Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
English
Persian
belate
ازموقع گذراندن
Other Matches
belated
ازموقع گذشته
belatedly
ازموقع گذشته
to seize the opportunity
ازموقع استفاده کردن
he seized upon the chance
ازموقع استفاده کرد
high time
اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
to be at ease
به گذراندن
passes
گذراندن
surviving
گذراندن
to rime away one's time
گذراندن
avert
گذراندن
survived
گذراندن
passed
گذراندن
averted
گذراندن
averting
گذراندن
averts
گذراندن
survives
گذراندن
pass
گذراندن
to make a shift
گذراندن
survive
گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
temporises
وقت گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
temporized
وقت گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
temporizes
وقت گذراندن
temporize
وقت گذراندن
temporising
وقت گذراندن
temporised
وقت گذراندن
idle
وقت گذراندن
idled
وقت گذراندن
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
to rub through or along
بسختی گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
play away
به بازی گذراندن
leach
از صافی گذراندن
interlace
ازهم گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
laugh away
با خنده گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
idlest
وقت گذراندن
idles
وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
niggles
وقت گذراندن
piddles
وقت گذراندن
piddled
وقت گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
piddle
وقت گذراندن
niggled
وقت گذراندن
niggle
وقت گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
grip
بریدگی برای گذراندن اب
jauk
بیهوده وقت گذراندن
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
faring
گذراندن گذران کردن
moons
بیهوده وقت گذراندن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
moon
بیهوده وقت گذراندن
grips
بریدگی برای گذراندن اب
get on
گذران کردن گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
lobbies
برای گذراندن لایحهای
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
lobbied
برای گذراندن لایحهای
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
lobby
برای گذراندن لایحهای
pass
گذراندن تصویب شدن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
passes
گذراندن تصویب شدن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
passed
گذراندن تصویب شدن
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
fares
گذراندن گذران کردن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
temporises
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
temporising
بدفع الوقت گذراندن
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
while
سپری کردن گذراندن
fare
گذراندن گذران کردن
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
fared
گذراندن گذران کردن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
testamur
گواهی نامه گذراندن امتحانات
reeve
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
passes
گذرگاه کارت عبور گذراندن
hang out
<idiom>
به بطالت گذراندن روزگار کردن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
To bring something to someones attention .
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
to loaf a way one's time
وقت خود را ببطالت گذراندن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
stand-offs
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
to pull any one across a river
کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
stand-off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallied
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
serves
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
dallies
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallying
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
served
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
peels
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
convalescing
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesce
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
peel
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
passed
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
reeve
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
push ball
بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate
رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
slugs
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slug
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugged
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
infltrate
با تراوش گذراندن تراوش کردن
throughput capacity
فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com