English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 184 (9 milliseconds)
English Persian
The professor stepped into the classroom. استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
Other Matches
differentiator وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
inrush هجوم بداخل
immigration مهاجرت بداخل
indrawn بداخل کشیده
inflow جریان بداخل
adducent بداخل کشنده مقرب
pervaded بداخل راه یافتن
pervades بداخل راه یافتن
penetrate بداخل سرایت کردن
pervade بداخل راه یافتن
pervading بداخل راه یافتن
penetrates بداخل سرایت کردن
penetrated بداخل سرایت کردن
turn in بداخل پیچاندن برگرداندن به انبار
inhaling بداخل کشیدن استشمام کردن
retrocede ازسطح خارج بداخل نفوذکردن
boat کشیدن ماهی بداخل قایق
inhales بداخل کشیدن استشمام کردن
inhaled بداخل کشیدن استشمام کردن
boats کشیدن ماهی بداخل قایق
weft insertion [رد کردن پود بداخل چله]
inhale بداخل کشیدن استشمام کردن
ship water نفوذ کردن اب بداخل قایق
pigeon toed دارای پنجه خمیده بداخل
feeds درون گذاشت
negligence فرو گذاشت
inputted درون گذاشت
input درون گذاشت
She just left ( went ) . off she went . گذاشت ورفت
overlay جای گذاشت
overlaying جای گذاشت
overlays جای گذاشت
feed درون گذاشت
output برون گذاشت برونگذار
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
outputs برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me تقصیر را به گردن من گذاشت
The fellow just took off. طرف گذاشت دررفت
exclucivism بیمیلی بداخل کردن دیگران درحلقه خود
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
drew دریافت کرد ناتمام گذاشت
penny bank بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
pronate بداخل گرداندن روی چهار دست وپا خم شدن
fistula زخم عمیقی که غالبابوسیله مجرای پیچاپیچی بداخل مربوط است
incommunicably چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
Mother left me 500 tomans . مادرم برایم 500 تومان گذاشت
He left a large fortuue. ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
He left a great name behid him . نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
extensiontable میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
professor استاد
instructor استاد
skilful استاد
instructors استاد
wright استاد
professors استاد
adept استاد
craftsmaster استاد
maestros استاد
maestro استاد
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
past master استاد قدیمی
past masters استاد پیشین
chess master استاد شطرنج
past masters استاد قدیمی
past master استاد پیشین
adjoint معاون استاد
handiest استاد در کارخود
elaborate ساخت استاد
masters استاد شطرنج
masters ارباب استاد
mastered ارباب استاد
master استاد شطرنج
master ارباب استاد
elaborates ساخت استاد
elaborating ساخت استاد
handier استاد در کارخود
master workman استاد کار
handy استاد در کارخود
mastered استاد شطرنج
elaborated ساخت استاد
master off استاد شمشیربازی
tutors استاد راهنما
tutored استاد راهنما
tutor استاد راهنما
cl کلاس
homeroom کلاس
class کلاس
grade کلاس
classed کلاس
classes کلاس
grades کلاس
classing کلاس
schoolrooms کلاس
schoolroom کلاس
identity of indiscernibles یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
analyst استاد تجزیه روانکاو
analysts استاد تجزیه روانکاو
philologist استاد زبان شناسی
grandmasters استاد بزرگ شطرنج
grandmaster استاد بزرگ شطرنج
subclass بی کلاس [در جامعه]
homeroom کلاس درس
classrooms کلاس درس
] کلاس درس
form room [British کلاس درس
surveillant مبصر کلاس
skull practice کلاس اموزشی
schoolroom کلاس درس
formroom کلاس درس
classroom کلاس درس
lower class بی کلاس [در جامعه]
underclass بی کلاس [در جامعه]
first class فرست کلاس
economy class اکونومی کلاس
summer schools کلاس تابستانی
grades کلاس کیفیت
summer school کلاس تابستانی
grade کلاس کیفیت
he stands first in his class او در کلاس خود
classroom کلاس درس
insulation class کلاس ایزولاسیون
differentiating cicuit مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
To be a master of ones craft. درفن خود استاد بودن
donnish وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
black belts کمربند سیاه استاد جودو
As a university professor , his performance stank. طرف گند زد به هر چه استاد دانشگاه !
black belt کمربند سیاه استاد جودو
regius professor استاد منصوب ازطرف پادشاه
he is a past master in او در استاد یا کهنه کار است
international master استاد بین المللی شطرنج
insulation class کلاس عایق بندی
surveyor مبصر کلاس پیمایشگر
classification روش کلاس بندی
surveyors مبصر کلاس پیمایشگر
classifications روش کلاس بندی
rough handling of a thing گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
dons رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donned رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donning رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
don رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
He is at the bottom of the class. اوشاگرد آخر کلاس است
hit the books <idiom> برای کلاس آماده شدن
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
Freemason [استاد کار بنای آزاد در اتحادیه معماران]
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
day school مدرسهای که فقط در روز کلاس دارد
day schools مدرسهای که فقط در روز کلاس دارد
I benefited greatly from the english course. از کلاس انگلیسی استفاده فراوانی بردم .
classing محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
classes محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
classed محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
class محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
endocrine غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده غده درون تراو
inheritances انتقال خصوصیات یک کلاس یا نوع داده به دیگری
inheritance انتقال خصوصیات یک کلاس یا نوع داده به دیگری
sub- تعداد دادههای مربوط به یک داده در کلاس اصلی
inherit یک کلاس یا نوع داده که به مشخصات دیگری نیاز دارد
inherits یک کلاس یا نوع داده که به مشخصات دیگری نیاز دارد
inheriting یک کلاس یا نوع داده که به مشخصات دیگری نیاز دارد
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
resident school مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
taxi dancer دختری که در کلاس رقص یاکاباره در مقابل پول بامشتریان دیگر میرقصد
variable ratio گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
extravasate ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
Tahmasb شاه تهماسب [پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.]
Mohtasham design طرح محتشمی [اینگونه طرح ها منسوب به استاد محتشم کاشانی بافنده مشهور کاشان می باشد.]
skull practice کلاس تعلیم فنون مسابقه جلسه مشورت درباره مسابقه
density سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
densities سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
high class communication set دستگاه مخابراتی با کلاس بالادستگاه مخابراتی پر ارزش
coach کمک مربی کمک استاد
coached کمک مربی کمک استاد
coaches کمک مربی کمک استاد
work sheet کار در کلاس برگ کار
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com