English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
phrenologically ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
Other Matches
phrenology علم براهین جمجمه
injudiciously بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
pusillanimously ازروی کم دلی یا بزدلی ازروی جبن
pig headedly ازروی کله شقی ازروی کودنی
impartially ازروی بیطرفی ازروی راست بینی
discerningly ازروی بصیرت یابینایی ازروی تشخیص
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
expertly ازروی خبرگی ازروی کارشناسی
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
acranial بی جمجمه
skull جمجمه
skulls جمجمه
brainpan جمجمه
cranium جمجمه
crania جمجمه
scalps جمجمه
scalp جمجمه
craniums جمجمه
craniometer جمجمه پیما
cranial capacity گنجایش جمجمه
cranial index شاخص جمجمه
cranial nerve عصب جمجمه
craniate جمجمه دار
death's head جمجمه مرده
craniologist جمجمه شناس
skull جمجمه فرق سر
cranioscopy جمجمه نگاری
skulls جمجمه فرق سر
craniometry جمجمه سنجی
craniology جمجمه شناسی
pans کفه جمجمه
phrenologist جمجمه شناس
skull and crossbones جمجمه و دو استخوان
phrenology جمجمه خوانی
pan کفه جمجمه
sconce جمجمه استعداد
pan- کفه جمجمه
phrenologist جمجمه خوان
phrenology جمجمه شناسی روانی
pericranium قسمت خارجی جمجمه
phrenological وابسته به جمجمه خوانی
craniological وابسته به جمجمه شناسی
endocrane سطح درونی جمجمه
osteocranium قسمت استخوانی جمجمه
microcephalia سر کوچکی جمجمه کوچک
commutation rules قواعد جابجایی
regvlarity مطابقه با قواعد
physically با قواعد طبیعی
selection rules قواعد گزینش
precendence rules قواعد تقدم
hund rules قواعد هوند
fleming's rules قواعد فلمینگ
rules قواعد بازی
sagittal وابسته به درز سهمی جمجمه
dialectically مطابق قواعد منطق
inference rule قواعد استنتاج [منطق]
phonetically از روی قواعد صدا
rules of football قوانین یا قواعد فوتبال
rules for forming plurals قواعد جمع بندی
geometrize با قواعد هندسی درست کردن
formats قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
transformation rule قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
formats قواعد دستورات زمان اسمبلی
format قواعد دستورات زمان اسمبلی
geometrize از روی قواعد هندسی کارکردن
format قواعد دقیق دستورات و آرگومان ها
rule of inference, قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
cranial index صد برابر نسبت بین طول جمجمه وارتفاع ان
pedantry or pedantism پیروی ازعلم کتابی یا قواعد نظری
lawmerchant قواعد واصول قدیم معاملات بازرگانی
syntactical طبق قواعد صرف ونحوی ترکیبی
grammatical صرف و نحوی مطابق قواعد دستور
illegal دستور برنامهای که در قواعد زیان نباشد
disassemble ارسال دستورات کد ماشین به قواعد اسمبلی
syntactic طبق قواعد صرف ونحوی ترکیبی
Pay attention to the house rules [hazard statements] . توجه بکنید به قواعد جایگاه [اظهارات خطر] .
extending روش انعط اف پذیر تر برای بیان قواعد زبان
double standard قواعد تبعیض امیز وسخت گیرمخصوصا نسبت بجنس زن
IMA سازمان تخصصی که حاوی موضوعاتی مثل قواعد زبان
extends روش انعط اف پذیر تر برای بیان قواعد زبان
extend روش انعط اف پذیر تر برای بیان قواعد زبان
grammatical error استفاده نادرست از قواعد زمان برنامه نویسی کامپیوتر
propriety قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن مراعات اداب نزاکت
crossbones تصویر دو استخوان متقاطع درزیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریایی است
pithecanthropus انسان اولیه میمون نمای دورهء پلیوسن که جمجمه اش در جاوه کشف شده
inferences مجموعه قواعد در سیستم خبره برای کاهش اهداف یا نتایج داده
illegal دستور یا فرآیندی که پروتکل سیستم کامپیوتری یا قواعد زبان را دنبال نمیکند
inference مجموعه قواعد در سیستم خبره برای کاهش اهداف یا نتایج داده
infix notation روش قواعد برنامه نویسی کامپیوتر که عملگرها درون عملوندها هستند مثل D-C یا x+y
formatter سخت تافزار یا نرم افزاری که متن را طبق قواعد مشخصی مرتب میکند
biotechnology ان قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الات است
respondents موافق
respondent موافق
prosodiacal موافق
prosodial موافق
according موافق
sympathetic موافق
amicable موافق
pro- له موافق
agreed موافق
pro له موافق
consilient موافق
consentient موافق
agreeably to موافق
in keeping موافق
attune موافق
compossible <adj.> موافق
attuned موافق
consentaneous موافق
congruous موافق
non concurrent نا موافق
concordant موافق
in suit with موافق با
in suit with موافق
textually موافق نص
congruent موافق
accordant موافق
sympathisers موافق
compliant موافق
sympathizers موافق
incompatible نا موافق
sympathizer موافق
compatible <adj.> موافق
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
placet رای موافق
fellow countryman موافق کردن
compatibly بطور موافق
fellow countryman موافق شدن
fair wind باد موافق
palatably موافق ذائقه
satisfactorily موافق دلخواه
shaken موافق شیوه
after one's will موافق میل
at will موافق میل
after ones own heart موافق دلخواه
agonist muscle عضله موافق
go along موافق بودن
non placer موافق نیستم
fair tide جریان اب موافق
yea رای موافق
harmoniously بطور موافق
in accordance with مطابق موافق
accomodating راحت موافق
friendlier مهربان موافق
friendly مهربان موافق
friendliest مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
consistently بطور موافق
disagreeing موافق نبودن
quarter wind باد موافق
to my satisfaction موافق دلخواه من
to go along موافق بودن
disagrees موافق نبودن
string along موافق بودن
rationally موافق عقل
favourable موافق مطلوب
disagreed موافق نبودن
truly موافق باحقایق
adapt موافق بودن
disagree موافق نبودن
see eye to eye <idiom> موافق بودن
prorenata شخص موافق
prorenata نسبت موافق
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
geometrically موافق علم هندسه
harmonious موزون سازگار موافق
comkpliant موافق اجابت کننده
concurring opinion رای موافق مشروط
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line وفق دادن موافق
genetically موافق علم پیدایش
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
physically موافق علم فیزیک
geodetically موافق قاعده پیمایش
naturalistic موافق با اصول طبیعی
scientifically موافق اصول علمی
quite the thing موافق سبک روز
to agree on something موافق بودن با چیزی
crony رفیق موافق هم اطاق
genealogically موافق شجره نامه
accommodatingly بطور موافق راحت
cronies رفیق موافق هم اطاق
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
gastronomically موافق علم خوب خوردن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
adapts وفق دادن موافق بودن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com