Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
chauvinism
افراط کورکورانه در میهن پرستی ناسیونالیسم در حد افراطی و غیر منطقی
Other Matches
spread eagle
میهن پرستی افراطی
chauvinism
میهن پرستی افراطی شوونیسم
flag-waving
میهن پرستی بحد افراط وجنون
flag waving
میهن پرستی بحد افراط وجنون
radicals
افراطی افراط گرا ریشهای
radical
افراطی افراط گرا ریشهای
extremism
افراط کاری عقیده افراطی
ultranationalism
ملت پرستی افراطی
radicalism
گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
public spiritedness
میهن پرستی
patrioism
میهن پرستی
patriotism
میهن پرستی
chauvinism
میهن پرستی از روی تعصب
public spirit
خیر خواهی برای مردم میهن پرستی
jingo
کسی که به عنوان میهن پرستی از سیاست جنگجویانه و تجاوزکارانه دولت خودطرفداری میکند
legalism
رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
nationallism
ناسیونالیسم
gropingly
کورکورانه
nationalism
ناسیونالیسم
fumble
کورکورانه جلورفتن
fumbles
کورکورانه جلورفتن
fumbled
کورکورانه جلورفتن
economic nationalism
ناسیونالیسم اقتصادی
material consequence
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
implication
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
conditional
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
material conditional
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
implies
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
material implication
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
paged address
مدار منطقی الکترونیک که ترجمه بین آدرس منطقی مربوطه به صفحه کاغذ و آدرس واقعی فیزیکی که مراجعه شده است را بر عهده دارد
end stopped
دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
intemperate
افراطی
extreme
<adj.>
افراطی
extreme
افراطی
far out
افراطی
out and outer
افراطی
radical
<adj.>
افراطی
rigorous
<adj.>
افراطی
drastic
<adj.>
افراطی
extravagant
افراطی
extrimist
افراطی
extremist
افراطی
extremists
افراطی
hardliner
آدم افراطی
radical behaviorism
رفتارگرایی افراطی
ultra individualism
فردگرایی افراطی
sansculotte
انقلابی افراطی
highflier
ادم افراطی
overgeneralization
تعمیم افراطی
overreaction
واکنش افراطی
highflyer
ادم افراطی
ultra
ماورای افراطی
schwarmerei
احساسات افراطی
go to extreme
افراطی شدن
hardliners
آدم افراطی
young turk
افسر جوان افراطی
go overboard
<idiom>
افراطی عمل کردن
radicals
اصل سیاست مدار افراطی
radical
اصل سیاست مدار افراطی
sansculottism
پیروی از اصول انقلاب افراطی
ultranationalism
عقاید ناسیونالیزم خیلی افراطی
radicalism
اجتماعی موجود سا سیستم فکری افراطی
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
lunatic fringe
افراد افراطی وتندرو گروههای حزبی
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
programmable logic array
ارایه منطقی برنامه پذیر ارایه منطقی برنامه ریزی
mc carthyism
سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
economic nationalism
ناسیونالیسم اقتصادی خودکفایی اقتصادی سیستم فکری اقتصادی که هدف ان ایجاد سیستم اقتصادی مبنی بر خودبسی است به طوریکه اقتصاد کشور به تجارت خارجی برای کالاهای اصلی احتیاج نداشته باشد
overindulgence
افراط
frills
افراط
frill
افراط
excessive use
افراط
excessiveness
افراط
exorbitance
افراط
extremeness
افراط
fulsomeness
افراط
extravagance
افراط
inordinacy
افراط
inordinateness
افراط
intemperance
افراط
self indulgence
افراط
extravagances
افراط
excess
افراط
superfluity
افراط
excesses
افراط
fatherlands
میهن
mother countries
میهن
mother country
میهن
motherlands
میهن
countryman
هم میهن
compatriot
هم میهن
compatriots
هم میهن
fellow countryman
هم میهن
fenow country men
هم میهن
f.countryman
هم میهن
homelands
میهن
homeland
میهن
patiot
هم میهن
homes
میهن
fatherland
میهن
compatriotic
هم میهن
natire country
میهن
mother land
میهن
home
میهن
homeland
میهن
native country
میهن
motherland
میهن
home
میهن
native land
میهن
countrymen
هم میهن
countrywoman
هم میهن
country man
هم میهن
to run to extremes
افراط وتفریطکردن
enormously
بحد افراط
exorbitance
زیادی افراط
extremities
افراط و تفریط
extravagantly
با افراط کاری
extravagantly
با افراط زیاد
excesses
افراط بی اعتدالی
excessively
بحد افراط
hypercriticism
افراط در انتقاد
intemperate
افراط کار
excess
افراط بی اعتدالی
extremity
افراط و تفریط
scrupulously
بحد افراط
wanton
افراط کردن
ultraism
افراط کاری
overindulge
افراط ورزیدن
self-indulgent
افراط کار
hard line
افراط آمیز
distemperate
افراط کار
indulging
افراط کردن
self indulgent
افراط کار
indulges
افراط کردن
indulged
افراط کردن
to carry to excess
افراط کردن در
extremism
افراط گرایی
outrageousness
تجاوز افراط
indulge
افراط کردن
partisan
میهن پرست
home-made
ساخت میهن
civism
دلبستگی به میهن
patriot
میهن پرست
homemade
ساخت میهن
partisans
میهن پرست
one's native soil
میهن زمین
patriotically
میهن پرستانه
patriotic
میهن دوست
homes
میهن وطن
landsman
بومی هم میهن
homesick
در فراق میهن
patiot
میهن پرست
patiot
میهن دوست
public-spirited
میهن پرست
motherlands
مادر میهن
motherland
مادر میهن
immigrate
میهن گزیدن
immigrating
میهن گزیدن
immigrates
میهن گزیدن
incivism
بی علاقگی به میهن
immigrated
میهن گزیدن
home
میهن وطن
potation
جرعه افراط در شرب
cachinnate
در خنده افراط کردن
indulgences
زیاده روی افراط
to take an extreme course
افراط یاتفریط کردن
oxyopia
تزئینی بحد افراط
wasteful
افراط کار متلف
overbuy
در خرید افراط کردن
religiose
دیندار بحط افراط
supererogation
افراط در انجام وفیفه
carousing
در مشروب افراط کردن
carouses
در مشروب افراط کردن
indulgences
از راه افراط بخشیدن
indulgence
زیاده روی افراط
indulgence
از راه افراط بخشیدن
caroused
در مشروب افراط کردن
carouse
در مشروب افراط کردن
golden mean
برکناری از افراط و تفریط
go to extreme
افراط و تفریط کردن
take an extreme course
افراط یا تفریط کردن
parricides
خائن به میهن پدر کش
chauvinist
میهن پرست متعصب
repatriation
برگشتن یا برگرداندن به میهن
patriots
میهن پرستان
[مرد]
patriots
میهن پرست ها
[مرد]
to expatriate oneself
جلای میهن کردن
patriotically
از روی میهن دوستی
patriot
شخص میهن پرست
jingo
میهن پرست متجاوز
patriots
شخص میهن پرست
repatriations
برگشتن یا برگرداندن به میهن
patricides
خائن به میهن پدرکش
patricide
خائن به میهن پدرکش
compatriot
هم وطن هم میهن هواخواه
compatriots
هم وطن هم میهن هواخواه
nostalgia
دلتنگی برای میهن
parricide
خائن به میهن پدر کش
purism
افراط در استعمال صحیح الفاظ
profit cannibalism
افراط در تخفیف و ارزان فروشی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com