English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
desex از مردی افتادن
desexualize از مردی افتادن
Other Matches
wirility مردی رجولیت قوه مردی
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
manhood مردی
virility مردی
man مردی
mans مردی
masculinity مردی
membrum الت مردی
pintle الت مردی
unman از مردی انداختن
unmanning از مردی انداختن
penis الت مردی
unmans از مردی انداختن
penises الت مردی
virile strength قوت مردی
emasculates از مردی انداختن
masculinity حالت مردی
emasculate از مردی انداختن
emasculated از مردی انداختن
emasculating از مردی انداختن
pudendal virile اکت مردی
An old man. پیر مردی.
penes الت مردی
emasculative برنده نیروی مردی
phallism پرستش الت مردی
virility قوه مردی نیرومندی
the man to whom you spoke مردی که باوسخن گفتید
emasculatory برنده نیروی مردی
coiffures مردی که سلمانی زنانه باشد
enslaver زنی که مردی را اسیرزیبایی خودمیسازد
raftsman مردی که الوار را بهم می چسباند
I dare you tell her yourself . اگر مردی خودت به او بگو؟
coiffure مردی که سلمانی زنانه باشد
he is a man of queer habits مردی است دارای عادتهای غریب
man millner مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
wittol مردی که میداند زن او خراب وفاحشه است
grass widower مردی که از زنش جدا شده مرد بیوه
ladies' man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
lady's man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
ladies' men مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
co respondent مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
barman مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
barmen مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
He has grown into a man . برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
to shank off افتادن
out of breath <idiom> به هن هن افتادن
founder از پا افتادن
foundered از پا افتادن
foundering از پا افتادن
plonk افتادن
founders از پا افتادن
plonking افتادن
To go out o fashion . از مد افتادن
To do something in a pique . سر لج افتادن
plonked افتادن
plonks افتادن
topple از سر افتادن
prostrates افتادن
prostrating افتادن
fall افتادن
to fall off افتادن
to fall down افتادن
to come a mucker افتادن
to come a cropper افتادن
to bite the dust افتادن
to be thrown افتادن
clear itself لا افتادن
to be off ones feed افتادن
drop back افتادن
to be deferred پس افتادن
prostrated افتادن
prostrate افتادن
toppled از سر افتادن
topples از سر افتادن
toppling از سر افتادن
retard پس افتادن
retarding پس افتادن
retards پس افتادن
tumble افتادن
tumbled افتادن
tumbles افتادن
oppose در افتادن
opposes در افتادن
lapse vi افتادن
scored خط افتادن
lie افتادن
lag پس افتادن
lied افتادن
lagged پس افتادن
lies افتادن
scores خط افتادن
score خط افتادن
lags پس افتادن
outruns پیش افتادن
overlapped روی هم افتادن
overlapped رویهم افتادن
overlap روی هم افتادن
to fall into error دراشتباه افتادن
overlap رویهم افتادن
to fall crash افتادن وباصداخردشدن
outrunning پیش افتادن
poops از نفس افتادن
poop از نفس افتادن
to draw the c. forth پرده افتادن
overlaps روی هم افتادن
to come into operation بکار افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
outrun پیش افتادن
to dry up خشک افتادن
plumb شاقولی افتادن
to be out of puff از نفس افتادن
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
befell اتفاق افتادن
crash از کار افتادن
befalls اتفاق افتادن
befalling اتفاق افتادن
befallen اتفاق افتادن
to get ahead of پیش افتادن از
crashingly از کار افتادن
to be puffed [out] از نفس افتادن
crashes از کار افتادن
chancing اتفاق افتادن
chances اتفاق افتادن
chanced اتفاق افتادن
chance اتفاق افتادن
crashed از کار افتادن
crashing از کار افتادن
to fall out بیرون افتادن
to gain a over پیش افتادن از
befall اتفاق افتادن
betide اتفاق افتادن
overlaps رویهم افتادن
nutate پایین افتادن
lose ground عقب افتادن
stand over عقب افتادن
to stand over عقب افتادن
superannuate ازمد افتادن
dump با صدا افتادن
tail away عقب افتادن
taking precedence جلو افتادن
obsolesce ازرواج افتادن
out act پیش افتادن از
shend جلو افتادن از
precess جلو افتادن
predicament position بخطر افتادن
prolapse پایین افتادن
prostration بخاک افتادن
outpace پیش افتادن از
outmatch پیش افتادن از
push off راه افتادن
outmarch پیش افتادن از
running off از خط بیرون افتادن
hap اتفاق افتادن
lagged عقب افتادن
to be reduced to poverty بگدائی افتادن
come to pass اتفاق افتادن
come about اتفاق افتادن
coaptation بهم افتادن
lags عقب افتادن
to cast oneself down prostrate بخاک افتادن
lag عقب افتادن
drop behind عقب افتادن از
to be derailed از خط بیرون افتادن
going away پیش افتادن
get ahead جلو افتادن
fall out اتفاق افتادن
to be deferred عقب افتادن
dry up خشک افتادن
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
to sinister in گود افتادن
dropping افتادن چکیدن
drops افتادن چکیدن
flag ازپا افتادن
flags ازپا افتادن
You have come out well in this photo(picture). ازمد افتادن
To follow ( trail, chase) someone. پی کسی افتادن
tide اتفاق افتادن
overtaking پیش افتادن
surpasses پیش افتادن از
surpassed پیش افتادن از
dropped افتادن چکیدن
danger به خطر افتادن
occur اتفاق افتادن
lolls بیرون افتادن
lolling بیرون افتادن
lolled بیرون افتادن
loll بیرون افتادن
to take to افتادن یاپرداختن به
use up ازنفس افتادن
drop افتادن چکیدن
whop پیش افتادن از
dangers به خطر افتادن
surpass پیش افتادن از
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com