English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
Other Matches
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
discommodity مزاحمت
fracas مزاحمت
distribance مزاحمت
unearthly hour <idiom> مزاحمت
affray مزاحمت
nuisance مزاحمت
nuisances مزاحمت
interfere مزاحمت
disturbance مزاحمت
parasitism مزاحمت
disturbances مزاحمت
interfered مزاحمت
interferes مزاحمت
disturbances ناراحتی مزاحمت
troubling مزاحمت زحمت
trouble مزاحمت زحمت
disturbance ناراحتی مزاحمت
troubles مزاحمت زحمت
public nuisances مزاحمت عمومی
obtrusiveness مزاحمت فضولی
public nuisance مزاحمت عمومی
obtrusion تصدیع مزاحمت
windage مزاحمت هوا
Drop dead <idiom> کم کردن مزاحمت
trade مزاحمت مبادله کالا
traded مزاحمت مبادله کالا
abator رفع مزاحمت کننده
interference مزاحمت مهرههای خودی شطرنج
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
sake خاطر
behalf خاطر
Due to به خاطر
remembrance خاطر
mind خاطر
minding خاطر
minds خاطر
for the love of به خاطر,
on account of somebody [something] به خاطر
for his sake به خاطر او
spontaneous generation بطیب خاطر
ex officio به خاطر شغل
amativeness خاطر خواهی
tranquillity اسایش خاطر
for his sake برای خاطر او
security اسایش خاطر
lacerated خاطر ازرده
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
of ones own accord بطیب خاطر
in view of <idiom> به خاطر اینکه
tranquility اسایش خاطر
peace of mind اسودگی خاطر
free will طیب خاطر
self gratification ترضیه خاطر
gladness مسرت خاطر
umbrageous رنجیده خاطر
in service به خاطر خدمت
uneasiness خاطر تشویش
surer خاطر جمع
gladly با مسرت خاطر
sure خاطر جمع
leisurely بافراغت خاطر
to escape one's memory از خاطر رفتن
solace تسلیت خاطر
downhearted <adj.> افسرده خاطر
depressed <adj.> افسرده خاطر
surest خاطر جمع
attention خاطر حواس
attentions خاطر حواس
despondent <adj.> افسرده خاطر
nuisances مایه تصدیع خاطر
inorder to به خاطر اینکه برای
for nothing برای خاطر هیچ
nuisance مایه تصدیع خاطر
for pity's sake برای خاطر خدا
for security reasons به خاطر دلایل امنیتی
in the interests of truth برای خاطر راستی
to feel sure خاطر جمع بودن
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
for reasons of safety به خاطر دلایل امنیتی
accords دلخواه طیب خاطر
accorded دلخواه طیب خاطر
accord دلخواه طیب خاطر
certes خاطر جمعی تحقیق
depend upon it خاطر جمع باشید
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
for god's sake برای خاطر خدا
relief ترمیم اسایش خاطر
point خاطر نشان کردن
for a song <idiom> به خاطر پول کمی
for mercy sake برای خاطر خدا
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . محض خاطر خدا
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
For your sake . محض خاطر شما
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
for a mere nothing برای خاطر هیچ
for ones own hand به خاطر خود شخص
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout شکلک [به خاطر قهر بودن]
unspontaneous بدون طیب خاطر زورکی
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
ex gratia به خاطر میل یا علاقهی شخصی
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
gob [British E] شکلک [به خاطر قهر بودن]
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
moue شکلک [به خاطر قهر بودن]
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
composedly به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
that is why به خاطر این است که چرا
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
secure بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures بی خطر خاطر جمع مطمئن
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
solatium غرامت برای ترضیه خاطر
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
heart sease اسایش قلب اسودگی خاطر
carded for record معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest به خاطر شما این کار رامیکنم
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
let down پایین انداختن انداختن
Peeping Tom نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He seems to have a lot of confidence. خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
guerrilla جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
sue somebody for damages کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
guerrillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
i did it only for your sake برای خاطر شما این کار راکردم و بس
Peeping Toms نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
recognize دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
safety اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake. بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
hurled انداختن
hurl انداختن
retroject پس انداختن
flings انداختن
hurls انداختن
fell انداختن
emplace جا انداختن
felling انداختن
felled انداختن
flinging انداختن
fling انداختن
overthrow بر انداختن
overthrew بر انداختن
overthrown بر انداختن
bottoms ته انداختن
throw انداختن
overthrows بر انداختن
bottom ته انداختن
spilled or spilt انداختن
souse انداختن
to draw lots انداختن
overthrowing بر انداختن
run home جا انداختن
fells انداختن
delete انداختن
hewed انداختن
hew انداختن
thrusts انداختن
thrusting انداختن
brush finish خط انداختن
omitting انداختن
omit انداختن
deracination بر انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com