Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (7 milliseconds)
English	Persian
ranker	افسر ترفیع یافته افسرصفی
Other Matches
embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
field grade	افسر ارشد درجه افسر ارشدی
flag rank	افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
raise	ترفیع
elevaling	ترفیع
advancement	ترفیع
raises	ترفیع
upgrading	ترفیع
gradation	ترفیع
gradations	ترفیع
preference	ترفیع
preferences	ترفیع
upgraded	ترفیع
upgrade	ترفیع
preferment	ترفیع
ennoblement	ترفیع
elevation	ترفیع
elevations	ترفیع
promotion	ترفیع
promotions	ترفیع
upgrades	ترفیع
elevate	ترفیع دادن
lift	ترفیع اسانسور
lifts	ترفیع اسانسور
graduates	ترفیع دادن
lifted	ترفیع اسانسور
elevates	ترفیع دادن
increased	ترفیع دادن
lifting	ترفیع اسانسور
increase	ترفیع دادن
mounts	صعود ترفیع
mount	صعود ترفیع
promotions	ترفیع پیاده
promotion	ترفیع پیاده
graduating	ترفیع دادن
graduate	ترفیع دادن
increases	ترفیع دادن
basic date	تاریخ ترفیع
elevating	ترفیع دادن
promote	ترفیع دادن
promoted	ترفیع دادن
promotes	ترفیع دادن
promoting	ترفیع دادن
gradations	ترفیع درجه گرفتن
elation	ترفیع سرفرازی شادی
promotions	ترفیع رتبه پیشرفت
promotion	ترفیع رتبه پیشرفت
gradation	ترفیع درجه گرفتن
to promote somebody	به کسی ترفیع دادن
to upgrade somebody	به کسی ترفیع دادن
advancing <adj.>	ترفیع رتبه دادن
pawn promotion	ترفیع پیاده شطرنج
advance	ترفیع رتبه دادن
structured programming	برنامه نویسی ساختار یافته برنامه نویسی ساختاری برنامه نویسی ساخت یافته
pedestal	بلند کردن ترفیع دادن
pedestals	بلند کردن ترفیع دادن
elevation	جای بلند وبرامدگی ترفیع
underpromote	ترفیع پیاده به غیر وزیر
elevations	جای بلند وبرامدگی ترفیع
knighted	بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
knighting	بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
He was granted a grade promotion.	یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
knights	بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
knight	بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
officer	افسر
pretor	افسر
corona australis	افسر
coronae australis	افسر
coronate	افسر
pretorian	افسر
sub-lieutenant	افسر جز
sub-lieutenants	افسر جز
commissioned officer	افسر
commissioned officers	افسر
jemadar	افسر
line officer	افسر صف
officers	افسر
finding	یافته
findings	یافته
finance officer	افسر دارایی
junior officer	افسر جزء
liaison officer	افسر رابط
line officer	افسر صفی
officer in charge	افسر مسئول
officer of the day	افسر نگهبان
watch officer	افسر نگهبان
officer of the watch	افسر نگهبان
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
executive officer	افسر اجراییات
officer on duty	افسر مسئول
orderly officen	افسر نگهبانی
espial officer	افسر تجسس
forward air controller	افسر نافرمقدم
staff officer	افسر ستاد
veterinarian	افسر دامپزشک
veterinarians	افسر دامپزشک
flying officer	افسر خلبان
flying officer	افسر پرواز
flag officer	افسر پرچم
brass	افسر ارشد
flag officer	افسر دریایی
firing line officer	افسر تیر
finance officer	افسر مالی
field officer	افسر رزمی
personnel officer	افسر پرسنل
divisional officer	افسر قسمت
commanding officer	افسر فرمانده
supply officer	افسر تدارکات
subofficer	افسر جزء
subassembly officer	افسر جزء
detail officer	افسر کارگزینی
detail officer	افسر مشاغل
senior officer	افسر ارشد
personnel officer	افسر اجودانی
reserve officer	افسر احتیاط
reserve officer	افسر وفیفه
regular officer	افسر کادر
surveying officer	افسر تحقیق
cable officer	افسر لنگر
disbursing officer	افسر عامل
division officer	افسر قسمت
police officers	افسر شهربانی
commanding officers	افسر فرمانده
accountable disbursing officer	افسر عامل
active officer	افسر کادر
air officer	افسر هوایی
air officer	افسر هواپیمایی
police officers	افسر پلیس
archon	افسر سرپرست
police officer	افسر شهربانی
police officer	افسر پلیس
property officer	افسر اموال
bosuns	افسر کشتی
commandants	افسر فرمانده
custodian	افسر مرموزات
custodians	افسر مرموزات
prefect	افسر ارشد
prefects	افسر ارشد
commandant	افسر فرمانده
commissioned officers	افسر کادر
commissioned officer	افسر کادر
runner	افسر پلیس
war horses	افسر یاسربازدامپزشک
war horse	افسر یاسربازدامپزشک
constable	افسر ارتش
engineer	افسر مهندس
engineered	افسر مهندس
runners	افسر پلیس
constables	افسر ارتش
subaltern	افسر جزء
navigator	افسر راه
bosun	افسر کشتی
bos'n	افسر کشتی
bo's'n	افسر کشتی
warrant officers	افسر یار
navigators	افسر سکان
navigators	افسر راه
warrant officer	افسر یار
engineers	افسر مهندس
subalterns	افسر جزء
navigator	افسر سکان
wany	کاهش یافته
endrgized	انرژی یافته
instinct with life	روح یافته
instinct with force	نیرو یافته
structured	ساخت یافته
abroad	گسترش یافته
porrect	بسط یافته
depauperate	تقلیل یافته
due out	خاتمه یافته
downfallen	زوال یافته
transmissive	انتقال یافته
glorified	تجلیل یافته
waney	کاهش یافته
nascent	پیدایش یافته
generalized	تعمیم یافته
mature economy	تکامل یافته
allocated	اختصاص یافته
done	وقوع یافته
extended	تمدید یافته
applied <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
appointed <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
awakened	اگاهی یافته
nee	تولد یافته
linked	پیوند یافته
past	پایان یافته
deployed <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
inserted <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
installed <adj.> <past-p.>	گسترش یافته
matched	تطبیق یافته
tuned	وفق یافته
full-fledged	تکامل یافته
full fledged	تکامل یافته
expanded	بسط یافته
deployed	گسترش یافته

Recent search history
Search history is off. Activate

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com