Dictiornary-Farsi | افسر خبرنگار خارجی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
accredited officer	افسر خبرنگار خارجی


Other Matches

embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
field grade	افسر ارشد درجه افسر ارشدی
flag rank	افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
positive externalities	صرفه جوئیهای خارجی عوارض خارجی مثبت پی امدهای خارجی مثبت
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
reporters	خبرنگار
reporter	خبرنگار
correspondents	خبرنگار
news writer	خبرنگار
correspondent	خبرنگار
exterior angle	زاویهء خارجی کثیرالاضلاع زوایای خارجی حاصله ازتقاطع یک خط بادوخط موازی
impurity	جزء تشکیل دهنده خارجی ناخالصی ماده خارجی
external symbol dictionary	فهرست علائم خارجی فرهنگ لغات نمادهای خارجی
accredited correspondent	خبرنگار جنگی
correspoundent	خبرنگار مخبر
legman	خبرنگار محلی
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
newsmen	خبرنگار گوینده اخبار
newsman	خبرنگار گوینده اخبار
The reporter was held at the checkpoint for several hours.	خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
outwork	استحکامات خارجی دژ سنگرهای خارجی
foreign exchange	پول خارجی ارز خارجی
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
wilson	پرش از لبه خارجی یک اسکیت و چرخش کامل در هوا وبازگشت روی لبه خارجی اسکیت دیگر
external diseconomies	عوامل زیان اور خارجی عوامل نامطلوب خارجی
exchanged stabilization fund	مقصودتاسیسی است در ان پول خارجی و داخلی یک کاسه میشود و به این وسیله مظنه ارز خارجی ثابت نگهداشته میشود تا تنزل پول داخلی باعث رکود تجارت و عدم اعتماد نشود
line officer	افسر صف
pretorian	افسر
corona australis	افسر
officer	افسر
commissioned officers	افسر
commissioned officer	افسر
sub-lieutenants	افسر جز
sub-lieutenant	افسر جز
coronae australis	افسر
coronate	افسر
jemadar	افسر
pretor	افسر
officers	افسر
bo's'n	افسر کشتی
runner	افسر پلیس
war horses	افسر یاسربازدامپزشک
war horse	افسر یاسربازدامپزشک
cable officer	افسر لنگر
constable	افسر ارتش
constables	افسر ارتش
property officer	افسر اموال
warrant officer	افسر یار
warrant officers	افسر یار
prefects	افسر ارشد
commandants	افسر فرمانده
runners	افسر پلیس
surveying officer	افسر تحقیق
supply officer	افسر تدارکات
active officer	افسر کادر
subofficer	افسر جزء
subassembly officer	افسر جزء
staff officer	افسر ستاد
reserve officer	افسر احتیاط
veterinarians	افسر دامپزشک
bos'n	افسر کشتی
bosun	افسر کشتی
bosuns	افسر کشتی
commanding officers	افسر فرمانده
commanding officer	افسر فرمانده
senior officer	افسر ارشد
veterinarian	افسر دامپزشک
reserve officer	افسر وفیفه
commissioned officer	افسر کادر
commissioned officers	افسر کادر
archon	افسر سرپرست
navigator	افسر راه
navigator	افسر سکان
navigators	افسر راه
navigators	افسر سکان
regular officer	افسر کادر
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
air officer	افسر هواپیمایی
air officer	افسر هوایی
police officers	افسر شهربانی
police officers	افسر پلیس
police officer	افسر شهربانی
police officer	افسر پلیس
brass	افسر ارشد
watch officer	افسر نگهبان
personnel officer	افسر اجودانی
flying officer	افسر خلبان
flying officer	افسر پرواز
forward air controller	افسر نافرمقدم
personnel officer	افسر پرسنل
officer in charge	افسر مسئول
junior officer	افسر جزء
divisional officer	افسر قسمت
liaison officer	افسر رابط
line officer	افسر صفی
espial officer	افسر تجسس
accountable disbursing officer	افسر عامل
finance officer	افسر دارایی
finance officer	افسر مالی
firing line officer	افسر تیر
executive officer	افسر اجراییات
subaltern	افسر جزء
