English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
experientially ازروی تجربه
Other Matches
injudiciously بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
pig headedly ازروی کله شقی ازروی کودنی
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
pusillanimously ازروی کم دلی یا بزدلی ازروی جبن
discerningly ازروی بصیرت یابینایی ازروی تشخیص
impartially ازروی بیطرفی ازروی راست بینی
expertly ازروی خبرگی ازروی کارشناسی
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
experiments تجربه
experimenting تجربه
immature بی تجربه
experience تجربه
unskillful بی تجربه
experiences تجربه
experiencing تجربه
the tule of thumb تجربه
half baked بی تجربه
background تجربه
unskilled <adj.> کم تجربه
beardless بی تجربه
practice تجربه
unskilled بی تجربه
raw بی تجربه
inexperienced بی تجربه
experienced با تجربه
green بی تجربه
experimented تجربه
greenest بی تجربه
experiment تجربه
naif بی تجربه
inexpert بی تجربه
naive بی تجربه
backgrounds تجربه
experiencing تجربه ازمایش
reenactment بازافرینی تجربه
apriori مقدم بر تجربه
veterans بازیگر با تجربه
veteran بازیگر با تجربه
experiences تجربه ازمایش
shorthorn ادم بی تجربه
aposteriori موخر بر تجربه
immediate experience تجربه بیواسطه
aha experience تجربه اهان
ah ah ecperience تجربه اهان
gunshy ترسو بی تجربه
gremie بی تجربه و ناشی
empiricism اصالت تجربه
empiricism تجربه گرائی
experimentalist اهل تجربه
seat of the pants استفاده از تجربه
he knows a thing or two بی تجربه نیست
sour dough [مکتشف با تجربه]
have been around <idiom> تجربه داشتن
experience تجربه ازمایش
scientific experiment تجربه علمی
empircism تجربه گرایی
driving experience تجربه رانندگی
as green as grass <idiom> کم تجربه و ناشی
empiric مبنی بر تجربه
to put to proof به تجربه رساندن
to bring to the proof به تجربه رساندن
traumatic experience تجربه اسیب زا
without experience بی تجربه ناازموده
I wasn't born yesterday. <idiom> من بی تجربه نیستم ! [اصطلاح]
a posteriori مبنی بر تجربه و مشاهده
verdant پوشیده از سبزه بی تجربه
callow شخص بی تجربه وناشی
relived دوباره تجربه کردن
experience تجربه کردن کشیدن
school of hard knocks <idiom> تجربه عادی از زندگی
stumblebum مشت زن بی تجربه وناشی
empirically از روی مشاهده و تجربه
experiences تجربه کردن کشیدن
day residues ماندههای تجربه روز
through the mill <idiom> تجربه شرایط مشکل
His failure was a bitter experience. شکستن تجربه تلخی شد
She is experienced nurse. پرستار پر تجربه ای است
relive دوباره تجربه کردن
relives دوباره تجربه کردن
reliving دوباره تجربه کردن
experiencing تجربه کردن کشیدن
Experience has shown (proved) that … تجربه نشان داده است که …
To apply ones experience. تجربه خود رابکار گرفتن
cup of coffeen شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
Scientic experiments show that … تجربه های علمی نشان می دهد که
We all learn by experience. ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
Hypnagogia تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
tike ادم خام دست وبی تجربه
advanced برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships. سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
from ازروی
doubliy ازروی تزویر
huffily ازروی زودرنجی
finically ازروی وسواس
flatulently ازروی نفخ
flatulently ازروی لاف
flightily ازروی بوالهوسی
floutingly ازروی استهزاء
floutingly ازروی اهانت
fractiously ازروی کج خلقی
frivolously ازروی نادانی
glozingly ازروی مداهنه
powerlessly ازروی ضعف
fatuously ازروی بیشعوری
profligately ازروی هرزگی
egotistically ازروی خودبینی
emulously ازروی هم چشمی
enterprisingly ازروی توکل
equivocally ازروی ایهام
evadingly ازروی تجاهل
excursively ازروی بی ترتیبی
to get off برخاستن ازروی
submissively ازروی فروتنی
purposelessly ازروی بی مقصودی
facetiously ازروی شوخی
politicly ازروی مصلحت
querulousy ازروی کج خلقی
irreverently ازروی بی حرمتی
irresolutely ازروی بی تصمیمی
immorally از ازروی بد اخلاقی
in the abstract ازروی تجرید
incontinently ازروی بی عفتی
indecently ازروی بی شرمی
irreligiously ازروی بی دینی
irefully ازروی تندی
indecisively ازروی دو دلی
insesately ازروی بی عاطفگی
insesately ازروی بیحسی
indelicately ازروی بی نزاکتی
muddily ازروی گیجی
mystically ازروی تصوف
obedienlv ازروی فرمانبرداری
pettishly ازروی کج خلقی
perfidiously ازروی خیانت
headily ازروی خودسری
heretically ازروی فسادعقیده
hurry scurry ازروی دستپاچگی
hurry skurry ازروی دستپاچگی
ill humouredly ازروی بد خویی
open mindldly ازروی بی تعصبی
ill humouredly ازروی بدخلقی
ill humouredness ازروی بد خلقی
ill naturedly ازروی بد خویی
illy ازروی بد خواهی
inexactly ازروی بی دقتی
pessimistically ازروی بد بینی
courageously ازروی جرات
by the book ازروی کتاب
inquisitively ازروی کنجکاوی
irritably ازروی تندی
despondingly ازروی افسردگی
circumspectly ازروی احتیاط
despondently ازروی افسردگی
inconstantly ازروی بی ثباتی
cold heartedly ازروی بی عاطفگی
lightly ازروی بی علاقگی
economically ازروی اقتصاد
irritably ازروی تندمزاجی
impatiently ازروی بی صبری
impatiently ازروی ناشکیبایی
blunderingly ازروی اشتباه
blamelessly ازروی بی گناهی
basely ازروی پستی
empirically ازروی شارلاتانی
inadequately ازروی بی کفایتی
joyfully ازروی خوشحالی
rakishly ازروی هرزگی
puerilely ازروی بچگی
inefficiently ازروی بی کفایتی
inefficiently ازروی بی عرضگی
subtly ازروی زیرکی
flippantly ازروی سبکی
stupidly ازروی نادانی
brotherly ازروی دوستی
antagonistically ازروی رقابت
childishly ازروی بچگی
glaringly ازروی خودنمائی
considerately ازروی ملاحظه
constrainedly ازروی اجبار
huffily ازروی کج خلقی
corruptly ازروی تباهی
shabbily ازروی پستی
dissolute ازروی هرزگی
disobilgingly ازروی نامهربانی
crookedly ازروی نادرستی
distractedly ازروی گیجی
deridingly ازروی ریشخند
preponderantly ازروی فضیلت
discontentedly ازروی نارضایتی
discursively ازروی استدلال
disgustedly ازروی بیزاری
disingenuously ازروی تزویر
surest ازروی یقین
inexorably ازروی سنگدلی
grammatically ازروی دستور
dizzily ازروی گیجی
distastefully ازروی بی رغبتی
contextually ازروی قراین
sure ازروی یقین
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com