English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
English Persian
infer استنباط کردن پی بردن به
inferred استنباط کردن پی بردن به
inferring استنباط کردن پی بردن به
infers استنباط کردن پی بردن به
Other Matches
deduction استنباط پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول
inferred استنباط کردن
inducts استنباط کردن
inducting استنباط کردن
educe استنباط کردن
infer استنباط کردن
induct استنباط کردن
reads استنباط کردن
read استنباط کردن
inducted استنباط کردن
inferring استنباط کردن
deducing استنباط کردن
deduces استنباط کردن
deduced استنباط کردن
deduce استنباط کردن
infers استنباط کردن
divines کشیش استنباط کردن
divining کشیش استنباط کردن
divined کشیش استنباط کردن
divine کشیش استنباط کردن
to i. from somebodies words از حرفهای کسی استنباط کردن
eliciting استخراج کردن استنباط کردن
elicited استخراج کردن استنباط کردن
elicit استخراج کردن استنباط کردن
elicits استخراج کردن استنباط کردن
construes تعبیر کردن استنباط کردن
construe تعبیر کردن استنباط کردن
construed تعبیر کردن استنباط کردن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
corollaries استنباط
inference استنباط
sequitur استنباط
corollary استنباط
inferences استنباط
presumptions استنباط
reading استنباط
eduction استنباط
elicitation استنباط
presumption استنباط
readings استنباط
neutralize بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralising بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizes بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizing بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
uncreate نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
inferable قابل استنباط
presumption of law استنباط قانونی
implication مفهوم استنباط
deducible استنباط شدنی
inference program برنامه استنباط
to be deduced استنباط شدن
inferentially ازراه استنباط
presumptions استنباط گستاخی
follow پیروی استنباط
inferible قابل استنباط
followed پیروی استنباط
presumption استنباط گستاخی
educt استخراج یا استنباط
follows پیروی استنباط
implications مفهوم استنباط
inferentally بطریق استنتاج یا استنباط
nonsequitur عدم استنباط قضایا
presumption of fact استنباط از روی امارات
inferrable قابل استنباط برامدنی
educible قابل استخراج یا استنباط
ruled based deduction استنباط بر مبنای مقررات
take off بردن کم کردن
scilicet از این چنین استنباط میشود.....
conduct هدایت کردن بردن
conducted هدایت کردن بردن
conducts هدایت کردن بردن
takes لمس کردن بردن
take لمس کردن بردن
conducting هدایت کردن بردن
imbibed تحلیل بردن فرو بردن
to push out پیش بردن جلو بردن
imbibing تحلیل بردن فرو بردن
imbibes تحلیل بردن فرو بردن
imbibe تحلیل بردن فرو بردن
dedication قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
dedications قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
encourages تقویت کردن پیش بردن
liquidating از بین بردن مایع کردن
liquidates از بین بردن مایع کردن
profits سود بردن منفعت کردن
abolishes ازمیان بردن منسوخ کردن
encouage پیش بردن دلگرم کردن
abolishing ازمیان بردن منسوخ کردن
profited سود بردن منفعت کردن
extirpate ریشه کن کردن ازبین بردن
liquidate از بین بردن مایع کردن
elate بالا بردن محفوظ کردن
liquidated از بین بردن مایع کردن
to wash offŠout or away باشستش بردن یاپاک کردن
forays تهاجم کردن بیغما بردن
reveling عیاشی کردن لذت بردن
to show one to the door کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
swooping چپاول کردن از بین بردن
encourage تقویت کردن پیش بردن
profit سود بردن منفعت کردن
aminister تهیه کردن بکار بردن
encouraged تقویت کردن پیش بردن
swoops چپاول کردن از بین بردن
make for کمک کردن پیش بردن
pt down منسوخ کردن از بین بردن
swoop چپاول کردن از بین بردن
revel عیاشی کردن لذت بردن
revelling عیاشی کردن لذت بردن
foray تهاجم کردن بیغما بردن
swooped چپاول کردن از بین بردن
reveled عیاشی کردن لذت بردن
revelled عیاشی کردن لذت بردن
run (someone) in <idiom> به زندان بردن ،دستگیر کردن
revels عیاشی کردن لذت بردن
masochism لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
submerged دراب فرو بردن زیر اب کردن
removal از بین بردن برداشتن پیاده کردن
transposes به طرف دیگرمعامله بردن تبدیل کردن
transpose به طرف دیگرمعامله بردن تبدیل کردن
kill تلفات منفجر کردن از بین بردن
submerging دراب فرو بردن زیر اب کردن
shove با زور پیش بردن پرتاب کردن
shoved با زور پیش بردن پرتاب کردن
squaring بتوان دوم بردن مجذور کردن
shoves با زور پیش بردن پرتاب کردن
palaver از راه بدر بردن چاخان کردن
squares بتوان دوم بردن مجذور کردن
kills تلفات منفجر کردن از بین بردن
shoving با زور پیش بردن پرتاب کردن
priori باب پی کردن بردن از علت به معلول
transposing به طرف دیگرمعامله بردن تبدیل کردن
squared بتوان دوم بردن مجذور کردن
unlearns محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
unlearnt محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
square بتوان دوم بردن مجذور کردن
unlearn محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
submerge دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerges دراب فرو بردن زیر اب کردن
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
debase مقام کسی را پایین بردن پست کردن
debasing مقام کسی را پایین بردن پست کردن
debases مقام کسی را پایین بردن پست کردن
deal lift بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
debased مقام کسی را پایین بردن پست کردن
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
inflating پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
removes بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
inflates پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
remove بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
demoratize بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
implied assumpist تعهد غیر رسمی که از نحوه عمل متعهد ناشی و استنباط میشود
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
to beg [of a dog holding up front paws] التماس کردن [سگی با بالا بردن پنجه های جلویی]
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
to sit up and beg التماس کردن [سگی با بالا بردن پنجه های جلویی]
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
objectivism روش فکری که مبتنی بر اصالت حقایقی است که به وسیله درک حسی استنباط میشود
lift بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lifts بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lifted بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lifting بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
walking ring پیست بیضی شکل برای راه بردن و گرم کردن اسب پیش از مسابقه
multipe expansion of credit استنباط مضاعف اعتبارات حقی که خزانه داری کل درقبول چک امانتی به مقداری بیش از ذخیره و اعتبار خوددارد
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
derived information اطلاعات استنباط شده اطلاعات به دست امده ازرادار
squelch circuit یک نوع مدار رادیویی است که وفیفه ان کم کردن صداهای اضافی متن پیامها و یا ازبین بردن خرخر صدای رادیواست
plunders غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
plundering غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
plunder غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
demoralises از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralised از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizes از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
carriage بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
demoralized از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
carriages بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
plucking عقب بردن ناگهانی دست هنگام رها کردن تیر که باعث میشود تیر به هدف نخورد
plucked عقب بردن ناگهانی دست هنگام رها کردن تیر که باعث میشود تیر به هدف نخورد
pluck عقب بردن ناگهانی دست هنگام رها کردن تیر که باعث میشود تیر به هدف نخورد
plucks عقب بردن ناگهانی دست هنگام رها کردن تیر که باعث میشود تیر به هدف نخورد
application به کار گماردن استخدام کردن به کار بردن
applications به کار گماردن استخدام کردن به کار بردن
presumable قابل استنباط قابل استفاده
steals به سرقت بردن یا سرقت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com