Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
English
Persian
luxate
از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
Search result with all words
remove
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removes
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
Other Matches
to turn out
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
anagrammatize
جابجا کردن قلب کردن
suppress
جابجا کردن
unhorse
جابجا کردن
suppressing
جابجا کردن
displace
جابجا کردن
removal
جابجا کردن
translocate
جابجا کردن
dislocating
جابجا کردن
relocating
جابجا کردن
heaved
جابجا کردن
dislocates
جابجا کردن
heave
جابجا کردن
suppresses
جابجا کردن
transposing
جابجا کردن
displacement
جابجا کردن
transpose
جابجا کردن
displacing
جابجا کردن
dislocate
جابجا کردن
displaces
جابجا کردن
transposes
جابجا کردن
relocates
جابجا کردن
relocated
جابجا کردن
relocate
جابجا کردن
displaced
جابجا کردن
shift
انتقال جابجا کردن
shifts
انتقال جابجا کردن
soil transport
جابجا کردن خاک
shifted
انتقال جابجا کردن
removing
جابجا کردن به محل دیگر
to handle something with care
چیزی را با احتیاط جابجا کردن
winkles
جابجا کردن حلزون خوراکی
removes
جابجا کردن به محل دیگر
remove
جابجا کردن به محل دیگر
restaging
جابجا کردن سوارکردن نفرات
movement
گردش جابجا کردن تحرک
winkle
جابجا کردن حلزون خوراکی
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
handle
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
handles
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
shunting station
ایستگاه فرعی راه اهن برای جابجا کردن واگن ولوکوموتیو
staging base
پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
run out
<idiom>
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
to put off
بور کردن بیرون کردن
bitblt
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
blit
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
swopping
بیرون کردن
ejects
بیرون کردن
to charm away
بیرون کردن
forcing
بیرون کردن
swops
بیرون کردن
swopped
بیرون کردن
outcrop
سر بیرون کردن
to send down
بیرون کردن
to pack off
بیرون کردن
swaps
بیرون کردن
to drive out
بیرون کردن
exorcised
بیرون کردن
eliminating
بیرون کردن
eliminates
بیرون کردن
eliminated
بیرون کردن
swap
بیرون کردن
ejected
بیرون کردن
force
بیرون کردن
forces
بیرون کردن
swapped
بیرون کردن
exorcising
بیرون کردن
to drum out
بیرون کردن
exorcize
بیرون کردن
to stuck out
بیرون کردن
exorcized
بیرون کردن
to hunt away
بیرون کردن
eliminate
بیرون کردن
outcrops
سر بیرون کردن
exorcises
بیرون کردن
exorcizes
بیرون کردن
ejecting
بیرون کردن
fire out
بیرون کردن
cashiers
بیرون کردن
to fire out
بیرون کردن
cashier
بیرون کردن
to give the sack
بیرون کردن
to hunt out
بیرون کردن
eject
بیرون کردن
exorcizing
بیرون کردن
evicting
مستردداشتن بیرون کردن
fire
بیرون کردن انگیختن
pour out
<idiom>
به بیرون مساطه کردن
to kick out of the house
ازخانه بیرون کردن
evicts
مستردداشتن بیرون کردن
jettison
پرتاب کردن به بیرون
exsufflate
بافوت بیرون کردن
evict
مستردداشتن بیرون کردن
expectorate
ازسینه بیرون کردن
fired
بیرون کردن انگیختن
evicted
مستردداشتن بیرون کردن
fires
بیرون کردن انگیختن
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
to put out
بیرون کردن رنجاندن
jettisons
پرتاب کردن به بیرون
dispossessing
بیرون کردن رهاکردن
jettisoning
پرتاب کردن به بیرون
jettisoned
پرتاب کردن به بیرون
dispossesses
بیرون کردن رهاکردن
dispossessed
بیرون کردن رهاکردن
dispossess
بیرون کردن رهاکردن
un arth
ازلانه بیرون کردن
paravial
بیرون کردن مستاجر
solicit
بیرون کشیدن وسوسه کردن
emitting
بیرون دادن خارج کردن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
unearths
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
soliciting
بیرون کشیدن وسوسه کردن
drive
عقب نشاندن بیرون کردن
emit
بیرون دادن خارج کردن
solicited
بیرون کشیدن وسوسه کردن
unearthed
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearth
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
drives
عقب نشاندن بیرون کردن
emitted
بیرون دادن خارج کردن
To dismiss something from ones thoughtl .
فکری را از سر خود بیرون کردن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
unkennel
از سوراخ یا لانه بیرون کردن
extract
بیرون کشیدن استخراج کردن
to conjure anevil spirit
روح پلیدی را بیرون کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
emits
بیرون دادن خارج کردن
in and out
<idiom>
اغلب به بیرون رفتوآمد کردن
unearthing
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
send down
دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن
extracted
بیرون کشیدن استخراج کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
solicits
بیرون کشیدن وسوسه کردن
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
to wave away
باشاره دست بیرون کردن
extracts
بیرون کشیدن استخراج کردن
extracting
بیرون کشیدن استخراج کردن
to seed a person to c.
کسیرا از جامعه بیرون کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
exsibilate
باصوت وهوازصحنه نمایش بیرون کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to work out of town
در حومه
[بیرون]
شهر کار کردن
emits
بیرون دادن از خود خارج کردن
to crowd out
ازتنگی جایابسیاری جمعیت بیرون کردن
laugh one out of a habit
با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن
deportation
تبعید و بیرون کردن فردخارجی از کشور
emit
بیرون دادن از خود خارج کردن
emitted
بیرون دادن از خود خارج کردن
emitting
بیرون دادن از خود خارج کردن
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to make a goal
توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
disforest
ازحال جنگلی بیرون امدن ازرعایت قانون جنگل هامعاف کردن
demobilize
ازحالت بسیج بیرون اوردن بحالت صلح دراوردن دموبیلیزه کردن
disafforest
ازحال جنگلی بیرون اوردن ازرعایت قانون جنگل هامعاف کردن
block the plate
موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
antihandling fuze
ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری
flanges
لبه دار کردن لبه بیرون امده چرخ
flange
لبه دار کردن لبه بیرون امده چرخ
to strain at a gnat
ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
ungear
از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
witjout
بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
to inch out
خرد خرد بیرون کردن
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
extravasate
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
ejected
بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion
بیرون اندازی بیرون امدگی
ejecting
بیرون راندن بیرون انداختن
ejects
بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
eject
بیرون راندن بیرون انداختن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
migratory
جابجا شونده
translocation
جابجا شدگی
metastatic
جابجا شونده
displacement
جابجا شدن
floating
جابجا شده
metastatic
جابجا شده
He was kI'lled on the spot.
جابجا کشته شد
supplant
جابجا شدن
disposition
جابجا شدن
migrating
جابجا شدن
supplanted
جابجا شدن
relocation
جابجا سازی
dislocates
جابجا شدن
out of place
جابجا شده
migrated
جابجا شدن
dislocating
جابجا شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com