Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
Other Matches
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
out of sigt out of mind
از دل برود هر انکه از دیده برفت
out of sight out of mind
از دل برود هر انچه از دیده برفت
damaged
آنچه آسیب یا رنج دیده است
visuals
آنچه دیده میشود یا قابل دیدن است
visual
آنچه دیده میشود یا قابل دیدن است
visually
آنچه دیده میشود یا قابل دیدن است
i advised him to go there
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
provided he goes at once
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
Tell not all you know , nor do all you can.
<proverb>
به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى .
When drink enters, wisdom departs.
<proverb>
آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Whatsoever
هرچه
[هر آنچه]
[آنچه ]
let him go
برود
printed
برود
print
برود
prints
برود
it is necessary for him to go
باید برود
he insists on going
اصراردارد که برود
he is not willing to go
نیست برود
tell him to go
بگویید برود
he refused to go
نخواست برود
he was made to go
او را وادارکردند برود
let him go
بگذارید برود
he did not d. to go
جرات نکرد که برود
in order that he may go
برای اینکه برود
he is indisposed to go
مایل نیست برود
he durst not go
جرات نکرد که برود
he needs must go
ناچار باید برود
i made him go
او را وادار کردم برود
none but the old shold go
کسی مگربزرگان برود
he refused to go
حاضر نشد برود
he was signalled to go
باو اشاره شد که برود
he was motioned to go
باو اشاره شد که برود
it is necessary for him to go
لازم است برود
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
fasted
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasts
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
sticker
[guest]
مهمانی که نمی خواهد برود
it is necessary for him to go
براو واجب است که برود
overland mail
پستی که از راه خشکی برود
dare he go?
ایا جرات دارد برود
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
humpty dumpty
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
I am counting(relying) on you, dont let me down.
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
deflection
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
actions
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
jump instruction
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
threshholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshold
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
joint
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
eye water
اب دیده
eyes
دیده
eye
دیده
eyeing
دیده
eying
دیده
pitched
تهیه دیده
observers
دیده بان
hardened steel
فولاد اب دیده
worldly-wise
جهان دیده
lookouts
دیده بان
lookout
دیده بان
indiscernible
دیده نشدنی
worldly wise
جهان دیده
feelers
دیده بان
feeler
دیده بان
scouting
دیده وری
monitoring
دیده بانی
enntinel
دیده بان
observer
دیده بان
scouts
دیده وری
scouted
دیده وری
scout
دیده وری
sightless
دیده نشده
feeders
دیده بان
feeder
دیده بان
eyeless
بی بصیرت بی دیده
imperceptible
دیده نشدنی
lost
زیان دیده
damaged
خسارت دیده
invisible
دیده نشدنی
light struck
نور دیده
scout car
خودرو دیده ور
light of one's eyes
نور دیده
in sight
دیده شدنی
visible
دیده شدنی
unsight
دیده نشده
vedette
دیده ورسوار
monitored
دیده بانی کردن
monitor
دیده بانی کردن
weatherbeaten
باد و باران دیده
sentinel
دیده بان کشیک
observational
وابسته به دیده بانی
sunbaked
حرارت افتاب دیده
garret
برج دیده بانی
stager
گرگ باران دیده
suffering economy
اقتصاد اسیب دیده
you have been seen
دیده شده اید
espied
دیده بانی کردن
espies
دیده بانی کردن
espy
دیده بانی کردن
espying
دیده بانی کردن
invisibly
چنانکه دیده نشود
A wolf which has been drenched by rain .
<proverb>
گرگ باران دیده .
monitors
دیده بانی کردن
garrets
برج دیده بانی
scout
دیده وری کردن
heat affected zone
منطقه حرارت دیده
cauliflowr ear
گوش اسیب دیده
brain injured
اسیب دیده مغزی
damaged shipments
محموله خسارت دیده
injured muscle
عضله اسیب دیده
I have visited Europe time and again.
بارها اروپا را دیده ام.
sentinels
دیده بان کشیک
injured party
طرف خسارت دیده
forward post
پستهای دیده ور جلو
injured party
طرف صدمه دیده
injured parties
طرف خسارت دیده
injured parties
طرف صدمه دیده
it is of frequent
بسیار دیده میشود
scouts
دیده وری کردن
shock concrete
بتن ضرب دیده
had i seen him
اگر من او را دیده بودم
scouted
دیده وری کردن
cheesed off
آزار دیده-اذیتشده
damaged shipments
کالاهای اسیب دیده
pulls
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
bird's eye view
منظرهای که از بلندی دیده میشود
It can be seen from a distance of two kilometers .
از فاصله دو کیلومتری دیده می شود
injured person
آدم آسیب دیده
[زخمی]
bird's eye views
منظرهای که از بلندی دیده میشود
you have perhaps seen it
شاید انرا دیده باشید
My hand is bruised.
دستم ضرب دیده است
visible roof
سقفی که از درون دیده شود
i cannot place you
نمیدانم شما را کجا دیده ام
damaged in transit
صدمه دیده هنگام ترانزیت
blind gate
دروازههای مسیر که دیده نمیشوند
battlefield evacuation
تخلیه پرسنل اسیب دیده
seasoned soldier
سرباز ورزیده و جنگ دیده
seasoned troops
ارتش ورزیده و جنگ دیده
software mointor
دیده بان نرم افزاری
trainband
گروه نظامی تعلیمات دیده
visibility was poor
چیزها درست دیده نمیشد
unobserved fire
تیر دیده بانی نشده
loophole
سوراخ دیده بانی ایجاد کردن
picket
کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور
picketed
کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور
backward
بازیابی داده از سیستم آسیب دیده
pickets
کلنگ انفرادی هواپیما یا ناو دیده ور
u.sings
[ and+]
با انهایی که من دیده بودم فرق داشت
you have perhaps seen it
ممکن است انرا دیده باشید
to come in to notice
دیده شدن روی کار امدن
ding
قسمت اسیب دیده تخته موج
loopholes
سوراخ دیده بانی ایجاد کردن
There were some angry looks in the crowd .
قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
auxiliaries
آنچه کمک میکند
auxiliary
آنچه کمک میکند
knowledge
آنچه دانسته است
contiguous
آنچه اثر می گذارد
exclusive
آنچه شامل نمیشود
the above was a summary
آنچه دربالا گفته شد
the long and the short of it
<idiom>
آنچه گفتنی است
constant
آنچه تغییر نمیکند
circulating
آنچه به راحتی می چرخد
constants
آنچه تغییر نمیکند
authentic
آنچه درست است
protective
آنچه حافظت میکند
lightweights
آنچه سنگین نیست
incoming
آنچه از خارج می آید
lightweight
آنچه سنگین نیست
unwanted
آنچه لازم نیست
circular
آنچه در یک دایره می چرخد
previous
آنچه زودتر رخ میدهد
circulars
آنچه در یک دایره می چرخد
producing
آنچه تولید میکند
used
آنچه جدید نیست
biased
آنچه اریب دارد
scouted
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
scouts
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان
backwards
بازیابی داده از سیستمی که آسیب دیده است
scout
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
scouts
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
annunciator
ی که برای جلب توجه دیده یا شنیده میشود
scout
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان
bird's eye perspective
پرسپکتیو اجسامی که از نقاط دور دیده میشوند
blind hole
سوراخ چمن که از فاصله معین دیده نمیشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com