Dictiornary-Farsi | افسر ذیحساب مالی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
accountable disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
disbursing officer	افسر ذیحساب مالی


Other Matches

property officer	افسر ذیحساب اموال
accountable property officer's bond	دفتر افسر ذیحساب اموال
finance officer	افسر مالی
embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
accountable	ذیحساب
accountability	ذیحساب بودن
flag rank	افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
field grade	افسر ارشد درجه افسر ارشدی
fiscal drag	اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
financial statement	صورت مالی گزارش مالی
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
equity accounts	حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
quando acciderint	وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
cere	موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
line officer	افسر صف
jemadar	افسر
commissioned officer	افسر
pretorian	افسر
officer	افسر
officers	افسر
commissioned officers	افسر
sub-lieutenant	افسر جز
sub-lieutenants	افسر جز
coronate	افسر
coronae australis	افسر
corona australis	افسر
pretor	افسر
flying officer	افسر خلبان
commanding officers	افسر فرمانده
flying officer	افسر پرواز
forward air controller	افسر نافرمقدم
accountable disbursing officer	افسر عامل
officer of the watch	افسر نگهبان
navigator	افسر سکان
watch officer	افسر نگهبان
officer of the day	افسر نگهبان
officer in charge	افسر مسئول
line officer	افسر صفی
active officer	افسر کادر
flag officer	افسر دریایی
liaison officer	افسر رابط
junior officer	افسر جزء
commanding officer	افسر فرمانده
flag officer	افسر پرچم
archon	افسر سرپرست
air officer	افسر هواپیمایی
bosuns	افسر کشتی
veterinarian	افسر دامپزشک
veterinarians	افسر دامپزشک
division officer	افسر قسمت
divisional officer	افسر قسمت
espial officer	افسر تجسس
finance officer	افسر دارایی
field officer	افسر رزمی
bosun	افسر کشتی
bos'n	افسر کشتی
brass	افسر ارشد
cable officer	افسر لنگر
air officer	افسر هوایی
detail officer	افسر مشاغل
firing line officer	افسر تیر
detail officer	افسر کارگزینی
disbursing officer	افسر عامل
bo's'n	افسر کشتی
executive officer	افسر اجراییات
officer on duty	افسر مسئول
subassembly officer	افسر جزء
constable	افسر ارتش
constables	افسر ارتش
custodian	افسر مرموزات
warrant officer	افسر یار
warrant officers	افسر یار
senior officer	افسر ارشد
reserve officer	افسر احتیاط
reserve officer	افسر وفیفه
war horse	افسر یاسربازدامپزشک
war horses	افسر یاسربازدامپزشک
runner	افسر پلیس
commandants	افسر فرمانده
commandant	افسر فرمانده
surveying officer	افسر تحقیق
custodians	افسر مرموزات
subofficer	افسر جزء
subalterns	افسر جزء
prefect	افسر ارشد
engineer	افسر مهندس
engineered	افسر مهندس
engineers	افسر مهندس
subaltern	افسر جزء
staff officer	افسر ستاد
supply officer	افسر تدارکات
runners	افسر پلیس
regular officer	افسر کادر
police officer	افسر پلیس
orderly officen	افسر نگهبانی
prefects	افسر ارشد
property officer	افسر اموال
personnel officer	افسر اجودانی
police officers	افسر پلیس
navigators	افسر راه
navigators	افسر سکان
personnel officer	افسر پرسنل
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
navigator	افسر راه
commissioned officer	افسر کادر
police officer	افسر شهربانی
police officers	افسر شهربانی
commissioned officers	افسر کادر
coast guard officer	افسر گارد کرانه
subalterns	افسر جزء مادون
subaltern	افسر جزء مادون
command liaison	افسر رابط فرماندهی
air liaison officer	افسر رابط هوایی
subalternate	افسر جزء متوالی
commodore	افسر فرمانده دریایی
active officer	افسر کادر ثابت
contracting officer	افسر متصدی پیمان
agent officer	افسر عامل پرداخت
aerographer	کمک افسر هواشناسی
advance officer	افسر جلودار ستون
accredited officer	افسر خبرنگار خارجی
reservist	سرباز یا افسر ذخیره
reservists	سرباز یا افسر ذخیره
assistant navigator	کمک افسر راه
alternate command authority	افسر جانشین فرمانده
commodores	افسر فرمانده دریایی
battery executive	افسر اجرائیات اتشبار
surveying officer	افسر بررسی کننده
branch qualified officer	افسر متخصص رستهای
artillery liaison officer	افسر رابط توپخانه
captain of the port	افسر انتظامات بندر
young turk	افسر جوان افراطی
courier transfer officer	افسر مسئول پیک
chaplains	افسر امور دینی
safety officer	افسر تامین یکان
brass hat	افسر ارشد ارتش
brass hats	افسر ارشد ارتش
five star	افسر پنج ستارهای
palms	علامت افسر ارشدی
palm	علامت افسر ارشدی
ranker	افسر سربازی کرده
espial officer	افسر عملیات جاسوسی
noncommissioned officer	افسر دون رتبه
personnel officer	افسر رکن یکم
officer in charge	افسر مسئول اجرا
officer of the guard	افسر گارد احترام
officers call	شیپور افسر پیش
chaplain	افسر امور دینی
officer on duty	افسر مداومت کار
disbursing officer	افسر پرداخت پول
spial officer	افسر عملیات جاسوسی
duty officer	افسر نگهبان ستاد
service officer	افسر ارشد نگهبان
field grade	افسر ارشد ارتش
field officer	افسر عملیات صحرایی
field officer	افسر رسته رزمی
firing line officer	افسر میدان تیر
landing signal officer	افسر ارتباط فرود
noncommissioned officer	درجه دار افسر وفیفه
officer of the deck	افسر نگهبان عرشه ناو
detail officer	افسر مسئول گروه بیگاری
first lieutenant	ناوبان یکم افسر ملوان
division officer	فرمانده قسمت افسر رسته
flight surgeon	افسر پزشک نیروی هوایی
range officer	افسر مسئول میدان تیر
senior officer afloat	ارشدترین افسر حاضر در ناو
ranker	افسر ترفیع یافته افسرصفی
air transport liaison officer	افسر رابط ترابری هوایی
executive officer	معاون یکان افسر تیر
warlord	افسر عالی رتبه ارتش
cadres	افسر یا درجه دار کادر
cadre	افسر یا درجه دار کادر
The police officer took down the car number .	افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
flag officer	افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flight sister	افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
courier transfer officer	افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
interceptor controller	افسر مسئول پست استراق سمع
ranker	افسر سربازی کرده نظامی حرفهای
proconsul	افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
shavetail	افسر تازه کار ستوان سوم
financial	مالی
pecuniary	مالی
finances	مالی
fiscal	مالی
finance	مالی
financing	مالی
financed	مالی
accounting classification	کد مالی
monetary	مالی
teleman	افسر مامور رمز ومخابرات نیروی دریایی
surgeon general	رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
beach master	افسر لجستیک در عملیات اب خاکی رئیس اسکله
credited	اعتبار مالی
financial policy	سیاست مالی
financial plan	برنامه مالی
non pecuniary	غیر مالی