Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
class a agent officer
افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
Other Matches
agent officer
افسر عامل پرداخت
disbursing officer
افسر عامل
accountable disbursing officer
افسر عامل
embarkation officer
افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer
افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
flag rank
افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
field grade
افسر ارشد درجه افسر ارشدی
disbursing officer
افسر پرداخت پول
releasing officer
افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
control officer
افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
cyanogen agent
عامل لخته کننده خون عامل شیمیایی سیانوژن
reserved character
حرف مخصوص درسیستم عامل یا حرفی که تابع خاصی برای کنترل سیستم عامل داردوبرای مصارف دیگربه کارنمیرود
actuator
محرک بازوی عامل مکانیسم عامل
combat cargo officer
افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
capital intensive goods
کالاهایی که سهم عامل سرمایه در انها بیش از سهم عامل کار یا سایر عوامل تولید است
derived demand
تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
shelling
نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shells
نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shell
نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
piggyback
سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
piggybacks
سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
blood agent
عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
EXE file
در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
MS DOS
سیستم عامل کامپیوترهای شخصی IBM PC که داده ذخیره شده روی دیسک را مدیریت میکند و خروجی و ورودی کاربر را نمایش میدهد.DOS-MS سیستم عامل تک کاربر و تک کار کاره است و توسط واسط خط دستور در کنترل میشود
sub-lieutenant
افسر جز
pretor
افسر
commissioned officers
افسر
officers
افسر
commissioned officer
افسر
jemadar
افسر
sub-lieutenants
افسر جز
coronae australis
افسر
line officer
افسر صف
coronate
افسر
officer
افسر
corona australis
افسر
pretorian
افسر
commandant
افسر فرمانده
subaltern
افسر جزء
police officers
افسر پلیس
police officers
افسر شهربانی
flying officer
افسر پرواز
detail officer
افسر کارگزینی
constables
افسر ارتش
bosuns
افسر کشتی
constable
افسر ارتش
police officer
افسر پلیس
flag officer
افسر پرچم
commandants
افسر فرمانده
police officer
افسر شهربانی
forward air controller
افسر نافرمقدم
detail officer
افسر مشاغل
brass
افسر ارشد
veterinarians
افسر دامپزشک
regular officer
افسر کادر
finance officer
افسر مالی
reserve officer
افسر احتیاط
reserve officer
افسر وفیفه
firing line officer
افسر تیر
engineer
افسر مهندس
veterinarian
افسر دامپزشک
engineers
افسر مهندس
field officer
افسر رزمی
prefects
افسر ارشد
The officer on night duty.
افسر کشیک شب
finance officer
افسر دارایی
commanding officer
افسر فرمانده
flying officer
افسر خلبان
senior officer
افسر ارشد
commanding officers
افسر فرمانده
flag officer
افسر دریایی
line officer
افسر صفی
navigator
افسر سکان
navigator
افسر راه
executive officer
افسر اجراییات
engineered
افسر مهندس
custodian
افسر مرموزات
custodians
افسر مرموزات
prefect
افسر ارشد
orderly officen
افسر نگهبانی
archon
افسر سرپرست
liaison officer
افسر رابط
navigators
افسر راه
espial officer
افسر تجسس
surveying officer
افسر تحقیق
supply officer
افسر تدارکات
subofficer
افسر جزء
officer of the watch
افسر نگهبان
subassembly officer
افسر جزء
officer on duty
افسر مسئول
division officer
افسر قسمت
officer in charge
افسر مسئول
divisional officer
افسر قسمت
cable officer
افسر لنگر
navigators
افسر سکان
commissioned officers
افسر کادر
air officer
افسر هواپیمایی
air officer
افسر هوایی
war horses
افسر یاسربازدامپزشک
war horse
افسر یاسربازدامپزشک
bo's'n
افسر کشتی
