English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English Persian
lie down از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
lie-down از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
Other Matches
shrinking شانه خالی کردن از
weasels شانه خالی کردن
shirk شانه خالی کردن
shrink شانه خالی کردن از
shirk شانه خالی کردن از
quails شانه خالی کردن
quail شانه خالی کردن
repudiate شانه خالی کردن
evade شانه خالی کردن
beat شانه خالی کردن
cop-out شانه خالی کردن
shirks شانه خالی کردن از
weasel شانه خالی کردن
shirked شانه خالی کردن از
shirking شانه خالی کردن از
bleneh شانه خالی کردن
shrinks شانه خالی کردن از
flinched شانه خالی کردن
flinches شانه خالی کردن
flinching شانه خالی کردن
flinch شانه خالی کردن
to c. ata difficulty ازسختی شانه خالی کردن
To shirk ones responsibility . اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
shrink one's duty از انجام وظیفه شانه خالی کردن
to overrun one's duty از انجام وفیفه شانه خالی کردن
sign off از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
cop-outs شانه خالی
cop-out شانه خالی
hackle شانه مخصوص شانه کردن لیفهای کتان وابریشم کتان زن
reed شانه [وسیله ای که جهت کوبیدن و محکم کردن نخ پود در چله استفاده می شود و بیشتر در دارهای مکانیکی مورد استفاده قرار می گیرد. اندازه اینگونه شانه به پهنای عرض بافت است.]
sheathing زیرکار
lapped زیرکار رویهم افتادگی
sprawl بی پروا درازکشیدن یا نشستن
sprawling بی پروا درازکشیدن یا نشستن
lap زیرکار رویهم افتادگی
sprawls بی پروا درازکشیدن یا نشستن
blank 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
heckles شانه کردن
heckling شانه کردن
heckled شانه کردن
heckle شانه کردن
hackle شانه کردن
carding شانه کردن پشم یاپنبه
back-comb شانه کردن مو به سمت فرق سر
shoulder block سد کردن حریف با ضربه شانه
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
head to head رقابت شانه به شانه
noil خرده پشمی که هنگام شانه کردن میریزد
vacancies محل خالی جای خالی
vacancy محل خالی جای خالی
high leg attack and shoulder control زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
combed شانه کردن جستجو کردن
combing شانه کردن جستجو کردن
comb شانه کردن جستجو کردن
shake down جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflating خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
carding brush شانه حلاجی یا کیله جهت موازی کردن الیاف به روش دستی
discharges خالی کردن
evacuated خالی کردن
vent خالی کردن
vented خالی کردن
unload خالی کردن
evacuates خالی کردن
to give vent to one's wrath دق دل را خالی کردن
assoil خالی کردن
vents خالی کردن
venting خالی کردن
purged خالی کردن
purge خالی کردن
let out خالی کردن
clear out خالی کردن
knock out خالی کردن
clear-out خالی کردن
to clear out خالی کردن
unloads خالی کردن
evacuating خالی کردن
let off خالی کردن
vacate خالی کردن
unloaded خالی کردن
discharge خالی کردن
evacuate خالی کردن
to cleanovt خالی کردن
give way جا خالی کردن
deplete خالی کردن
vacates خالی کردن
purges خالی کردن
depleted خالی کردن
vacated خالی کردن
draining خالی کردن اب
depletes خالی کردن
vacating خالی کردن
to load off خالی کردن
to work off خالی کردن
depleting خالی کردن
drain خالی کردن اب
drained خالی کردن اب
to play a gun on خالی کردن
turn out <idiom> خالی کردن
to offload خالی کردن
drains خالی کردن اب
disgorges خالی کردن ریختن
unpeople خالی از سکنه کردن
relieve one's feeling دل خود را خالی کردن
vent خالی کردن خشم
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
discharge خالی کردن گلوله
disgorging خالی کردن ریختن
to open one's mind دل خود را خالی کردن
diffusion خالی کردن بار
disgorge خالی کردن ریختن
exhaustible قابل خالی کردن
flecker خال خالی کردن
to vent oneself دل خود را خالی کردن
dispeople خالی ازسکنه کردن
To let off steam . To get it off ones chest. دل خود را خالی کردن
disgorged خالی کردن ریختن
to touch off درکردن خالی کردن
discharge خالی کردن باتری
to let off خالی کردن بخشودن
pump با تلمبه خالی کردن
pumps با تلمبه خالی کردن
To vacate the field . میدان را خالی کردن
lade با ملاقه خالی کردن
elutriate اهسته خالی کردن
decanting اهسته خالی کردن
pumped با تلمبه خالی کردن
walk out on خالی ازسکنه کردن
decant اهسته خالی کردن
decanted اهسته خالی کردن
decants اهسته خالی کردن
to break bulk خالی کردن بار
unload خالی کردن اندوه
desolate خالی از سکنه کردن
unload خالی کردن بار
manspace جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
tipping خالی کردن سرازیر کردن نوک
tip خالی کردن سرازیر کردن نوک
let off <idiom> خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
emptiest خالی کردن تهی شدن
hollows پوک شدن خالی کردن
empty خالی کردن تهی شدن
let down باد [لاستیک را] خالی کردن
deflate باد چیزی را خالی کردن
aspirating خالی کردن بیرون کشیدن
hollow پوک شدن خالی کردن
aspirate خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates خالی کردن بیرون کشیدن
emptied خالی کردن تهی شدن
to emtpy [your] glass in one gulp [at a gulp] جام را یک نفس خالی کردن
emptier خالی کردن تهی شدن
To clean someone out. جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
poops باد وگازمعده را خالی کردن
poop باد وگازمعده را خالی کردن
empties خالی کردن تهی شدن
flushes خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flush خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
to come away empty-handed با دست خالی [معامله ای را] ترک کردن
eviscerate خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
asterisk پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
flushing خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
asterisks پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
to d. up a liquid مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
To vacate a house. خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
quadding درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
pad character کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
frees پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freeing پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
counter shed پودکشی [عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade بارگیری کردن خالی کردن
fill پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
overdraw بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
fills پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
right مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righting مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righted مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
clearing تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
clearings تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
scapula شانه
shouldering شانه
shoulders شانه
scapulas شانه
epaule شانه
master slave manipulator یک شانه
combings دم شانه
beater شانه
harrower شانه زن
omoplate شانه
iekke شانه ها
shoulder شانه
pitchforks شانه
comb شانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com