English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
Other Matches
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
demanded تقاضا برای انجام چیزی
demand تقاضا برای انجام چیزی
demands تقاضا برای انجام چیزی
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
modes روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
mode روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
actions انجام کاری
action انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
achieved موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
backlog کاری که باید انجام شود
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
backlogs کاری که باید انجام شود
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
undertakes توافق برای انجام کاری
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
having باعث انجام کاری شدن
have باعث انجام کاری شدن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
load کاری که باید انجام شود
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bar توقف کسی برای انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
helped روش آسانتر برای انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
helps روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
demand تقاضا کردن تقاضا
demanded تقاضا کردن تقاضا
demands تقاضا کردن تقاضا
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com