Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
sunbaked
افتاب پخته
Other Matches
solarium
اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solariums
اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
heliograph
گراورسازی بانور افتاب دستگاه عکسبرداری از افتاب مخابره بوسیله نور خورشید
ripest
پخته
riper
پخته
ripe
پخته
coction
پخته
underdone
کم پخته
terracotta
گل پخته
dough baked
نیم پخته
burnt brick
خشت پخته
boiled
پخته شده
fired brick
اجر پخته
spatchcock
بشتاب پخته
soden
نیم پخته
slack baked
نیم پخته
half baked
نیم پخته
well done
خوب پخته
sodden
نیم پخته
half-baked
نیم پخته
biffin
سیب پخته
samel
نیم پخته
boild egg
تخم مرغ پخته
He has cooked a pottage for you.
<proverb>
برایت آش پخته است .
rarest
لطیف نیم پخته
arch brick
اجر زیاد پخته
luncheon meat
گوشت پخته و آماده
convenience foods
خوراک پیش پخته
convenience food
خوراک پیش پخته
warmed over
دوباره پخته شده
sunny side up
فقط یک طرفش پخته
underdo
نیم پخته کردن
underbaked
نیم پخته ناپخته
hard baked
سفت پخته شده
it was cooked to rags
انقدر پخته شدکه له شد
it is half cooked
نیم پخته است
well-done steak
استیک کاملا پخته
rare
لطیف نیم پخته
cold cuts
گوشت پخته سرد
rarer
لطیف نیم پخته
liverwurst
سوسیس جگر پخته
baked meat
شیرینی اردی غذای پخته
first class brick
اجر خوب پخته شده
stroganoff
گوشت پخته نازک با خردل
warmed over
زیادتر ازمعمول پخته شده
boild egg hard
تخم مرغ پخته سفت
boild egg soft
تخم مرغ پخته عسلی
bakemeat
شیرینی اردی غذای پخته
I want my steak well done.
می خواهم استیکم خوب پخته با شد
overdone
خیلی پخته و سرخ شده
body brick
اجر خوب پخته شده
succotash
غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
cow heel
پاچه گاو پخته و دلمه شده
gigot
ران گوسفند و غیره که پخته باشد
medium steak
استیک متوسط سرخ یا پخته شده
Cooked vegetables digest easily.
سبزی پخته زود هضم است.
pale brick
اجری که خوب پخته نشده است
hash
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
baked beans
لوبیای قرمز پخته شده و گوشت خوک
fully cooked
<adj.>
کاملا پخته
[برای گوشت]
[غذا و آشپزخانه]
well done
[fully cooked]
<adj.>
کاملا پخته
[برای گوشت]
[غذا و آشپزخانه]
The project is not fully developed yet.
این طرح هنوز پخته وآماده نیست
apple dumpling
شیرینی پخته شده با سیب درونش
[آشپزی]
dumpling
نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
dumplings
نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
waffle
کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
The meet is overdone.
