Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Zen
استراحت بحالت نشسته
Other Matches
zazen
پایان استراحت نشسته
lounging
اطاق استراحت سالن استراحت صندلی راحتی
lounged
اطاق استراحت سالن استراحت صندلی راحتی
lounge
اطاق استراحت سالن استراحت صندلی راحتی
lounges
اطاق استراحت سالن استراحت صندلی راحتی
sejant
نشسته
sedent
نشسته
soapless
نشسته
sitting
نشسته
sittings
نشسته
sedentary
نشسته
aground
به گل نشسته
sedimentary
ته نشسته
apeak
بحالت عمودی
on guard
بحالت گارد
to stand at a
بحالت خبردارایستادن
instatu quo
بحالت پیشین
au naturel
بحالت طبیعی
To give someone a good thrashing.
خوش بحالت
deafly
بحالت کری
sprint start
استارت نشسته
stranded
بگل نشسته
aground
بگل نشسته
aground
به خشکی نشسته
superannuated
باز نشسته
fretty
چرک نشسته
crouch start
استارت نشسته
sitting position
وضعیت نشسته
vega
کرکس نشسته
on guard
بحالت محافظ باش
emulsified
بحالت تعلیق دراوردن
emulsifies
بحالت تعلیق دراوردن
emulsify
بحالت تعلیق دراوردن
emulsifying
بحالت تعلیق دراوردن
stabilizes
بحالت موازنه دراوردن
stabilized
بحالت موازنه دراوردن
geitja makki
دفاع دوبله بحالت
stabilises
بحالت موازنه دراوردن
to come to a
بحالت خبردار ایستادن
to heave to
بحالت ایست دراوردن
stabilising
بحالت موازنه دراوردن
stabilize
بحالت موازنه دراوردن
stabilised
بحالت موازنه دراوردن
herculis
بر زانو نشسته راقص
He was sitting on my left (left side)
طرف چپ من نشسته بود
hercules
بر زانو نشسته راقص
vitrifiable
قابل تبدیل بحالت زجاجی
cross support
نگهداشتن بدن بحالت صلیب
tetanize
بحالت انقباض دائم دراوردن
jackson haines spin
چرخیدن روی یک پا در حالت نشسته
She was sitting in the corner of the room .
گوشه اتاق نشسته بود
valdez
پرت بالانس از حالت نشسته
ambushing
سربازانی که درکمین نشسته اند
ambushes
سربازانی که درکمین نشسته اند
ambushed
سربازانی که درکمین نشسته اند
ambush
سربازانی که درکمین نشسته اند
She was sitting on my right.
سمت راست من نشسته بود
Dust has accumulated
[settled]
on the chairs.
روی صندلی ها خاک نشسته
saddlefast
محکم روی زین نشسته
alerts
بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
to smile a person into a mood
کسیرا با لبخند بحالت ویژهای در ژوردن
alerted
بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
poise
وزنه متحرک بحالت موازنه دراوردن
alert
بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن
deploys
بحالت صف دراوردن قرار دادن قشون
deploying
بحالت صف دراوردن قرار دادن قشون
deploy
بحالت صف دراوردن قرار دادن قشون
You are a back seat drive.You are on the sidelines.
کنا رگود نشسته یی ومی گی لنگش کن
my neighbour at dinner
کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
pullover
پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
side cast
پرتاب نخ ماهیگیری بحالت قوس تقریبا" افقی
To stand at attention(ease).
