English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
tip off اطلاع نهانی
tip-off اطلاع نهانی
tip-offs اطلاع نهانی
Other Matches
joins ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
join ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
on the quiet نهانی
jackes نهانی
lasted نهانی
lasts نهانی
on the sly نهانی
necessary house نهانی
in concealment نهانی
surreptitious نهانی
undercover نهانی
subterranean نهانی
clandestinely نهانی
privily نهانی
last نهانی
secrets نهانی
secret نهانی
underhand نهانی
by stealth نهانی
backstairs نهانی
backstair نهانی
surreptitiously نهانی
occult نهانی
subterraneous نهانی
suberranean نهانی
covertly نهانی
spy into نهانی دیدن
kabbala رازیاعلم نهانی
furtive پنهان نهانی
potential نهانی پنهانی
potentially با داشتن استعداد نهانی
f.marriage عروس نهانی یازیرجلی
irreptitious نهانی داخل شده
fully از قبیل هر قطعه نوری یا نهانی
gnostic دارای اسرار روحانی نهانی
potentiality عاملیت بالفعل استعداد نهانی
potentialities عاملیت بالفعل استعداد نهانی
deep laid امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
potential دارای استعداد نهانی پتانسیل
potential energy انرژی نهانی نیروی ذخیره
under the rose نهانی زیر جلی محرمانه در خفا
intriguingly با دوز و کلک ازراه عشقبازی نهانی
update 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updates 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
self discovery کشف باطن واستعدادهای نهانی ونقاط ضعف خود شناسایی نفس
hush ship کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
notification اطلاع
conizance اطلاع
uninformed بی اطلاع
datum اطلاع
unknowable بی اطلاع
unaware بی اطلاع
unknowing بی اطلاع
unknowingly بی اطلاع
unimformed بی اطلاع
ill informed بی اطلاع
knowledge اطلاع
nescious بی اطلاع
unawares بی اطلاع
learning اطلاع
know how اطلاع
awareness اطلاع
well-read با اطلاع
unwitting بی اطلاع
deep read با اطلاع
advice اطلاع
warning اطلاع
communication اطلاع
word اطلاع
tip-off اطلاع
information اطلاع
appreciation [awareness] اطلاع
conscience [archaic for: consciousness] اطلاع
versed با اطلاع
well read با اطلاع
ill-informed <adj.> بی اطلاع
acquaintance اطلاع
notice اطلاع
intelligence اطلاع
consciousness اطلاع
uniformed بی اطلاع
conscious mind اطلاع
prospectuses اطلاع نامه
knowledge of results اطلاع از نتایج
a piece of information یک تکه اطلاع
attention اخطارجهت اطلاع به
misknow بی اطلاع بودن از
prospectus اطلاع نامه
letter of a اطلاع نامه
attentions اخطارجهت اطلاع به
preview اطلاع قبلی
informatics اطلاع رسانی
inking اطلاع مختصر
previews اطلاع قبلی
information اطلاع دادن
global knowledge اطلاع سراسری
unpolitical بی اطلاع ازسیاست
criticaster ناقد بی اطلاع
unadvised بدون اطلاع
advice note یادداشت اطلاع
notifies اطلاع دادن
reported اطلاع دادن
notified اطلاع دادن
report اطلاع دادن
notify اطلاع دادن
notifying اطلاع دادن
notices توجه اطلاع
noticing توجه اطلاع
precognition اطلاع قبلی
noticed توجه اطلاع
notice توجه اطلاع
reports اطلاع دادن
message حجم اطلاع مشخص
he is in the know اطلاع ویژه دارد
messages حجم اطلاع مشخص
publicizes به اطلاع عموم رساندن
to pass on [information or news] به بقیه اطلاع دادن
A one-month notice. اطلاع قبلی یک ماهه
publitize به اطلاع عموم رساندن
to let know خبردادن به اطلاع دادن
publicizing به اطلاع عموم رساندن
publicized به اطلاع عموم رساندن
publicize به اطلاع عموم رساندن
publicising به اطلاع عموم رساندن
publicises به اطلاع عموم رساندن
publicised به اطلاع عموم رساندن
Please let me know. لطفا"به من اطلاع دهید
notify the public به اطلاع عموم رساندن
let me know بمن اطلاع دهید
As you are well informed… همانطور که اطلاع دارید
tipping انعام اطلاع منحرمانه
tip انعام اطلاع منحرمانه
mininformation اطلاع یا خبر نادرست
gibberish اطلاع بی معنا و بی استفاده
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
whom it may concern برای اطلاع افراد ذیربط
informs اطلاع دادن چغلی کردن
informing اطلاع دادن چغلی کردن
inform اطلاع دادن چغلی کردن
misinforming اطلاع غیر صحیح دادن
compuserve شبکه اصلی اطلاع رسانی
He did it with his fathers knowledge. با اطلاع پدرش اینکار راکرد
inform اطلاع دادن مستحضر داشتن
foredknowlege اطلاع قبلی علم غیب
To smell out something. از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
informs اطلاع دادن مستحضر داشتن
message اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
If not , please let me know. درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
informing اطلاع دادن مستحضر داشتن
misinforms اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed اطلاع غیر صحیح دادن
misinform اطلاع غیر صحیح دادن
precognitive وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
messages اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
it is wrapt in mystery پوشیده است نهانی است
well informed بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
We know very little about his background. ازسوابق او اطلاع کمی در دست است
comparing بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
compare بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
domain اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
loutish بیشعور خام دست وبی اطلاع
attention به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
attentions به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
inkling اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند گزارش
compares بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
domains اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
compared بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
despatched عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
outputs عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
outputs داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
output عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
output داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
distributes ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
entered وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
enters وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
enter وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
questionnaire نامه یی که حاوی طلب اطلاع در موردموضوعی باشد
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
dispatches عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatched عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
questionnaires نامه یی که حاوی طلب اطلاع در موردموضوعی باشد
dispatch عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatching عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatches عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
distribute ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
match جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
matches جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
distributing ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
redundant که بدون از بین رفتن اطلاع قابل حذف است
input انتقال داده یا اطلاع از خارج کامپیوتر به حافظه اصلی اش
inputted انتقال داده یا اطلاع از خارج کامپیوتر به حافظه اصلی اش
gas sentinel مامور اطلاع بافراد هنگام حمله با گاز جنگی
negligent escape فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com