Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
divide exception
استثناء تقسیم
Other Matches
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
exclusion
استثناء
exception
استثناء
exceptions
استثناء
reservation
قید استثناء
excludable
قابل استثناء
exemption
استثناء بخشودگی
for once
یکبار استثناء
reservations
قید استثناء
by way of exception
بطور استثناء
just for once
یکبار استثناء
unexceptionable
استثناء ناپذیر
as a special exception
<adv.>
بطور استثناء
make an exception
استثناء قائل شدن
An exception is ...
میان استثناء ... است.
there is no exception to that rule
ان قانون استثناء ندارد
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
favoritism
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
rio treaty
پیمان منعقد بین کلیه کشورهای نیمکره غربی به استثناء کانادا
reprisals
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisal
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
branch
تقسیم
branches
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
division
تقسیم
divisions
تقسیم
distributions
تقسیم
distribution
تقسیم
dealing
تقسیم
allotment
تقسیم
apportionment
تقسیم
admensuration
تقسیم
admeasurement
تقسیم
dispensations
تقسیم
dispensation
تقسیم
allocate
تقسیم
allocates
تقسیم
allocating
تقسیم
cleavage
تقسیم
cleavages
تقسیم
repartition
تقسیم
sharing
تقسیم
allotments
تقسیم
administer
تقسیم کردن
divider
پرگار تقسیم
compartment
تقسیم کردن
divisions
عمل تقسیم
intersects
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
autotomy
تقسیم خودبخود
intersected
تقسیم کردن
divider
تقسیم کننده
battery bus
جعبه تقسیم
busbar
جعبه تقسیم
divisive
تقسیم کننده
compartments
تقسیم کردن
subdivision
تقسیم مجدد
dichotomy
تقسیم به دو بخش
dichotomies
تقسیم به دو بخش
administered
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
division
عمل تقسیم
administers
تقسیم کردن
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
divided
تقسیم شده
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
dividing
تقسیم بندی
subdivisions
تقسیم مجدد
zeradivide
تقسیم بر صفر
water point
نقطه تقسیم اب
to share out
تقسیم کردن
sortition
تقسیم با قرعه
short division
تقسیم باختصار
sharing the market
تقسیم بازار
severability
قابلیت تقسیم
scissor
قطع تقسیم
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
partition function
تابع تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
meiosis
تقسیم سلولی
division sign
نماد تقسیم
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
division
تقسیم
[ریاضی]
meiosis
تقسیم کاهشی
market segmentation
تقسیم بازار
divide exception
خطای تقسیم
dividable
قابل تقسیم
distribution pannel
تابلوی تقسیم
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution of forces
تقسیم نیروها
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
distributing box
جعبه تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
delay allowance
زمان تقسیم
compart
تقسیم کردن
divisibility
قابلیت تقسیم
division check
ازمایش تقسیم
division line
خط تقسیم شده
load distribution
تقسیم بار
line graduation
تقسیم بندی خط
indistributable
تقسیم نشدنی
hyphenation
تقسیم کلمه
frequency distribution
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
frequency alloment
تقسیم فرکانس
fire distribution
تقسیم اتش
divisional
مربوط به تقسیم
division of labor
تقسیم کار
clastic
تقسیم شونده
junction box
جعبه تقسیم
shared
تقسیم کردن
partings
تقسیم تجزیه
divisions of labour
تقسیم کار
division of labour
تقسیم کار
shares
تقسیم کردن
divisible
قابل تقسیم
distributes
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
parting
تقسیم تجزیه
allotment
پخش تقسیم
allotments
پخش تقسیم
divides
تقسیم کردن
junction boxes
جعبه تقسیم
graduating
بدرجات تقسیم
graduate
بدرجات تقسیم
distribute
تقسیم کردن
denominator
تقسیم کننده
intersect
تقسیم کردن
denominators
تقسیم کننده
graduates
بدرجات تقسیم
break down
تقسیم بندی کردن
long division
بخش یا تقسیم بزرگ
time slicing
تقسیم بندی زمانی
classis
تقسیم برحسب طبقه
voltage division
تقسیم یا پخش ولتاژ
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
versicular division
تقسیم به بیتهای کوچک
cross loading
تقسیم بارهای هواپیما
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
panel
صفحه تقسیم برق
whack up
تقسیم به سهام کردن
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
billionth
یک تقسیم بر هزار میلیون
work unit
یک واحد تقسیم کار
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
table of distribution
جدول تقسیم اماد
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
unit distribution
روش تقسیم به یکان
work breakdown
روش تقسیم کار
undistributed earnings
منافع تقسیم نشده
shires
به استان تقسیم کردن
long divisions
بخش یا تقسیم بزرگ
bifurcation
تقسیم بدو شاخه
lot
تقسیم بندی کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
unmodulated
که تقسیم نشده است
trisect
تقسیم بسه قسمت
tripartition
تقسیم بسه قسمت
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
distributions
تقسیم ترکه متوفی
sectors
جزء تقسیم کردن
divisibly
بطور قابل تقسیم
distribution
تقسیم ترکه متوفی
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
jack box
جعبه تقسیم تلفن
third
به سه بخش تقسیم کردن
trichotomy
تقسیم بسه بخش
shire
به استان تقسیم کردن
switch board
صفحه تقسیم برق
distribution point
نقطه تقسیم اماد
lobulation
تقسیم به مقاطع کوچک
amorphous
بدون تقسیم بندی
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
canton
به بخش تقسیم کردن
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
diffract
باجزاء تقسیم شدن
cantons
به بخش تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
distributed fire
اتش تقسیم شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com