بحالت آماده باش ( آزاد ) ایستادن ( ؟ رآمدن )
pullovers
پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
split lean
پا باز نشسته و تماس سینه ژیمناست با زمین
kieselguhr
سنگ چخماق ته نشسته درساختن دینامیت بکارمیرود
totake
شخص بست نشسته یاپناهنده را دستگیر یا ازاد کردن
he stroked
درعقب کرجی نشسته پارومیزدبدان سام که پاروزنان دیگر .....میزدند
demobilize
ازحالت بسیج بیرون اوردن بحالت صلح دراوردن دموبیلیزه کردن
seral
مربوط به تغییر وسیر تکامل یک منطقه از لم یزرعی بحالت ابادانی وپر درختی
real stagnation point
نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
vacations
استراحت
rests
استراحت
byes
استراحت
rehabilitation
استراحت
yasme
استراحت
relaxation
استراحت
breathers
استراحت
idled
استراحت
rest
استراحت
bye
استراحت
idle
استراحت
idles
استراحت
idlest
استراحت
breather
استراحت
vacation
استراحت
recumbency
استراحت
meal break
استراحت ناهار
rest period
دوره استراحت
rest cure
معالجه با استراحت
respite _
فاصله استراحت
quiescent current
جریان استراحت
relief time
زمان استراحت
relief interval
استراحت متناوب
nooning
استراحت نیمروز
outstretch
استراحت کردن
quiescent point
نقطه استراحت
resting potential
پتانسیل استراحت
repose
اسودگی استراحت
surcease
پایان استراحت
to pause
استراحت کردن
calm down
<idiom>
استراحت کردن
rests
محل استراحت
rests
استراحت کردن
rest
استراحت کردن
to take one's rest
استراحت کردن
to rest on one's oars
استراحت کردن
to rest oneself
استراحت کردن
to repose oneself
استراحت کردن
to retire to bed
استراحت کردن
to go to roost
استراحت کردن
rest
محل استراحت
unbuckle
استراحت کردن
unbuckles
استراحت کردن
idle period
دوره استراحت
unbuckled
استراحت کردن
binnacle
استراحت پزشکی
go to rest
استراحت کردن
sick leave
استراحت بیماری
electrode bias
ولتاژ استراحت
lie-down
استراحت کردن
lie by
استراحت کردن
lie down
استراحت کوتاه
unbuckling
استراحت کردن
lie down
استراحت کردن
lie up
استراحت کردن
lie off
استراحت کردن
lie-down
استراحت کوتاه
transition
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transitions
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
rest
تکیه گاه استراحت
work relief
استراحت توام با کار
eased
سهولت استراحت رسایی
eases
سهولت استراحت رسایی
to breathe a horse
استراحت کردن به اسب
ease
سهولت استراحت رسایی
rests
استراحت کردن بالشتک
retires
استراحتگاه استراحت کردن
work ratio
نسبت کار به استراحت
binnacle list
فهرست استراحت پزشکی
to rest up
استراحت کامل کردن
jump suit
لباس خانه و استراحت
retire
استراحتگاه استراحت کردن
easing
سهولت استراحت رسایی
i yearn for
ارزوی استراحت دارم
parlor car
سالن استراحت قطار
jump suits
لباس خانه و استراحت
lodgment area
منطقه استراحت یا فرود در سر پل
mass practice
تمرین بدون استراحت
respite
استراحت تمدید مدت
lairs
محل استراحت جانور
rests
تکیه گاه استراحت
rest
استراحت کردن بالشتک
lair
محل استراحت جانور
kick back
<idiom>
تنها استراحت کردن
rest up
استراحت کامل کردن
time is the great healer
<proverb>
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
dwells
محل توقف توقفگاه استراحت
dwelling
پیاده شدن برای استراحت
dwellings
پیاده شدن برای استراحت
dwell
محل توقف توقفگاه استراحت
dwelled
محل توقف توقفگاه استراحت
lounged
محل استراحت ولم دادن
rehabilitation
اردوگاه استراحت تسلی دادن
lounging
محل استراحت ولم دادن
lounges
محل استراحت ولم دادن
lounge
محل استراحت ولم دادن
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
slack suit
لباس مخصوص گردش یا استراحت
lie
دراز کشیدن استراحت کردن
lied
: دراز کشیدن استراحت کردن
bucket step
فیکس کردن پا برای استراحت
to take a mandatory break
وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
lies
: دراز کشیدن استراحت کردن
change up
جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
change of pace
جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
neutral corner
گوشههای رینگ بوکس درموقع استراحت
lying in
دوران استراحت ونقاهت بعداز زایمان
lounge car
قطار دارای سالن استراحت وتفریح
MalT
مالت زدن بحالت مالت دراوردن
To stand at the salute.
بحالت سلام ایستادن (سلام نظامی )
diastasis
استراحت قلب در فاصله بین انقباض و انبساط
ring stool
چهارپایه مخصوص استراحت بین روندهای بوکس
truce
وقتی که برای تنفس و استراحت داده میشود
longtour area
منطقه استراحت خارج ازکشور افراد نظامی
truces
وقتی که برای تنفس و استراحت داده میشود
lounger
کسیکه در نیمکت یا در سالن انتظار استراحت میکند
wool in the grease
پشم نشسته پشم تازه چیده
The place was fully packed .
گوش تا گوش آدم نشسته بود
rest and recuperation
عقب بردن پرسنل برای استراحت و تجدید قوا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com