این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
waffled
کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffles
کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffling
کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
macedoine
مخلوطی ازسبزیجات پخته که در سالاد یاروی لرزانک وامثال ان بکارمیرود
hominy
ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد
broth
غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
patent to the sun
افتاب رو
queen's weather
افتاب
photosphere
افتاب
sunny
افتاب رو
sun
افتاب
dislocating
افتاب
dislocates
افتاب
sunned
افتاب
dislocate
افتاب
sunning
افتاب
suns
افتاب
sunniest
افتاب رو
sunshine
افتاب
sunless
بی افتاب
subsolar
در فل افتاب
sunnier
افتاب رو
strudel
ورقه نازک خمیر پخته که لوله شده و لای ان شیرینی باشد
parfait
دسریخ زده مرکب از سرشیروتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری
heliolatrous
افتاب پرست
p of the sun
طلوع افتاب
sun dried
در افتاب خشکانیده
sunshine recorder
افتاب سنج
sun worshipper
افتاب پرست
heliologist
افتاب شناس
heliophilous
افتاب دوست
heliotropism
افتاب گرایی
heliosis
افتاب زدگی
heliotherapy
معالجه با افتاب
heliotrope
گل افتاب پرست
heliotrope
افتاب گرای
weather beaten
افتاب زده
vizor
افتاب گردان
sunlike
مانند افتاب
roman candle
افتاب مهتاب
sunbath
حمام افتاب
sun worship
افتاب پرستی
sun struck
افتاب زده
sun beam
پرتو افتاب
solarism
افسانههای افتاب
sunshiny
افتاب گیر
sunstruck
افتاب زده
p of the sun
نیش افتاب
visorless
بی افتاب گردان
sun burn
افتاب زدگی
visard
افتاب گردان
patent to the sun
افتاب گیر
turnsole
گل افتاب گردان
sunward
سوی افتاب
sunup
طلوع افتاب
solarization
تابش افتاب
bask
افتاب خوردن
sunbeams
تیغ افتاب
sundial
شاخص افتاب
sunbeams
پرتو افتاب
sundials
شاخص افتاب
visor
افتاب گردان
visors
افتاب گردان
sunshades
افتاب گردان
sunbeam
پرتو افتاب
basks
افتاب خوردن
broiling sun
افتاب سوزان
sunflower
گل افتاب گردان
sunrises
طلوع افتاب
sunrise
طلوع افتاب
basked
افتاب خوردن
daisy
گل افتاب گردان
streamer
تیغ افتاب
daisies
گل افتاب گردان
sunshade
افتاب گردان
streamers
تیغ افتاب
sunstroke
افتاب زدگی
sunburn
افتاب زدگی
sunflowers
گل افتاب گردان
chamaeleon
افتاب پرست
chamaeleontis
افتاب پرست
giant circle
افتاب شکسته
helianthus
گل افتاب گردان
giant swing
افتاب یا مهتاب
helianthemum
افتاب چرخ
dawning
طلوع افتاب
sunshine
نور افتاب
basking
افتاب خوردن
girasol
گل افتاب پرست
helianthemum
چرخ افتاب
girasole
گل افتاب پرست
dawned
طلوع افتاب
sunbeam
تیغ افتاب
cockshut
غروب افتاب
sunshine
تابش افتاب
sunlight
نور افتاب
dawn
طلوع افتاب
dry in the sun
خشکاندن در افتاب
eclipse of sun
افتاب گرفتگی
heliograph
افتاب نگار
german giant swing
افتاب شکسته
sunsets
غروب افتاب
dawns
طلوع افتاب
processed silk
ابریشم پخته
[ابریشمی که صمغ آن گرفته شده و آماده ریسندگی و یا رنگرزی است.]
to take the sun
افتاب بخود دادن
sunshiny
منور از نور افتاب
sunflowers
گیاه افتاب گرا
sunflower
گیاه افتاب گرا
basked
حمام افتاب گرفتن
insolate
در معرض افتاب گذاشتن
basking
حمام افتاب گرفتن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
under the sun
در جهان در زیر افتاب
sunbaked
حرارت افتاب دیده
sunbaked
در افتاب خشک شده
bask
حمام افتاب گرفتن
basks
حمام افتاب گرفتن
sunlit
روشن از فروغ افتاب
side screen
چادر افتاب گیر
peeps
نیش افتاب روزنه
solarize
درمعرض افتاب قراردادن
solisequous
تابع گردش افتاب
peeping
نیش افتاب روزنه
sunbathe
حمام افتاب گرفتن
peeped
نیش افتاب روزنه
peep
نیش افتاب روزنه
sunbathing
حمام افتاب گرفتن
sung hat
کلاه افتاب گیر
helianthus
روزگردک جنس گل افتاب
sun hat
کلاه افتاب گیر
sunbathes
حمام افتاب گرفتن
sun dial
افتاب نما مقنطره
sunbathed
حمام افتاب گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com