bos'n
افسر کشتی
staff officer
افسر ستاد
officer of the day
افسر نگهبان
watch officer
افسر نگهبان
bosun
افسر کشتی
property officer
افسر اموال
subalterns
افسر جزء
warrant officers
افسر یار
warrant officer
افسر یار
active officer
افسر کادر
personnel officer
افسر پرسنل
commissioned officer
افسر کادر
runner
افسر پلیس
personnel officer
افسر اجودانی
junior officer
افسر جزء
runners
افسر پلیس
subaltern
افسر جزء مادون
espial officer
افسر عملیات جاسوسی
surveying officer
افسر بررسی کننده
palms
علامت افسر ارشدی
subalterns
افسر جزء مادون
disbursing officer
افسر ذیحساب مالی
subalternate
افسر جزء متوالی
five star
افسر پنج ستارهای
spial officer
افسر عملیات جاسوسی
field grade
افسر ارشد ارتش
duty officer
افسر نگهبان ستاد
firing line officer
افسر میدان تیر
field officer
افسر عملیات صحرایی
service officer
افسر ارشد نگهبان
courier transfer officer
افسر مسئول پیک
palm
علامت افسر ارشدی
aerographer
کمک افسر هواشناسی
advance officer
افسر جلودار ستون
reservist
سرباز یا افسر ذخیره
battery executive
افسر اجرائیات اتشبار
reservists
سرباز یا افسر ذخیره
coast guard officer
افسر گارد کرانه
accountable disbursing officer
افسر ذیحساب مالی
air liaison officer
افسر رابط هوایی
chaplain
افسر امور دینی
accredited officer
افسر خبرنگار خارجی
property officer
افسر ذیحساب اموال
landing signal officer
افسر ارتباط فرود
brass hat
افسر ارشد ارتش
brass hats
افسر ارشد ارتش
active officer
افسر کادر ثابت
assistant navigator
کمک افسر راه
artillery liaison officer
افسر رابط توپخانه
alternate command authority
افسر جانشین فرمانده
ranker
افسر سربازی کرده
command liaison
افسر رابط فرماندهی
commodore
افسر فرمانده دریایی
branch qualified officer
افسر متخصص رستهای
officer of the guard
افسر گارد احترام
young turk
افسر جوان افراطی
chaplains
افسر امور دینی
officer in charge
افسر مسئول اجرا
officer on duty
افسر مداومت کار
personnel officer
افسر رکن یکم
safety officer
افسر تامین یکان
commodores
افسر فرمانده دریایی
field officer
افسر رسته رزمی
contracting officer
افسر متصدی پیمان
captain of the port
افسر انتظامات بندر
noncommissioned officer
افسر دون رتبه
officers call
شیپور افسر پیش
air transport liaison officer
افسر رابط ترابری هوایی
accountable property officer's bond
دفتر افسر ذیحساب اموال
executive officer
معاون یکان افسر تیر
officer of the deck
افسر نگهبان عرشه ناو
division officer
فرمانده قسمت افسر رسته
flight surgeon
افسر پزشک نیروی هوایی
detail officer
افسر مسئول گروه بیگاری
warlord
افسر عالی رتبه ارتش
ranker
افسر ترفیع یافته افسرصفی
cadre
افسر یا درجه دار کادر
noncommissioned officer
درجه دار افسر وفیفه
cadres
افسر یا درجه دار کادر
first lieutenant
ناوبان یکم افسر ملوان
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
range officer
افسر مسئول میدان تیر
The police officer took down the car number .
افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
ranker
افسر سربازی کرده نظامی حرفهای
courier transfer officer
افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
flag officer
افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
proconsul
افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
flight sister
افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
interceptor controller
افسر مسئول پست استراق سمع
shavetail
افسر تازه کار ستوان سوم
teleman
افسر مامور رمز ومخابرات نیروی دریایی
surgeon general
رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
beach master
افسر لجستیک در عملیات اب خاکی رئیس اسکله
lump sum payment
پرداخت نقدی
spot cash
پرداخت نقدی
commodore
کمودور درجه بین افسر ارشدی وژنرالی دریایی
chief army censor
افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
commodores
کمودور درجه بین افسر ارشدی وژنرالی دریایی
cash collection voucher
سند پرداخت نقدی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com