Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (36 milliseconds)
English
Persian
to cry shame upon
اعتراض سخت بر...کردن
Search result with all words
exception
اعتراض
exceptions
اعتراض
direct objects
کالا اعتراض کردن
direct objects
اعتراض داشتن
direct objects
اعتراض کردن
indirect objects
کالا اعتراض کردن
indirect objects
اعتراض داشتن
indirect objects
اعتراض کردن
object
کالا اعتراض کردن
object
اعتراض داشتن
object
اعتراض کردن
objected
کالا اعتراض کردن
objected
اعتراض داشتن
objected
اعتراض کردن
objecting
کالا اعتراض کردن
objecting
اعتراض داشتن
objecting
اعتراض کردن
objects
کالا اعتراض کردن
objects
اعتراض داشتن
objects
اعتراض کردن
fulminate
اعتراض کردن
fulminated
اعتراض کردن
fulminates
اعتراض کردن
except
اعتراض کردن
objection
اعتراض
objections
اعتراض
unquestionable
غیرقابل اعتراض
squawk
اعتراض کردن
squawked
اعتراض کردن
squawks
اعتراض کردن
unlikely
قابل اعتراض
exceptionable
اعتراض پذیر
objector
اعتراض کننده
objectors
اعتراض کننده
remonstrance
تعرض اعتراض
remonstrance
اعتراض
objectionable
قابل اعتراض
condemnation
اعتراض
condemnation
محکوم کردن اعتراض
condemnations
اعتراض
condemnations
محکوم کردن اعتراض
sit in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-ins
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
challenge
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenge
اعتراض
challenged
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged
اعتراض
challenges
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges
اعتراض
impeachment
اعتراض
question
مورد تردیدیا اعتراض قرار دادن
questioned
مورد تردیدیا اعتراض قرار دادن
questions
مورد تردیدیا اعتراض قرار دادن
hoot
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
hooted
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
hooting
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
hoots
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
fuss
اعتراض کردن
fussed
اعتراض کردن
fusses
اعتراض کردن
fussing
اعتراض کردن
contest
اعتراض داشتن بر
contest
مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contest
اعتراض کردن
contested
اعتراض داشتن بر
contested
مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contested
اعتراض کردن
contesting
اعتراض داشتن بر
contesting
مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contesting
اعتراض کردن
contests
اعتراض داشتن بر
contests
مورد تردید یا اعتراض قراردادن
contests
اعتراض کردن
condemn
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
condemning
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
condemns
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
impugn
اعتراض کردن
impugn
مورد اعتراض قراردادن
impugn
مورد اعتراض یا تکذیب قراردادن
impugned
اعتراض کردن
impugned
مورد اعتراض قراردادن
impugned
مورد اعتراض یا تکذیب قراردادن
impugning
اعتراض کردن
impugning
مورد اعتراض قراردادن
impugning
مورد اعتراض یا تکذیب قراردادن
impugns
اعتراض کردن
impugns
مورد اعتراض قراردادن
impugns
مورد اعتراض یا تکذیب قراردادن
litigate
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigated
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigates
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigating
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
defiance
مقاومت اعتراض
unquestioning
غیرقابل اعتراض
implicit
بلا اعتراض
protest
اعتراض
protest
اعتراض کردن
protest
اعتراض اعتراض کردن
protest
اعتراض رسمی
Other Matches
protested
اعتراض اعتراض کردن
protesting
اعتراض اعتراض کردن
protests
اعتراض اعتراض کردن
protestingly
بطور اعتراض ازروی اعتراض
obtest
اعتراض کردن
protesting
اعتراض کردن
protested
اعتراض کردن
to a on or upon
اعتراض کردن بر
take exception to
اعتراض کردن به
protests
اعتراض کردن
to enter a protest
اعتراض کردن
to e. a protest
اعتراض کردن
appose
اعتراض کردن
exept
اعتراض کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
put one's foot down
<idiom>
با تمام وجود اعتراض کردن
to venture on an objection
باجرات اعتراض به کسی کردن
to plead against a decision
نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
fin de non recevoir
رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
protests
اعتراض
power of reservation
حق اعتراض
impugnation
اعتراض
impugnment
اعتراض
contestation
اعتراض
protesting
اعتراض
protested
اعتراض
protestations
اعتراض
animadversion
اعتراض
protestation
اعتراض
demurrant
اعتراض کننده
contestable
قابل اعتراض
controvertible
قابل اعتراض
kicker
اعتراض کننده
protests
اعتراض رسمی
demurrable
اعتراض پذیر
demurrer
اعتراض کننده
condemnable
قابل اعتراض
unobjectionable
اعتراض ناپذیر
challengeable
قابل اعتراض
protested
اعتراض رسمی
bill of exception
اعتراض نامه
impugnable
قابل اعتراض
disputable
اعتراض پذیر
protesting
اعتراض رسمی
protest for non acceptance
اعتراض نکول
adhominem
حمله یا اعتراض به اشخاص
implicit obedience
فرمانبرداری بدون اعتراض
retour sans protet
اعاده بدون اعتراض
demurrer
اعتراض بصلاحیت دادگاه
confrontational
رفتار همراهبا اعتراض
objectionably
بطور قابل اعتراض
disputability
قابل اعتراض بودن
And exactly what do you mean by that ?
مقصود ؟( درمقام اعتراض )
Whoever else that may object .
هر کس دیگه که اعتراض کند
protest
اعتراض به رای داور کشتی
loud-mouthed
اهل جیغ و داد و اعتراض
The people protested vocally.
صدای مردم درآمد ( اعتراض )
protested
اعتراض به رای داور کشتی
protests
اعتراض به رای داور کشتی
protesting
اعتراض به رای داور کشتی
I take exception to the tone of your remarks.
من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
I strongly protest against such allegations!
من به شدت به این گونه اتهامات اعتراض می کنم!
What kind of talk is that ? I object to your remarks (state ments)
این چه فرمایش است می فرمایید ! ( در مقام اعتراض )
. Why,what was the harm?
چرا اینکه دیگر ایرادی نداشت؟ ( بعنوان اعتراض )
protest flag
پرچم قرمز کوچک بعلامت اعتراض راننده قایق
silence gives consent
سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
his conduct is object
رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
provisional frame
ان بخش از بازی بولینگ که گوی موقعی پرتاب شده که بخش قبلی مورد اعتراض است
retour sans protet
اعلامی که برات کش به دارنده برات میکند مبنی براین که در صورت نکول برات از طرف محال علیه ان رابدون پروتست به وی بازگرداند و به این ترتیب برات کش نمیتواند به عذراین که اعتراض نکول به عمل نیامده است از پرداخت وجه سرباز زند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
modulate
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
detach
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
detaches
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
detaching
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com