Dictiornary-Farsi | از نو به مقام اولیه خود رساندن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (3 milliseconds)

English	Persian
reinstate	از نو به مقام اولیه خود رساندن
reinstated	از نو به مقام اولیه خود رساندن
reinstates	از نو به مقام اولیه خود رساندن
reinstating	از نو به مقام اولیه خود رساندن


Other Matches

Ideal City	[شهر موجود در نمونه اولیه و نقشه اولیه]
basic communication	گزارش یا مدرک اولیه مکاتبات اولیه
basic data	دادههای اولیه عناصر اولیه
restoration	احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
plate milling stand	مقام دستگاه فرز غلطکی مقام دستگاه نورد صفحه
basic issue list	اقلام مندرج در فهرست توزیع اولیه اقلام بار مبنای اولیه اقلام شارژ انبار
dogmatic marxism	مارکسیسم دگماتیک اصطلاح ابداعی لنین برای مارکسیسم اولیه و نیزبیان طرز فکر کسانی که معتقد به رعایت بی کم وکاست اصول اولیه ابراز شده به وسیله مارکس بدون جرح و تعدیل و تصحیح بودند
embassage	مقام سفارت مقام ایلچی سفارت
functioned	مقام
functions	مقام
stages	مقام
place	مقام
position	مقام
stature	مقام
places	مقام
placing	مقام
stand	مقام
eminency	مقام
equipotential	هم مقام
pews	مقام
pew	مقام
foothole	مقام
status	مقام
standing	مقام
stage	مقام
authority	مقام
positioned	مقام
opposite number	هم مقام
pank	مقام
setting	مقام
paripassu	هم مقام
eminence	مقام
settings	مقام
offices	مقام
connexions	مقام
connection	مقام
rete	مقام
office	مقام
function	مقام
convey	رساندن
understand	رساندن
understands	رساندن
conveying	رساندن
supplying	رساندن
supply	رساندن
conveyed	رساندن
supplied	رساندن
implying	رساندن
imply	رساندن
brings	رساندن به
bringing	رساندن به
conveys	رساندن
implies	رساندن
bring	رساندن به
A musical tone .	مقام ( درموسیقی )
editorship	مقام سردبیری
doctors of eminence	پزشکان پر مقام
successor	قائم مقام
substituted	قائم مقام
priesthood	مقام کشیش
vice-chancellors	قائم مقام
marquess	مقام مارکیز
receivership	مقام امانت
vice-chancellor	قائم مقام
vice chancellor	قائم مقام
peerages	مقام سناتوری
peerage	مقام سناتوری
officiating	مقام رسمی
officiates	مقام رسمی
officiated	مقام رسمی
officiate	مقام رسمی
defensive	مقام تدافع
much	عالی مقام
infra dig	دون مقام
marquis	مقام مارکیز
marquesses	مقام مارکیز
knighthoods	مقام سلحشوری
dignity	مقام رتبه
deputy	قائم مقام
deputies	قائم مقام
ranks	سلسله مقام
ranked	سلسله مقام
vicars	قائم مقام
rank	سلسله مقام
locums	قائم مقام
locum	قائم مقام
ducal	مقام دوک
surreptitiously	قائم مقام
reinstatement	تثبیت در مقام
Highness	بلندی مقام
capacities	استعداد مقام
knighthood	مقام سلحشوری
preferment	مقام افتخاری
vicar	قائم مقام
professorships	مقام استادی
professorship	مقام استادی
marquises	مقام مارکیز
positioned	مرتبه مقام
eminent	والا مقام
capacity	استعداد مقام
position	مرتبه مقام
dignitary	عالی مقام
dignitaries	عالی مقام
Highnesses	بلندی مقام
eminently	با علو مقام
papacy	مقام پاپی
men of position	صاحبان مقام
officeholder	شاغل مقام
titles	اسم مقام
oldman	مقام فرماندهی
stating	مقام ورتبه
states	مقام ورتبه
stated	مقام ورتبه
state-	مقام ورتبه
state	مقام ورتبه
professoriat	مقام استادی
in power	صاحب مقام
placer	مقام دار
senatorship	مقام سناتوری
directorate	مقام مدیریت
duumvir	شریک مقام
directorates	مقام مدیریت
devil may care	بی توجه به مقام
mastership	مقام استادی
man of place	صاحب مقام
title	اسم مقام
subsitute	قائم مقام
first water	بالاترین مقام
shrievalty	مقام ومنصب
see of rome	مقام پاپ
surrogate	قائم مقام
kaiserdom	مقام قیصر
surrogates	قائم مقام
khedivate	مقام خدیو
khediviate	مقام خدیو
kingship	مقام سلطنت
papal dignity	مقام پاپ
knight errantry	مقام سلحشوری
roll stand	مقام نورد
locumtenens	قائم مقام
place	مقام رتبه
bishopric	مقام اسقفی
office-holder	صاحب مقام
post	مقام مسئولیت
attorneyship	مقام وکالت
office-holders	صاحب مقام
stations	مقام مستقرکردن
stationed	مقام مستقرکردن
station	مقام مستقرکردن
high-class	والا مقام
post-	مقام مسئولیت
vizierate	مقام وزارت
substituting	قائم مقام
viscounty	مقام ویکنت
wardenship	مقام ریاست
substitute	قائم مقام
baronage	مقام بارونی
posts	مقام مسئولیت
posted	مقام مسئولیت
colonelcy	مقام سرهنگی
commandery	مقام فرماندهی
prelacy	مقام اسقفی
priorate	مقام اسبق
status symbols	علامت مقام
deplume	از مقام انداختن
status symbol	علامت مقام
viziership	مقام وزارت
placing	مقام رتبه
places	مقام رتبه
assassinated	به قتل رساندن
ratifying	بتصویب رساندن
assassinates	بقتل رساندن
harm	اسیب رساندن
assassinate	بقتل رساندن
hand down	بتواتر رساندن
imbody	جا دادن رساندن
grig	ازار رساندن
get through	به پایان رساندن
ratify	بتصویب رساندن
assassinate	به قتل رساندن
assassinated	بقتل رساندن
ratifies	بتصویب رساندن
put through	به نتیجه رساندن
caters	اذوقه رساندن
implies	مطلبی را رساندن
knock-ups	بپایان رساندن
knock-up	بپایان رساندن
concludes	بپایان رساندن
imply	مطلبی را رساندن
conclude	بپایان رساندن
play out	بپایان رساندن
knock up	بپایان رساندن
harmed	اسیب رساندن
ratified	بتصویب رساندن
utilising	بمصرف رساندن
cater	اذوقه رساندن
maximization	بحداکثر رساندن
put to death	به قتل رساندن
catered	اذوقه رساندن
outwork	بانجام رساندن