English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
hemostat اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
Other Matches
haematogen دارویی که برای چاره کم خونی میدهند
gather shot ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
panatrope اسباب الکتریکی برای دراوردن صدای گرامافون از بلندگو
smoke consumer اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
langrage اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
pedrail اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
to make a study of something برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
to pick on برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
water dog سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
cupidity حرص واز برای بدست اوردن مال
hawking شکارباباز سرفه برای بیرون اوردن خلط
land hunger از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
pickup انداختن چوب و نخ بعقب برای بیرون اوردن ماهی از اب
horizontal clock system طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
to take out a patent حق ثبت شده برای استفاده ازاختراعی بدست اوردن
bloodshed خونریزی
acharnement خونریزی
bloodshedding خونریزی
poke check فشار اوردن به گوی با چوب برای دور کردن ان از حریف
mezereum پوست ماذریون که در داروسازی برای اوردن خوی و پیشاب میدهند
windlass ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
windlasses ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
sanguinariness مقرونیت به خونریزی
hemostasis بندامدگی خونریزی
blood guilt خونریزی ناحق
bloodguilt خونریزی ناحق
menorrhagia خونریزی رحم
bloodless بدون خونریزی
bloodlessly بدون خونریزی
hemostasis توقف خونریزی
slaughtered قتل عام خونریزی
slaughter قتل عام خونریزی
purpura لکههای خونریزی زیرپوست
stanch جلو خونریزی راگرفتن
slaughters قتل عام خونریزی
carnage قتل عام خونریزی
pharmacological دارویی
medicinal دارویی
medicamental دارویی
officinal دارویی
metrorrhagia خونریزی غیر طبیعی رحم
slaughterous مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده
sanguinarily چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
foreground processing اجرای خودکار برنامههای کامپیوتر که برای به انحصاردر اوردن امکانات کامپیوترطراحی شده اند
austempering تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد
warping پیچاندن بالها بصورت متقارن برای بدست اوردن پایداری عرضی و قابل کنترل
cruise control کنترل عملکرد موتور برای بدست اوردن بیشترین راندمان قدرت و مصرف سوخت
drug dependency وابستگی دارویی
drug addiction اعتیاد دارویی
medics مواد دارویی
phamaceutical chemistry شیمی دارویی
medicate دارویی کردن
medic دارویی طبیب
chemotherapy درمان دارویی
medicals مواد دارویی و پزشکی
pharmaceutical دارویی وابسته به داروسازی
nepenthes دارویی که غم را از بین میبرد
haematic دارویی که درخون موثراست
chemicals ماده شیمیایی دارویی
chemical ماده شیمیایی دارویی
pharmaceutic دارویی وابسته به داروسازی
biologic ماده دارویی وحیاتی
pharmaceuticals دارویی وابسته به داروسازی
bloodguilty مرتکب خونریزی مقصریامسئول ادم کشی جنایت کار
syrups محلول غلیظ قندی دارویی
sirup محلول غلیظ قندی دارویی
syrup محلول غلیظ قندی دارویی
physic garden باغ گیاهان طبی یا دارویی
nervine دارویی که پی ها را ارام سازدیا نیرودهد
acetum استخراج عصاره ازگیاهان دارویی
dispensatory کتاب ترکیبات دارویی داروخانه
palliative مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد
pastille قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
pastilles قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
palliatives مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد
pastil قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
pastile قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد
orthopaedy معالجه ناخوشی بی انکه دارویی بکار برند
governmentalize تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
hemophilia بیماری موروثی که دران خون دیر لخته میشودودرنتیجه اشکال در بندامدن خونریزی پدید می اید
ipomoea حنس نیلوفر پیچ که برخی گیاهان دارویی نیز همچون جلب و جزو ان هستند
LSD لیسرجیک اسید دی اتیل آمید [دارویی توهم زا که در برخی باعث بروز حال عرفانی میشود]
grasp بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps بچنگ اوردن گیر اوردن
housekeeping عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
nostrum دارویی که علاج هر درد باشد علاج هر چیز
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
lash up اسباب
geap اسباب
tool اسباب
tackling اسباب
tackle اسباب
tackles اسباب
rigging اسباب
dixings اسباب
tackled اسباب
things اسباب
appliances اسباب
apparel اسباب
articles اسباب
article اسباب
remover اسباب کش
removers اسباب کش
freehand بی اسباب
valuables اسباب
fixings اسباب
whigmaleerie اسباب
whigmaleery اسباب
instrumentally با اسباب
doodads اسباب
doodad اسباب
rig اسباب
gadgets اسباب
rigs اسباب
instrument اسباب
traps اسباب
free handed بی اسباب
rigged اسباب
accouterment اسباب
device اسباب
apparatus اسباب
appliance اسباب
contraptions اسباب
contraption اسباب
free hand بی اسباب
contrivances اسباب
outfit اسباب
mountings اسباب
outfits اسباب
devices اسباب
contrivance اسباب
gadget اسباب
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
utensils وسایل اسباب
engine موتور اسباب
kits اسباب کار
utensil وسایل اسباب
dumbbells اسباب ورزشی
inhalator اسباب استنشاق
kit اسباب کار
spare اسباب یدکی
enginery اسباب جنگی
gears اسباب لوازم
geared اسباب لوازم
crimper اسباب فردادن مو
stamper اسباب کوبیدن
gear اسباب لوازم
Luggage اسباب و اثاثیه
purofier اسباب پاک کن
move اسباب کشی
moved اسباب کشی
moves اسباب کشی
appliance اسباب کار
appliances اسباب کار
resonator اسباب ارتعاش
appurtenance اسباب جهاز
spared اسباب یدکی
thing اسباب دارایی
dumbbell اسباب ورزشی
conspiracies اسباب چینی
slides اسباب لغزنده
furniture سامان اسباب
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
malice اسباب چینی
fishing gear اسباب ماهیگیری
playthings اسباب بازی
conspiracy اسباب چینی
plaything اسباب بازی
inconveniencing اسباب زحمت
slide اسباب لغزنده
drags اسباب لایروبی
dragged اسباب لایروبی
implementing اسباب اجراء
implemented اسباب اجراء
implement اسباب اجراء
disfurnish بی اسباب کردن
discommodity اسباب زحمت
caboodle اسباب سفر
drag اسباب لایروبی
impedimenta اسباب تاخیرحرکت
implements اسباب اجراء
inconveniences اسباب زحمت
inconvenienced اسباب زحمت
toys اسباب بازی
military device اسباب ارتشی
tools اسباب کار
inconvenience اسباب زحمت
exerciser اسباب ورزش
paraphernalia اسباب لوازم
rectifier اسباب تقطیر
fittings and fixtures اسباب و اثاثه
trocar اسباب بزل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com