field officer	افسر رزمی
flag officer	افسر دریایی
flag officer	افسر پرچم
subalterns	افسر جزء
orderly officen	افسر نگهبانی
detail officer	افسر کارگزینی
detail officer	افسر مشاغل
engineers	افسر مهندس
prefect	افسر ارشد
engineered	افسر مهندس
engineer	افسر مهندس
officer of the day	افسر نگهبان
disbursing officer	افسر عامل
officer of the watch	افسر نگهبان
commandant	افسر فرمانده
custodian	افسر مرموزات
officer on duty	افسر مسئول
division officer	افسر قسمت
custodians	افسر مرموزات
palm	علامت افسر ارشدی
surveying officer	افسر بررسی کننده
firing line officer	افسر میدان تیر
advance officer	افسر جلودار ستون
young turk	افسر جوان افراطی
aerographer	کمک افسر هواشناسی
agent officer	افسر عامل پرداخت
air liaison officer	افسر رابط هوایی
field officer	افسر رسته رزمی
five star	افسر پنج ستارهای
service officer	افسر ارشد نگهبان
subalternate	افسر جزء متوالی
officer on duty	افسر مداومت کار
reservists	سرباز یا افسر ذخیره
landing signal officer	افسر ارتباط فرود
reservist	سرباز یا افسر ذخیره
safety officer	افسر تامین یکان
officer in charge	افسر مسئول اجرا
noncommissioned officer	افسر دون رتبه
officer of the guard	افسر گارد احترام
palms	علامت افسر ارشدی
spial officer	افسر عملیات جاسوسی
active officer	افسر کادر ثابت
accountable disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
commodores	افسر فرمانده دریایی
commodore	افسر فرمانده دریایی
officers call	شیپور افسر پیش
field officer	افسر عملیات صحرایی
captain of the port	افسر انتظامات بندر
assistant navigator	کمک افسر راه
command liaison	افسر رابط فرماندهی
brass hats	افسر ارشد ارتش
courier transfer officer	افسر مسئول پیک
espial officer	افسر عملیات جاسوسی
personnel officer	افسر رکن یکم
duty officer	افسر نگهبان ستاد
brass hat	افسر ارشد ارتش
battery executive	افسر اجرائیات اتشبار
coast guard officer	افسر گارد کرانه
disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
disbursing officer	افسر پرداخت پول
ranker	افسر سربازی کرده
property officer	افسر ذیحساب اموال
artillery liaison officer	افسر رابط توپخانه
subalterns	افسر جزء مادون
branch qualified officer	افسر متخصص رستهای
subaltern	افسر جزء مادون
chaplain	افسر امور دینی
field grade	افسر ارشد ارتش
alternate command authority	افسر جانشین فرمانده
chaplains	افسر امور دینی
contracting officer	افسر متصدی پیمان
flight surgeon	افسر پزشک نیروی هوایی
ranker	افسر ترفیع یافته افسرصفی
range officer	افسر مسئول میدان تیر
air transport liaison officer	افسر رابط ترابری هوایی
division officer	فرمانده قسمت افسر رسته
first lieutenant	ناوبان یکم افسر ملوان
noncommissioned officer	درجه دار افسر وفیفه
cadre	افسر یا درجه دار کادر
accountable property officer's bond	دفتر افسر ذیحساب اموال
executive officer	معاون یکان افسر تیر
cadres	افسر یا درجه دار کادر
senior officer afloat	ارشدترین افسر حاضر در ناو
officer of the deck	افسر نگهبان عرشه ناو
warlord	افسر عالی رتبه ارتش
detail officer	افسر مسئول گروه بیگاری
shavetail	افسر تازه کار ستوان سوم
courier transfer officer	افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
proconsul	افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
flag officer	افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
The police officer took down the car number .	افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
ranker	افسر سربازی کرده نظامی حرفهای
interceptor controller	افسر مسئول پست استراق سمع
flight sister	افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
teleman	افسر مامور رمز ومخابرات نیروی دریایی
beach master	افسر لجستیک در عملیات اب خاکی رئیس اسکله