Dictiornary-Farsi | اسباب جنگی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
enginery	اسباب جنگی


Search result with all words

equipage	اسباب و لوازم جنگی
Other Matches

escry	فریاد و غریو جنگی سردادن نعره جنگی
warship	کشتی جنگی ناو جنگی
warships	کشتی جنگی ناو جنگی
battle drill	مشق جنگی تمرین جنگی
cartel ship	کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
live fire	تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
armistise	متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
rigged	اسباب
rigs	اسباب
geap	اسباب
doodad	اسباب
doodads	اسباب
traps	اسباب
instrument	اسباب
mountings	اسباب
lash up	اسباب
instrumentally	با اسباب
article	اسباب
freehand	بی اسباب
dixings	اسباب
whigmaleerie	اسباب
whigmaleery	اسباب
removers	اسباب کش
remover	اسباب کش
free hand	بی اسباب
apparel	اسباب
tool	اسباب
free handed	بی اسباب
appliances	اسباب
articles	اسباب
appliance	اسباب
fixings	اسباب
rig	اسباب
contrivance	اسباب
valuables	اسباب
accouterment	اسباب
rigging	اسباب
things	اسباب
gadgets	اسباب
gadget	اسباب
tackling	اسباب
outfits	اسباب
outfit	اسباب
contraptions	اسباب
contraption	اسباب
contrivances	اسباب
apparatus	اسباب
tackled	اسباب
tackles	اسباب
devices	اسباب
tackle	اسباب
device	اسباب
playthings	اسباب بازی
fishing gear	اسباب ماهیگیری
spared	اسباب یدکی
toy	اسباب بازی
spare	اسباب یدکی
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
resonator	اسباب ارتعاش
utensils	وسایل اسباب
utensil	وسایل اسباب
kits	اسباب کار
implement	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
kit	اسباب کار
purofier	اسباب پاک کن
implementing	اسباب اجراء
rectifier	اسباب تقطیر
implements	اسباب اجراء
dumbbell	اسباب ورزشی
dumbbells	اسباب ورزشی
toys	اسباب بازی
tools	اسباب کار
inhalator	اسباب استنشاق
plaything	اسباب بازی
slides	اسباب لغزنده
geared	اسباب لوازم
engine	موتور اسباب
inconvenience	اسباب زحمت
inconvenienced	اسباب زحمت
inconveniences	اسباب زحمت
inconveniencing	اسباب زحمت
appurtenance	اسباب جهاز
malice	اسباب چینی
gear	اسباب لوازم
stamper	اسباب کوبیدن
drag	اسباب لایروبی
move	اسباب کشی
slide	اسباب لغزنده
moved	اسباب کشی
gears	اسباب لوازم
caboodle	اسباب سفر
causes of revelation	اسباب نزول
moves	اسباب کشی
drags	اسباب لایروبی
dragged	اسباب لایروبی
furniture	سامان اسباب
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
crimper	اسباب فردادن مو
discommodity	اسباب زحمت
thing	اسباب دارایی
disfurnish	بی اسباب کردن
appliance	اسباب کار
appliances	اسباب کار
conspiracy	اسباب چینی
paraphernalia	اسباب لوازم
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
trocar	اسباب بزل
Luggage	اسباب و اثاثیه
conspiracies	اسباب چینی
military device	اسباب ارتشی
exerciser	اسباب ورزش
devices	دستگاه اسباب وسیله
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
encumbers	اسباب زحمت شدن
move house	اسباب کشی کردن
encumbering	اسباب زحمت شدن
encumbered	اسباب زحمت شدن
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
encumber	اسباب زحمت شدن
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
device	دستگاه اسباب وسیله
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
hatcher	اسباب جوجه گیری
powder puffs	اسباب پودر زنی
bauble	اسباب بازی بچه
baubles	اسباب بازی بچه
powder puff	اسباب پودر زنی
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
conspiratress	اسباب چینی کردن
dentifactor	اسباب دندان سازی
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
churn	بوسیله اسباب گردنده
churned	بوسیله اسباب گردنده
churns	بوسیله اسباب گردنده
roulette	اسباب قمار چرخان
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
leeches	اسباب خون گیری
lay out	اسباب خرده ریز
leech	اسباب خون گیری
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
emcumber	اسباب زحمت شدن
part	اسباب یدکی اتومبیل
vinifacteur	اسباب شراب سازی
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
moved	اسباب کشی کردن
moves	اسباب کشی کردن
shear	اسباب برش قیچی
move	اسباب کشی کردن
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
spurtle	اسباب اتش همزن
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
trangam	اسباب عجیب وغریب
toylike	مثل اسباب بازی
piano player	اسباب پیانو زنی
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
this luggage	این اسباب و اثاثیه
toyer	سازنده اسباب بازی
to form a plot	اسباب چینی کردن
peelers	اسباب پوست کن پلیس
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
peeler	اسباب پوست کن پلیس
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
purofier	اسباب تصفیه گاز
martin	جنگی
serviced	جنگی
dogfights	سگ جنگی
dogfight	سگ جنگی
warlike	جنگی
service	جنگی
scrapper	جنگی
tactical	جنگی
fighting	جنگی
martial	جنگی
tactically	جنگی
bristly	جنگی
battle line	خط جنگی
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
move	اسباب کشی کردن تکان
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
moved	اسباب کشی کردن تکان
filterpress	اسباب روغن گیری ازماهی
glee	ساز و نواز اسباب موسیقی
resistors	اسباب مقاوم دربرابر برق
resistor	اسباب مقاوم دربرابر برق
moves	اسباب کشی کردن تکان
colour hard copy device	اسباب نسخه چاپی رنگی
There is one piece missing.	یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
agitators	اسباب بهم زدن مایعات
agitator	اسباب بهم زدن مایعات
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
light meter	اسباب کوچک نور سنجی