English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English Persian
carp از روی خرده گیری صحبت کردن
Other Matches
caviled خرده گیری کردن
cavils خرده گیری کردن
cavil خرده گیری کردن
cavilled خرده گیری کردن
caviling خرده گیری کردن
hypercriticize زیاده خرده گیری کردن
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
caviled خرده گیری
cavil خرده گیری
cavilled خرده گیری
caviling خرده گیری
knoit تغ تغ خرده گیری
censoriousness خرده گیری
nagging خرده گیری
criticalness خرده گیری
cavils خرده گیری
pedantically از روی علم فروشی و خامی از روی خرده گیری
dribbled خرده خرده پیش بردن
dribbles خرده خرده پیش بردن
dribbling خرده خرده پیش بردن
dribble خرده خرده پیش بردن
jobs کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
job کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
roundest بی خرده کردن
round بی خرده کردن
To quibble and equivocate. پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
sass بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
speak صحبت کردن
talks صحبت کردن
confabulate صحبت کردن
to talk [to] صحبت کردن [با]
talked صحبت کردن
speaks صحبت کردن
talk صحبت کردن
retail خرده فروشی کردن
scrap خرده اوراق کردن
scrapping خرده اوراق کردن
scrapped خرده اوراق کردن
scraps خرده اوراق کردن
sniffled تودماغی صحبت کردن
sniffle تودماغی صحبت کردن
harp on <idiom> بانارضایتی صحبت کردن
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
hobnob صحبت دوستانه کردن
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
hobnobbing صحبت دوستانه کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
sniffled با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnobs صحبت دوستانه کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
sniffles تودماغی صحبت کردن
hobnobbed صحبت دوستانه کردن
sniffle با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffling تودماغی صحبت کردن
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint. درپرده صحبت کردن
sniffles با فن فن صحبت یاگریه کردن
pipe up <idiom> بلندتر صحبت کردن
to switch on طرف صحبت کردن
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
sniffling با فن فن صحبت یاگریه کردن
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
To pay money. To make a payment. بی پرده صحبت کردن
ad-libs بدون نوشته صحبت کردن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
sound off باصدای بلند صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody. سر صحبت را با کسی باز کردن
lisp نوک زبانی صحبت کردن
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
ad-libbed بدون نوشته صحبت کردن
to talk shop در باره کار صحبت کردن
to take the floor حرف زدن صحبت کردن
lisped نوک زبانی صحبت کردن
squeaking با صدای جیغ صحبت کردن
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
ad-libbing بدون نوشته صحبت کردن
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
lisps نوک زبانی صحبت کردن
squeaks با صدای جیغ صحبت کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
lisping نوک زبانی صحبت کردن
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
squeaked با صدای جیغ صحبت کردن
squeak با صدای جیغ صحبت کردن
ad-lib بدون نوشته صحبت کردن
talked صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
phone صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
speeches صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
phoned صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
speech صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
phones صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaim با حرارت علیه کسی صحبت کردن
phoning صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
sips خرده خرده نوشی
sipped خرده خرده نوشی
sip خرده خرده نوشی
sipping خرده خرده نوشی
noil خرده پشمی که هنگام شانه کردن میریزد
adlib بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
beat around the bush <idiom> غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
To speak in a low voice. آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
cant باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
telephoned ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoning ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephone ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephones ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
conversed : صحبت کردن محاوره کردن
conversing : صحبت کردن محاوره کردن
converse : صحبت کردن محاوره کردن
converses : صحبت کردن محاوره کردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
shoots زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
decoppering مس گیری کردن
ensue پی گیری کردن
ensued پی گیری کردن
ensues پی گیری کردن
follow up پی گیری کردن
emendate غلط گیری کردن
targetting هدف گیری کردن
crack down on <idiom> سخت گیری کردن
targetted هدف گیری کردن
caulk بتونه گیری کردن
targets هدف گیری کردن
to keep one's distance کناره گیری کردن
fussiness ایراد گیری کردن
intercepts جلو گیری کردن
preclude پیش گیری کردن
precluded پیش گیری کردن
target هدف گیری کردن
hold aloof کناره گیری کردن
measure اندازه گیری کردن
throw up کناره گیری کردن از
precluding پیش گیری کردن
targeting هدف گیری کردن
precludes پیش گیری کردن
desalt نمک گیری کردن از
targeted هدف گیری کردن
To remove the stains . لکه گیری کردن
to give wide berth to کناره گیری کردن از
intercepting جلو گیری کردن
refueled سوخت گیری کردن
fuelling سوخت گیری کردن
proofread غلط گیری کردن
factorize فاکتور گیری کردن
seceded کناره گیری کردن
secede کناره گیری کردن
fuelled سوخت گیری کردن
refueling سوخت گیری کردن
to seclude oneself کناره گیری کردن
intercept جلو گیری کردن
fueled سوخت گیری کردن
intercepted جلو گیری کردن
secedes کناره گیری کردن
seceding کناره گیری کردن
retire کناره گیری کردن
tup جفت گیری کردن
to split hairs نکته گیری کردن
proofreads غلط گیری کردن
retires کناره گیری کردن
shell سبوس گیری کردن
shelling سبوس گیری کردن
shells سبوس گیری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com