Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
denial measures
اصول ممانعت
Other Matches
sanitize
مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
antinomian
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
arrested
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrest
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
withheld
ممانعت
obstructions
ممانعت
exclusion
ممانعت
block age
ممانعت
withhold
ممانعت
restraint
ممانعت
restraints
ممانعت
interdiction
ممانعت
withholding
ممانعت
prevention
ممانعت
withholds
ممانعت
obstruction
ممانعت
forbiddance
ممانعت
molestation
ممانعت
interdict
ممانعت
debarment
ممانعت
steric hindrance
ممانعت فضایی
blockage
ممانعت دریایی
hanging prevention
ممانعت از تعلیق
interference
ممانعت غیرمجاز
trade barrier
ممانعت تجاری
prohibition
تحریم ممانعت
blockages
ممانعت دریایی
annoyance
ممانعت ازردگی
impede
ممانعت کردن
impeded
ممانعت کردن
impedes
ممانعت کردن
turn a deaf ear to
<idiom>
ممانعت از شنیدن
preventer
ممانعت کننده
forfend
ممانعت کردن
check
ممانعت کردن
checked
ممانعت کردن
checks
ممانعت کردن
area interdiction
ممانعت در منطقه
area interdiction
ممانعت منطقهای
liberalizer
رافع ممانعت
stall
ماندن ممانعت کردن
stalling
ماندن ممانعت کردن
rein
ممانعت لجام زدن
write inhibit ring
حلقه ممانعت از نوشتن
liberalised
رفع ممانعت کردن
liberalises
رفع ممانعت کردن
liberalising
رفع ممانعت کردن
liberalized
رفع ممانعت کردن
liberalizing
رفع ممانعت کردن
liberalizes
رفع ممانعت کردن
liberalize
رفع ممانعت کردن
hindered rotation
چرخش ممانعت شده
stramline flow
جریان موازی یابی ممانعت
blankest
ممانعت از امتیاز گیری حریف
blocking and chocking
ممانعت و راه بندی کردن
forclosure
سلب حق اقامه دعوی ممانعت
denial measures
تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
blank
ممانعت از امتیاز گیری حریف
denials
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
denial
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
forestall
پیش افتادن ممانعت کردن
competition clause
شرط ممانعت از دخول دیگران
prevents
مانع شدن ممانعت کردن
preventing
مانع شدن ممانعت کردن
prevented
مانع شدن ممانعت کردن
prevent
مانع شدن ممانعت کردن
mutual exclusion
ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
preventive
عامل ممانعت جلوگیری کننده
forestalls
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled
پیش افتادن ممانعت کردن
interdict
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
obstructions
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
survive
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survived
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survives
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
surviving
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
obstruction
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
interdiction
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
clearing block
قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
sticker
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
stickers
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
terrain avoidance
ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
back pressure valve
سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
censeur
ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
ism
: اصول
tenet
اصول
ism
اصول
doctrine
اصول
technic
اصول
doctrines
اصول
teaching
اصول
teachings
اصول
roots
اصول
principles
اصول
root
اصول
nitty-gritty
اصول
interlocked
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocking
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlock
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocks
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
abolitionist
اصول بردگی
accounting principles
اصول حسابداری
modernism
اصول امروزی
economic principles
اصول اقتصادی
mutualism
اصول همکاری
naziism
اصول نازی
neodoxy
اصول نوین
grimace
ادا و اصول
grimaced
ادا و اصول
mormonism
اصول mormon ها
monopolosm
اصول انحصار
constitutionalism
اصول مشروطیت
nazism
اصول نازی
general principles
اصول کلی
doctrine
اصول حکمت
copernician system
اصول کپرنیک
creationism
اصول افرینش
kinesiology
اصول مکانیزم
doctrines
اصول حکمت
chung shin
اصول تکواندو
monopolism
اصول انحصار
principles of economics
اصول اقتصاد
principles of economy
اصول اقتصاد
tenets
اصول مسلم
roots and branches
اصول وفروع
grimacing
ادا و اصول
communism
اصول اشتراکی
technologically
اصول فنی
technological
اصول فنی
grimaces
ادا و اصول
system
روش اصول
system
اصول وجود
systems
روش اصول
systems
اصول وجود
tenet
اصول مرام
technics
اصول فنی
functional
اصول مبادی
dogma
اصول عقاید
relativity principles
اصول نسبیت
rational principle
اصول عقلیه
methodology
علم اصول
politics
اصول سیاسی
methodologies
علم اصول
dogmas
اصول عقاید
principles of religion
اصول مذهب
prineipal parts
اصول فعل
theory
اصول نظری
banking principles
اصول بانکداری
theories
اصول نظری
hedonics
اصول خوشی ولذت
mouthing
ادا و اصول در اوردن
principle of civil litigation
اصول محاکمات مدنی
principle of criminal procedure
اصول محاکمات جزائی
fourteen points
اصول چهارده گانه
economization
رعایت اصول اقتصادی
ex post facto
شامل اصول گذشته
pauli
اصول مذهبی پولس
Euclid's Elements
اصول اقلیدس
[ریاضی]
Euclid's Elements
اصول اقلیدس
[ریاضی]
hierarchism
اصول سلسله مراتب
monarchism
اصول سلطنت مستقل
manichaeanism
اصول فلسفه مانی
to do v to one's principles
برخلاف اصول خودرفتارکردن
principles of economics
اصول علم اقتصاد
psychologism
پیروی از اصول روانی
mutualist
طرفدار اصول همدستی
principles of islamic economics
اصول اقتصاد اسلامی
planning principles
اصول برنامه ریزی
telephone switching technique
اصول اتصالات تلفنی
image shearing principle
اصول برش تصویر
household art
اصول خانه داری
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
counter current principle
اصول جریان متقابل
code of procedure
قانون اصول محاکمات
revivalism
اصول بیداری مذهبی
civil procedure
اصول محاکمات حقوقی
rationale
توضیح اصول عقاید
technically
مطابق اصول فنی
unparliamentary
برخلاف اصول پارلمانی
Catholicism
اصول مذهب کاتولیکی
modernism
اصول تجدد نوگرایی
principled
دارای اصول وعقاید
to pull a wry face
اداو اصول دراوردن
anticonstitutional
مخالف اصول مشروطیت
probity
پیروی دقیق از اصول
liberalism
اصول ازادی خواهی
asceticism
اصول ریاضت و مرتاضی
mouths
ادا و اصول در اوردن
anomy
بی توجهی به اصول دین
scientifically
موافق اصول علمی
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
individualism
اصول استقلال فردی
moralist
معتقد به اصول اخلاق
moralists
معتقد به اصول اخلاق
mouth
ادا و اصول در اوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com