چیزی
it never rains but it pours
<idiom>
چپ و راست بد آوردن
fall on feet
<idiom>
شانس آوردن
put inpractice
به اجرا در آوردن
put ineffect
به اجرا در آوردن
implement
به اجرا در آوردن
carry out
به اجرا در آوردن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
actualize
به اجرا در آوردن
actualise
[British]
به اجرا در آوردن
put into effect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
to bring the water to the boil
آب را به جوش آوردن
to bring to the
[a]
boil
به جوش آوردن
make something happen
به اجرا در آوردن
conciliate
به دست آوردن
compass
به دست آوردن
achieve
به دست آوردن
vasbyt
تاب آوردن
find
به دست آوردن
gain
به دست آوردن
wring
به دست آوردن
woo
به دست آوردن
win
به دست آوردن
take
به دست آوردن
step
به دست آوردن
receive
به دست آوردن
realize
به دست آوردن
procure
به دست آوردن
obtain
به دست آوردن
get
به دست آوردن
To phrase.
به عبارت در آوردن
come by
<idiom>
بدست آوردن
To cite an example .
مثال آوردن
holdout
دوام آوردن
holdouts
دوام آوردن
gain
بدست آوردن
play-act
ادا در آوردن
play-acted
ادا در آوردن
To bring into existence .
بوجود آوردن
To cry out .
فریاد بر آوردن
play-acting
ادا در آوردن
play-acts
ادا در آوردن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
To take into account (consideration).
بحساب آوردن
attenuation
بدست آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
gains
بدست آوردن
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
acquire
به دست آوردن
gained
بدست آوردن
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
acquire
بدست آوردن
to bring something
بدست آوردن چیزی
To put someone on his mettle . To rouse someone .
کسی را سر غیرت آوردن
To process and treat something .
چیزی راعمل آوردن
to bring something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to live through something
تاب چیزی را آوردن
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
gun for something
<idiom>
بازحمت بدست آوردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
luck out
<idiom>
خوش شانسی آوردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
metaphraze
به عبارت دیگر در آوردن
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
to disgrace oneself
خفت آوردن بر خود
to run into debt
قرض بالا آوردن
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
push someone's buttons
<idiom>
کفر کسی را در آوردن
To stir the nation to action.
ملت را بحرکت در آوردن
To seek refuge ( shelter).
پناه آوردن ( بردن )
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
retaking
دوباره به دست آوردن
retakes
دوباره به دست آوردن
retaken
دوباره به دست آوردن
retake
دوباره به دست آوردن
to bring to the same plane
[height]
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
to obtain something
بدست آوردن چیزی
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
in luck
<idiom>
خوش شانسی آوردن
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
to bring back memories
خاطره ها را به یاد آوردن
to give somebody an appetite
کسی را به اشتها آوردن
to take something into account
چیزی را در حساب آوردن
write up
<idiom>
مقامی را به حساب آوردن
nose down
<idiom>
پایین آوردن دماغه
To turn (apple)to someone.
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
collects
بدست آوردن یا دریافت داده
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
collecting
بدست آوردن یا دریافت داده
collect
بدست آوردن یا دریافت داده
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
To bring someone to his senses
کسی راسر عیل آوردن
capturing
عمل بدست آوردن داده
captures
عمل بدست آوردن داده
parenting
پس انداختن و بار آوردن فرزند
capture
عمل بدست آوردن داده
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
He felt sick,. he fell I'll.
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To draw someone out. To pump someone.
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
To know someone blind spots.
رگ خواب کسی را بدست آوردن
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
to overexert
زیاد به خود فشار آوردن
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را به میزان بالا آوردن
sound an alarm
زنگ خطر را به صدا در آوردن
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To obtain the desired result .
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
gain the ear
<idiom>
رگ خواب کسی را به دست آوردن
give someone a good run for her money
<idiom>
رقابت شدید به وجود آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را بالا روی آب آوردن
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
rack one's brains
<idiom>
به مغز خود فشار آوردن
round up
<idiom>
گرد هم آوردن ،جمع آوری
To put it in black and white . To commit some thing to paper .
روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
brains
مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
to dig up
با به هم زدن
[جستجو کردن]
از خاک در آوردن
analysis
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
To cut down expenses .
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
to stand the test of time
برای مدت زیاد دوام آوردن
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
To maki faces.
دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
lose out
<idiom>
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
to get somebody on the phone
<idiom>
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
to have breakfast brought to your room
ناشتا را به اتاقتان
[در هتل]
آوردن
[بیاورند]
to stand the test
برای مدت زیاد دوام آوردن
make good
<idiom>
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
learning curve
نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to get a good return on an investment
بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to make somebody's blood boil
<idiom>
خون کسی را به جوش آوردن
[اصطلاح مجازی]
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
getting
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
get
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
copper mordant
دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
to push your luck
[British English]
to press your luck
[American English]
زیاده روی کردن
[شورکاری را در آوردن]
[اصطلاح مجازی]
to tax someone
[something]
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
gets
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
go-getter
<idiom>
شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com