Total search result: 201 (37 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to smooth a difficulty |
اشکالی را رفع یا برطرف کردن |
|
|
Other Matches |
|
To remove a difficulty. |
اشکالی رارفع کردن |
eliminate |
برطرف کردن |
eliminates |
برطرف کردن |
clear the air |
شک را برطرف کردن |
surmounted |
برطرف کردن |
surmounting |
برطرف کردن |
eliminated |
برطرف کردن |
surmounts |
برطرف کردن |
acquit |
برطرف کردن |
eliminating |
برطرف کردن |
loosest |
برطرف کردن |
surmount |
برطرف کردن |
dispels |
برطرف کردن |
loose |
برطرف کردن |
looser |
برطرف کردن |
overblow |
برطرف کردن |
dispel |
برطرف کردن |
dispelled |
برطرف کردن |
dispelling |
برطرف کردن |
removing |
دورکردن برطرف کردن |
removes |
دورکردن برطرف کردن |
demystified |
سر چیزی را برطرف کردن |
acquits |
برطرف کردن اداکردن |
demystifying |
سر چیزی را برطرف کردن |
demystify |
سر چیزی را برطرف کردن |
antialiasing |
برطرف کردن بدنمایی |
to brak through an obstacle |
مانعی را برطرف کردن |
clear the air <idiom> |
برطرف کردن سوتفاهمات |
demystifies |
سر چیزی را برطرف کردن |
to get somebody out of the way |
کسی را برطرف کردن |
remove |
دورکردن برطرف کردن |
acquitting |
برطرف کردن اداکردن |
Does it matter if I dont come ? |
اشکالی دارد اگرنیایم ؟ |
That is quitw O. K. That is fine. |
هیج اشکالی ندارد |
selective clock stetching |
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم |
removing |
دور کردن برطرف کردن |
remove |
دور کردن برطرف کردن |
rectify |
برطرف کردن جبران کردن |
rectifies |
برطرف کردن جبران کردن |
rectified |
برطرف کردن جبران کردن |
removes |
دور کردن برطرف کردن |
Do you mind if I close the window? |
اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟ |
Do you mind if I open the window? |
اشکالی دارد اگر پنجره را باز کنم؟ |
declaratory statute |
هدف ازتصویب این نوع قانون برطرف کردن شک و تردیدی است که در مورد بعضی قوانین بروز میکند |
to get over |
برطرف کردن طی کردن |
resolver |
برطرف کننده |
surmountable |
برطرف کردنی |
insuperable |
برطرف نکردنی |
pass off |
برطرف شدن |
resolving |
برطرف سازی |
he is recovered from his cold |
سرما خوردگی او برطرف شد |
ground suppressor |
برطرف کننده کوتهمداری |
removal |
برطرف سازی نقل مکان |
eliminable |
حذف کردنی برطرف شدنی |
clogged ink jet nozzles |
اشکالی که در یک چاپگر پرتاب مرکبی پیش می اید و مربوط به زمانی است که مرکب باهوا تماس پیدا کرده و خشک میشود که در اینصورت درداخل و اطراف دهانک جمع شده و باعث مسدود شدن سیستم میشود |
deodorant |
برطرف کننده بوی بد ماده دافع بوی بد |
deodorants |
برطرف کننده بوی بد ماده دافع بوی بد |
lifter |
مرتفع کننده برطرف کننده |
shoulders |
[اصطلاحا جمع شدگی یا کیس شدن فرش در یک قسمت از آن می باشد که یا در اثر ترافیک و یا قرار دادن نامناسب مبلمان بوجود می آید. در صورتی که برآمدگی فرش برطرف نشود به الیاف آسیب زیادی می رسد و پاره می شود.] |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |