English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
glaciated ازیخ پوشیده شده زیرتاثیرعمل یخ واقع شده
Other Matches
of an unknown parentage پوشیده تبار پوشیده گهر
intercostal واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
to lie east and west واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
crested پوشیده
impenetrable پوشیده
crypto پوشیده
overcast پوشیده
florid پوشیده از گل
latent پوشیده
dressed پوشیده
occult پوشیده
defilade پوشیده
furriest خز پوشیده
furry خز پوشیده
veiled پوشیده
feathered پوشیده
recondite پوشیده
larvated پوشیده
shaded پوشیده
inapparent پوشیده
private پوشیده
privates پوشیده
covert پوشیده
painted پوشیده
efflorescent پوشیده ازگرداملاح
uncovered غیر پوشیده
ivied پوشیده از پاپیتال
solvated حلال پوشیده
secrets اسرارامیز پوشیده
secret اسرارامیز پوشیده
cloudy پوشیده از ابر
blotchy پوشیده از لکه
icy پوشیده از یخ بسیارسرد
feathery پوشیده ازپر
iciest پوشیده از یخ بسیارسرد
icier پوشیده از یخ بسیارسرد
acloud پوشیده از ابر
masked depression افسردگی پوشیده
verrucous پوشیده از گندمه
enclosed bridge پل فرماندهی سر پوشیده
verrucose پوشیده از گندمه
kerchiefed or chift بادستمال پوشیده
latent defect نقض پوشیده
robed in bleck سیاه پوشیده
rolling country زمین پوشیده
habilitate لباس پوشیده
sadly dressed جامه غم پوشیده
scanned image تصویر پوشیده
scurvy پوشیده از شوره
plumbeous پوشیده از سرب
panoplied زره پوشیده از سر تا پا
shrubby پوشیده از بوته
overgrown with plants پوشیده از گیاه
indoor swimming pool استخر سر پوشیده
glace پوشیده ازشکر
mystic sense معنی پوشیده
snow clad برف پوشیده
stubbly پوشیده از کاهبن
masked epilepsy صرع پوشیده
surmounted with snow پوشیده از برف
concealed پوشیده شده
beetle پوشیده شدن
cryptogenous پوشیده سبب
cryptonimous پوشیده نام
cryptonym نام پوشیده
bosky پوشیده ازبیشه
bosky پوشیده از بوته
snowy پوشیده از برف
cryptical پوشیده مرموز
beetles پوشیده شدن
covered approach مسیر پوشیده
covered position موضع پوشیده
covered space فضای سر پوشیده
covered space فضای پوشیده
defiladed area منطقه پوشیده
covert پوشیده پوشپر
shod کفش پوشیده
armor basis پوشیده با زره
storehouses انبار سر پوشیده
storehouse انبار سر پوشیده
grassy پوشیده از چمن
gesso سطح پوشیده از بتونه
squamose پوشیده از فلس یاپولک
solvated proton پروتون حلال پوشیده
scutate پوشیده از فلسهای بزرگ
stellular پوشیده ازستارگان کوچک
bushed ازبوته پوشیده شده
covered approach راه نفوذی پوشیده
woolskin پوست پوشیده ازپشم
rich clad جامه فاخر پوشیده
reconditely بطور پوشیده یا عمیق
smudgier پوشیده از کثافت یا گل و غیره
woolfell پوست پوشیده ازپشم
pruinose پوشیده از دانههای سفیدمانندژاله
smudgy پوشیده از کثافت یا گل و غیره
woody چوبی پوشیده از چوب
smudgiest پوشیده از کثافت یا گل و غیره
he wears black سیاه پوشیده است
frosted پوشیده ازشبنم یخ زده
he is thinly dressed کم لباس پوشیده است
in mourning جامه ماتم پوشیده
hiddenly بطور پوشیده و مکتوم
clarence درشکه چهارچرخه پوشیده
occultly بطور پوشیده یا پنهان
tussocky پوشیده ازکلاله مو یا علف
incog پوشیده بانام عوضی
ermined جامه قاقم پوشیده
culverts مجرای سر پوشیده ابرو
dressed up to the nines با دقت لباس پوشیده
verdant پوشیده از سبزه بی تجربه
there was no secrecy about it مطلب پوشیده ای نبود
dressed in scarlet جامه سرخ پوشیده
culvert مجرای سر پوشیده ابرو
heavily overcast ابری پوشیده [ هواشناسی]
dressed inred جامه سرخ پوشیده
puberulent پوشیده شده از موهای ریز
occultist جستجو کننده علوم پوشیده
hidden پنهان کرده شده پوشیده
he is thinly dressed لباس نازک پوشیده است
ceil [پوشیده شده با روکوب چوبی]
pollinose پوشیده ازگردههای زرد رنگ
candy apple سیب با ژلاتین پوشیده شده
