English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
Other Matches
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
gifts عطیه
gift عطیه
boons عطیه
boon عطیه
charisma عطیه الهی
charism عطیه الهی جذبه روحانی
abdicating محروم کردن
devest محروم کردن
to cut off محروم کردن
abdicated محروم کردن
depriving محروم کردن
excludes محروم کردن
deprives محروم کردن
deprive محروم کردن
bereave محروم کردن
dis- محروم کردن
cut off محروم کردن
strip محروم کردن از
abdicates محروم کردن
exclude محروم کردن
abdicate محروم کردن
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
dispossess از تصرف محروم کردن
dispossesses از تصرف محروم کردن
unvoice محروم از صدا کردن
dispossessing محروم کردن دورکردن
unsight از دیدن محروم کردن
dispossessing از تصرف محروم کردن
disinherits از ارث محروم کردن
dispossess محروم کردن دورکردن
dispossessed محروم کردن دورکردن
disinheriting از ارث محروم کردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
disinherit از ارث محروم کردن
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
unsex از خواص جنسی محروم کردن
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
attaint مقصر دانستن محروم کردن
disbar از شغل وکالت محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
dispossess ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
curtails محروم کردن قطع کردن
curtailing محروم کردن قطع کردن
curtailed محروم کردن قطع کردن
divests محروم کردن عاری کردن
curtail محروم کردن قطع کردن
evacuated ترک کردن محروم کردن
evacuating ترک کردن محروم کردن
disappoints ناکام کردن محروم کردن
geld بی تخمدان کردن محروم کردن
evacuates ترک کردن محروم کردن
cut off قطع کردن محروم کردن
evacuate ترک کردن محروم کردن
deprives محروم کردن معزول کردن
interdict قدغن کردن محروم کردن
disappoint ناکام کردن محروم کردن
foreclosing محروم کردن سلب کردن
divest محروم کردن عاری کردن
divesting محروم کردن عاری کردن
divested محروم کردن عاری کردن
depriving محروم کردن معزول کردن
foreclosed محروم کردن سلب کردن
deprive محروم کردن معزول کردن
foreclose محروم کردن سلب کردن
forecloses محروم کردن سلب کردن
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
denationalises از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
cold turkey محروم
disadvantaged محروم
blighted محروم
deprived محروم
sans محروم از
bereaved محروم
disadvantaged children کودکان محروم
exclusion محروم سازی
choiceless محروم از حق انتخاب
underclass طبقه محروم
subclass طبقه محروم
lower class طبقه محروم
deprivable محروم کردنی
underclass طبقهی محروم
to be defected محروم شدن
disinherited محروم ازارث
excludable محروم کردنی
have not nations ملل محروم
dispossessor ازتصرف محروم کننده
inalienable محروم نشدنی لایتجزا
disseisin محروم شدگی ازتصرف
unhouseled محروم از عشاء ربانی
estopel امرخاصی محروم شود
privations محروم سازی تعلیق مقام
To be deprived of something . از چیزی محروم شدن ( ماندن )
dehumanises از خصائص انسانی محروم شدن
privation محروم سازی تعلیق مقام
dehumanising از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanised از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanize از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizing از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes از خصائص انسانی محروم شدن
infamous محروم از حقوق مدنی ترذیلی
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
She has had many privations in her youth . درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
These trees deprive the house of light . این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
lumpen محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
exclusion اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
disqualification اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualifications اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
frustration خنثی سازی محروم سازی
frustrations خنثی سازی محروم سازی
ouster بی بهره سازی محروم سازی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com