English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (14 milliseconds)
English Persian
oscillate ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
oscillated ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
oscillates ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
Other Matches
hesitates مردد بودن
swither مردد بودن
lingering مردد بودن
hesitated مردد بودن
hesitating مردد بودن
lingers مردد بودن
lingered مردد بودن
hesitate مردد بودن
linger مردد بودن
hankered مردد ودودل بودن
hanker مردد ودودل بودن
hankers مردد ودودل بودن
vacillating مردد بودن نوسان کردن
vacillates مردد بودن نوسان کردن
vacillated مردد بودن نوسان کردن
vacillate مردد بودن نوسان کردن
scotches مانع غلتیدن شدن مردد بودن
scotch مانع غلتیدن شدن مردد بودن
scotching مانع غلتیدن شدن مردد بودن
scotched مانع غلتیدن شدن مردد بودن
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
undecided مردد
irresolute دو دل مردد
suspense مردد
wavery مردد
hesitater مردد
doubtful مردد
hesitant مردد
acatalectic مردد
from this time forward ازاین پس
shilly shally مردد
half hearted مردد
from this time forth ازاین پس
later on ازاین پس
unready مردد
hence it is ازاین
from this time forth ازاین ببعد
in a. to this گذشته ازاین
from this time forward ازاین ببعد
to this effect ازاین قرار
owing to this ازاین سبب
suspense مردد اندروایی
For this reason . In this respect. ازاین جهت
vacillatory مردد مشکوک
on the score of neglect ازاین حیث
uncertain مردد متغیر
uncertainly مردد متغیر
doubtfully بطور مردد
hereinbelow ازاین پایین تر
over and above گذشته ازاین
From now on. Henceforth. از حالابه بعد (ازاین پس)
across ازاین سو بان سو درمیان
superlunar بیرون ازاین جهان
f. this path ازاین راه برو
this wayŠplease ازاین راه بفرمایید
as follows بشرح ذیل ازاین قرار
to an overthwart بطور متقاطع ازاین سو بان سو
erenow پیش ازاین تااین تاریخ
he passed hence ازاین جهان رخت بربست
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
at an overthwart بطور متقاطع ازاین سو بان سو
on the score of neglect بعنوان غفلت ازاین بابت
is he a the wiser for it ایا ازاین بابت عاقل تراست
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money). من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
Stop your little games (tricks). ازاین بازیها (حقه وکلکها )دست بردار
meerschaum هیدروسیلیکات منیزیم سرچپق یاسرقلیانی که ازاین سنگ ساخته میشود
The borrower is absolutely free to use the amount. وام گیرنده کاملا مختار به استفاده ازاین مبلغ است .
ethnography تشریح علمی نژادهای بشراز نظر اداب ورسوم و اختلافاتی که ازاین نقطه نظر با هم دارند
pub میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
across ازاین طرف بان طرف
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
pay as you go principle اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to fall off افتادن
scores خط افتادن
plonking افتادن
retards پس افتادن
plonks افتادن
scored خط افتادن
to fall down افتادن
plonked افتادن
lag پس افتادن
plonk افتادن
lagged پس افتادن
retarding پس افتادن
topple از سر افتادن
foundered از پا افتادن
prostrate افتادن
founder از پا افتادن
prostrated افتادن
prostrating افتادن
clear itself لا افتادن
to shank off افتادن
toppled از سر افتادن
topples از سر افتادن
founders از پا افتادن
retard پس افتادن
score خط افتادن
foundering از پا افتادن
to be deferred پس افتادن
To do something in a pique . سر لج افتادن
toppling از سر افتادن
prostrates افتادن
lags پس افتادن
to come a mucker افتادن
drop back افتادن
tumbles افتادن
lapse vi افتادن
lies افتادن
lied افتادن
lie افتادن
to come a cropper افتادن
fall افتادن
to be thrown افتادن
out of breath <idiom> به هن هن افتادن
tumbled افتادن
tumble افتادن
opposes در افتادن
to bite the dust افتادن
oppose در افتادن
to be off ones feed افتادن
To go out o fashion . از مد افتادن
overlapped رویهم افتادن
overlap روی هم افتادن
incapacitated ازکار افتادن
chances اتفاق افتادن
incapacitate ازکار افتادن
chancing اتفاق افتادن
overlap رویهم افتادن
shend جلو افتادن از
incapacitates ازکار افتادن
coaptation بهم افتادن
in a bind <idiom> به مشکل افتادن
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
outpace پیش افتادن از
desex از مردی افتادن
tide اتفاق افتادن
desexualize از مردی افتادن
incapacitating ازکار افتادن
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
overlapped روی هم افتادن
prostration بخاک افتادن
precess جلو افتادن
take place <idiom> انفاق افتادن
overtakes پیش افتادن از
flag ازپا افتادن
flags ازپا افتادن
outstrips پیش افتادن از
outruns پیش افتادن
outstripping پیش افتادن از
use up ازنفس افتادن
predicament position بخطر افتادن
outrunning پیش افتادن
out act پیش افتادن از
drops افتادن چکیدن
dropping افتادن چکیدن
dropped افتادن چکیدن
prolapse پایین افتادن
push off راه افتادن
outrun پیش افتادن
drop افتادن چکیدن
outstripped پیش افتادن از
outmatch پیش افتادن از
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
overtake پیش افتادن از
nutate پایین افتادن
running off از خط بیرون افتادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com