lepidote پوشیده از شوره یا پولکهای شورهای
covered approach پیشروی پوشیده معابر مخفی
radar clutter منطقه پوشیده از دید رادار
spinose پوشیده شده ازخارهای زیاد
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
turfy پوشیده از ریشه یا کلوخ چمنی
smoggy پوشیده از مه غلیظ الوده با دود
spiny پوشیده شده ازخارهای زیاد
the matter was kept private مطلب را پوشیده نگاه داشتند
She was dressed in the latest fashion . آخرین مد لبا ؟ پوشیده بود
defilade گودال پوشیده از دید و تیر
soddy پوشیده ازریشه یاکلوخ چمنی
acinarious پوشیده شده از حفرههای کروی
she was prettily dressed جامه قشنگ پوشیده بود
masks زمین پوشیده از دید و تیر
toffie apple [British English] سیب با ژلاتین پوشیده شده
mask زمین پوشیده از دید و تیر
wooded پوشیده شده از درخت خیلی انبوه
to read between the lines معنی پوشیده نوشته یا سخنی را دریافتن
slushy <adj.> پوشیده ازبرف آب دار با گل [اصطلاح روزمره]
she wears a shirt پیراهن پوشیده است برتن دارد
slipcover پوششی که بسرعت پوشیده یاخارج شود
under pledge of secrecy با این قول که راز پوشیده بماند
pilose پوشیده از موی ریز یا کرک مودار
They were all dreesd in black. تمام آنها لباس سیاه پوشیده بودند
tundra دشتهای بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی
tundras دشتهای بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی
frost سرمازده کردن ازشبنم یا برف ریزه پوشیده ش دن
frosts سرمازده کردن ازشبنم یا برف ریزه پوشیده ش دن
thicketed پوشیده شده بوسیله جنگل ودرخت زار
encapsulated فایل حاوی دستورات پوشیده Post Script
They were dressed all in black. همه آنها لباس تمام سیاه پوشیده بودند
slipper bath یکجور فرف تن شویی که روی ان نیمه پوشیده است
grandstands جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
grandstand جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
disks صفحه مدور سطح پوشیده از مادهای که مغناطیسی میشود
disk صفحه مدور سطح پوشیده از مادهای که مغناطیسی میشود
gold contacts که با طلا پوشیده شده اند تا مقاومت الکتریکی را افزایش دهند
geode سنگ پوکی که درون ان ازموادبلورین یا مواد معدنی پوشیده باشد
scrub زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور خارستان تیغستان
corset cover لباس زیر زنانه که روی کرست پوشیده میشود زیرپوش
scrubbed زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور خارستان تیغستان
scrubbing زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور خارستان تیغستان
scrubs زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور خارستان تیغستان
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
footprint فضای پوشیده شده توسط وسیله ارسال مثل ماهواره یا آنتن
footprints فضای پوشیده شده توسط وسیله ارسال مثل ماهواره یا آنتن
goggles عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود
situating واقع در
indeed در واقع
postmortem پس از واقع
bestead واقع
post mortem پس از واقع
situated or situate واقع
substantially در واقع
situate واقع در
situates واقع در
As it were در واقع
in reality در واقع
pictures که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
cut and cover shelter سنگر انفرادی سر پوشیده سنگری که با کندن زمین وتهیه سرپناه تهیه میشود
pictured که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
muddy weather هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
extreme position واقع درمنتهاالیه
subjacent واقع در زیر
dichasial واقع در دو طرف
dereism واقع گریزی
extraception واقع نگری
vega نسر واقع
vanward واقع درجلو
osculant واقع شونده
transpontine واقع در انسوی پل
located inside تو واقع شده
limitrophe واقع در مرز
life like واقع نما
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com