Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (2 milliseconds)
English	Persian
piano player	اسباب پیانو زنی
Other Matches
piano or pianoforte	پیانو
pianofortes	پیانو
peanoforte	پیانو
pianos	پیانو
pianoforte	پیانو
piano	پیانو
pianists	پیانو نواز
pianist	پیانو نواز
pianist	نوازنده پیانو
note	کلید پیانو
notes	کلید پیانو
pianists	نوازنده پیانو
noting	کلید پیانو
He plays the piano too	پیانو هم می زند
player piano	پیانو خودکار
peanoforte	نوعی پیانو
tuning hammer	کلید کوک پیانو
music stool	کرسی پیانو زنان
piano accordion	اکوردئون جا انگشتی دارشبیه پیانو
giuoco piano	جوئوکو پیانو در بازی شطرنج ایتالیایی
centre holding variation	واریاسیون حفظ مرکز درجوئوکو پیانو
celesta	نوعی الت موسیقی شبیه پیانو
italian game	بازی شطرنج ایتالیایی جوئوکو پیانو
boogie woogie	نواختن پیانو باضربات تند وضربهای
You can lift the piano alone.	تنهائی نمی توانی پیانو رابلند کنی
accompanist	همراهی کننده با آواز یا سازی چون پیانو
accompanists	همراهی کننده با اواز یاسازی چون پیانو
things	اسباب
doodad	اسباب
doodads	اسباب
tackled	اسباب
tackle	اسباب
rigging	اسباب
rig	اسباب
devices	اسباب
apparatus	اسباب
accouterment	اسباب
dixings	اسباب
fixings	اسباب
free hand	بی اسباب
free handed	بی اسباب
lash up	اسباب
geap	اسباب
instrumentally	با اسباب
device	اسباب
tool	اسباب
rigged	اسباب
rigs	اسباب
whigmaleery	اسباب
whigmaleerie	اسباب
tackling	اسباب
instrument	اسباب
apparel	اسباب
article	اسباب
articles	اسباب
mountings	اسباب
contrivances	اسباب
contraptions	اسباب
appliance	اسباب
gadgets	اسباب
traps	اسباب
tackles	اسباب
outfit	اسباب
removers	اسباب کش
outfits	اسباب
gadget	اسباب
appliances	اسباب
freehand	بی اسباب
valuables	اسباب
remover	اسباب کش
contraption	اسباب
contrivance	اسباب
implements	اسباب اجراء
inconvenience	اسباب زحمت
kit	اسباب کار
kits	اسباب کار
inconvenienced	اسباب زحمت
drags	اسباب لایروبی
implementing	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
engine	موتور اسباب
purofier	اسباب پاک کن
disfurnish	بی اسباب کردن
playthings	اسباب بازی
plaything	اسباب بازی
implement	اسباب اجراء
discommodity	اسباب زحمت
tools	اسباب کار
utensil	وسایل اسباب
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
geared	اسباب لوازم
slide	اسباب لغزنده
stamper	اسباب کوبیدن
caboodle	اسباب سفر
causes of revelation	اسباب نزول
move	اسباب کشی
appurtenance	اسباب جهاز
moved	اسباب کشی
resonator	اسباب ارتعاش
malice	اسباب چینی
furniture	سامان اسباب
crimper	اسباب فردادن مو
conspiracy	اسباب چینی
conspiracies	اسباب چینی
rectifier	اسباب تقطیر
slides	اسباب لغزنده
utensils	وسایل اسباب
gears	اسباب لوازم
dumbbell	اسباب ورزشی
toys	اسباب بازی
toy	اسباب بازی
thing	اسباب دارایی
inhalator	اسباب استنشاق
dumbbells	اسباب ورزشی
gear	اسباب لوازم
appliance	اسباب کار
appliances	اسباب کار
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
paraphernalia	اسباب لوازم
moves	اسباب کشی
Luggage	اسباب و اثاثیه
military device	اسباب ارتشی
drag	اسباب لایروبی
dragged	اسباب لایروبی
enginery	اسباب جنگی
trocar	اسباب بزل
inconveniences	اسباب زحمت
fishing gear	اسباب ماهیگیری
spare	اسباب یدکی
inconveniencing	اسباب زحمت
spared	اسباب یدکی
exerciser	اسباب ورزش
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
spurtle	اسباب اتش همزن
emcumber	اسباب زحمت شدن
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
equipage	اسباب و لوازم جنگی
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
lay out	اسباب خرده ریز
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
dentifactor	اسباب دندان سازی
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
hatcher	اسباب جوجه گیری
move house	اسباب کشی کردن
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
conspiratress	اسباب چینی کردن
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
part	اسباب یدکی اتومبیل
purofier	اسباب تصفیه گاز
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
peeler	اسباب پوست کن پلیس
churned	بوسیله اسباب گردنده
churns	بوسیله اسباب گردنده
roulette	اسباب قمار چرخان
vinifacteur	اسباب شراب سازی
trangam	اسباب عجیب وغریب
toylike	مثل اسباب بازی
toyer	سازنده اسباب بازی
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
churn	بوسیله اسباب گردنده
encumbers	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
shear	اسباب برش قیچی
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
this luggage	این اسباب و اثاثیه
encumber	اسباب زحمت شدن
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
powder puffs	اسباب پودر زنی
leech	اسباب خون گیری
leeches	اسباب خون گیری
device	دستگاه اسباب وسیله
move	اسباب کشی کردن
powder puff	اسباب پودر زنی
devices	دستگاه اسباب وسیله
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
peelers	اسباب پوست کن پلیس
moved	اسباب کشی کردن
bauble	اسباب بازی بچه
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
baubles	اسباب بازی بچه
to form a plot	اسباب چینی کردن
moves	اسباب کشی کردن
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
light meter	اسباب کوچک نور سنجی
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
glee	ساز و نواز اسباب موسیقی
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین

Recent search history
Search history is off. Activate

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com