Total search result: 205 (25 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
To get it through the custome. |
از گمرک رد کردن |
|
|
Search result with all words |
|
clear |
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن |
clearer |
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن |
clearest |
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن |
clears |
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن |
Other Matches |
|
import duties |
حق گمرک اجناس وارداتی گمرک ورودی |
custom's appraisor |
مامور گمرک ارزیاب گمرک |
to declare [customs] |
گمرک دادن [گمرک] |
customs |
گمرک |
dutiable |
گمرک بردار |
duty paid |
گمرک شده |
duty paid |
گمرک پرداخته |
impost |
گمرک ورودی |
warehouses |
انبار گمرک |
bonded warehouse |
انبار گمرک |
bonded store |
انبار گمرک |
inland duty |
گمرک داخلی |
customs |
اداره گمرک |
clearest |
از گمرک دراوردن |
customs |
دفتر گمرک |
clearer |
از گمرک دراوردن |
duty-free |
معاف از گمرک |
clear |
از گمرک دراوردن |
clears |
از گمرک دراوردن |
free trader |
بدون گمرک |
levy duties |
گمرک بستن |
warehouse |
انبار گمرک |
ware room |
انبار گمرک |
customs house |
اداره گمرک |
customs clearance |
ترخیص از گمرک |
customs officer |
مامور گمرک |
customs appraisor |
مامور گمرک |
customs agent |
کارگزار گمرک |
customs agent |
واسطه گمرک |
custom assersor |
مامور گمرک |
custom house |
گمرک خانه |
custom house |
اداره گمرک |
customable |
گمرک بردار |
customhouse |
اداره گمرک |
import duties |
گمرک اجناس وارداتی |
the free list |
صورت کالای بی گمرک |
levy duties |
گمرک بستن به جنسی |
custom |
حقوق گمرکی گمرک |
free list |
صورت کالاهای بی گمرک |
custom assersor |
گمرکچی ارزیاب گمرک |
tidewaiter |
مامور گمرک لب دریا |
clearance inwards |
اعلامیه ورود کشتی به گمرک |
bond |
به انبار گمرک تحویل دادن |
clearance inwards |
ورود کشتی به محوطه گمرک |
in bond |
تحت کنترل اداره گمرک |
bonded goods |
کالاهایی که در انبار گمرک میباشد |
customs entry |
افهار یا اعلام ورود به گمرک |
transire |
اجازه گمرک جهت انتقال محموله |
I have nothing to declare. |
چیزی برای گمرک دادن ندارم. |
Do you have nothing to declare? |
آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟ |
bonded goods |
کالاهایی که تحت کنترل گمرک نگهداری میشود |
out of bond |
کالاهایی که پس از پرداخت حقوق گمرکی ازمحوطه گمرک خارج شده باشد |
clearance in ward |
گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل |
transire |
برگ ترخیص کالا از گمرک اجازه عبور کالا |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |