Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 197 (9 milliseconds)
English	Persian
detail officer	افسر کارگزینی
Other Matches
embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
personnel	کارگزینی
personnel section	کارگزینی
field grade	افسر ارشد درجه افسر ارشدی
flag rank	افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
labouroffice	اداره کارگزینی
labour office	اداره کارگزینی
staff manager	رئیس کارگزینی
administrative contracting office	دفتر استخدام کارگزینی
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
personnel	کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
coronae australis	افسر
pretorian	افسر
pretor	افسر
officers	افسر
corona australis	افسر
coronate	افسر
officer	افسر
sub-lieutenant	افسر جز
sub-lieutenants	افسر جز
jemadar	افسر
line officer	افسر صف
commissioned officer	افسر
commissioned officers	افسر
cable officer	افسر لنگر
junior officer	افسر جزء
personnel officer	افسر اجودانی
flag officer	افسر دریایی
firing line officer	افسر تیر
regular officer	افسر کادر
property officer	افسر اموال
archon	افسر سرپرست
senior officer	افسر ارشد
reserve officer	افسر احتیاط
reserve officer	افسر وفیفه
air officer	افسر هوایی
air officer	افسر هواپیمایی
forward air controller	افسر نافرمقدم
flying officer	افسر پرواز
flying officer	افسر خلبان
liaison officer	افسر رابط
personnel officer	افسر پرسنل
finance officer	افسر مالی
watch officer	افسر نگهبان
division officer	افسر قسمت
officer of the watch	افسر نگهبان
disbursing officer	افسر عامل
officer of the day	افسر نگهبان
espial officer	افسر تجسس
executive officer	افسر اجراییات
officer in charge	افسر مسئول
detail officer	افسر مشاغل
line officer	افسر صفی
officer on duty	افسر مسئول
field officer	افسر رزمی
flag officer	افسر پرچم
finance officer	افسر دارایی
orderly officen	افسر نگهبانی
divisional officer	افسر قسمت
subaltern	افسر جزء
war horses	افسر یاسربازدامپزشک
runner	افسر پلیس
runners	افسر پلیس
commissioned officer	افسر کادر
commissioned officers	افسر کادر
navigator	افسر راه
navigator	افسر سکان
navigators	افسر راه
navigators	افسر سکان
police officers	افسر شهربانی
police officers	افسر پلیس
police officer	افسر شهربانی
war horse	افسر یاسربازدامپزشک
warrant officers	افسر یار
warrant officer	افسر یار
subalterns	افسر جزء
custodian	افسر مرموزات
custodians	افسر مرموزات
prefect	افسر ارشد
prefects	افسر ارشد
engineer	افسر مهندس
engineered	افسر مهندس
engineers	افسر مهندس
commandant	افسر فرمانده
commandants	افسر فرمانده
constable	افسر ارتش
constables	افسر ارتش
police officer	افسر پلیس
bo's'n	افسر کشتی
supply officer	افسر تدارکات
subofficer	افسر جزء
subassembly officer	افسر جزء
commanding officer	افسر فرمانده
commanding officers	افسر فرمانده
staff officer	افسر ستاد
accountable disbursing officer	افسر عامل
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
active officer	افسر کادر
brass	افسر ارشد
surveying officer	افسر تحقیق
bosuns	افسر کشتی
veterinarian	افسر دامپزشک
bosun	افسر کشتی
bos'n	افسر کشتی
veterinarians	افسر دامپزشک
spial officer	افسر عملیات جاسوسی
officer on duty	افسر مداومت کار
officers call	شیپور افسر پیش
safety officer	افسر تامین یکان
officer of the guard	افسر گارد احترام
landing signal officer	افسر ارتباط فرود
ranker	افسر سربازی کرده
personnel officer	افسر رکن یکم
surveying officer	افسر بررسی کننده
noncommissioned officer	افسر دون رتبه
young turk	افسر جوان افراطی
subalternate	افسر جزء متوالی
service officer	افسر ارشد نگهبان
property officer	افسر ذیحساب اموال
officer in charge	افسر مسئول اجرا
subalterns	افسر جزء مادون
advance officer	افسر جلودار ستون
aerographer	کمک افسر هواشناسی
agent officer	افسر عامل پرداخت
air liaison officer	افسر رابط هوایی
alternate command authority	افسر جانشین فرمانده
accredited officer	افسر خبرنگار خارجی
artillery liaison officer	افسر رابط توپخانه
assistant navigator	کمک افسر راه
battery executive	افسر اجرائیات اتشبار
branch qualified officer	افسر متخصص رستهای
active officer	افسر کادر ثابت
accountable disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
reservists	سرباز یا افسر ذخیره
chaplain	افسر امور دینی
chaplains	افسر امور دینی
brass hat	افسر ارشد ارتش
brass hats	افسر ارشد ارتش
palm	علامت افسر ارشدی
subaltern	افسر جزء مادون
palms	علامت افسر ارشدی
commodore	افسر فرمانده دریایی
commodores	افسر فرمانده دریایی
reservist	سرباز یا افسر ذخیره
captain of the port	افسر انتظامات بندر
coast guard officer	افسر گارد کرانه
disbursing officer	افسر پرداخت پول
field officer	افسر رسته رزمی
field officer	افسر عملیات صحرایی
five star	افسر پنج ستارهای
field grade	افسر ارشد ارتش
firing line officer	افسر میدان تیر
espial officer	افسر عملیات جاسوسی
duty officer	افسر نگهبان ستاد
contracting officer	افسر متصدی پیمان
courier transfer officer	افسر مسئول پیک
disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
command liaison	افسر رابط فرماندهی
noncommissioned officer	درجه دار افسر وفیفه
detail officer	افسر مسئول گروه بیگاری
flight surgeon	افسر پزشک نیروی هوایی
cadres	افسر یا درجه دار کادر
cadre	افسر یا درجه دار کادر
first lieutenant	ناوبان یکم افسر ملوان
accountable property officer's bond	دفتر افسر ذیحساب اموال
warlord	افسر عالی رتبه ارتش
senior officer afloat	ارشدترین افسر حاضر در ناو
executive officer	معاون یکان افسر تیر
ranker	افسر ترفیع یافته افسرصفی
range officer	افسر مسئول میدان تیر
division officer	فرمانده قسمت افسر رسته
officer of the deck	افسر نگهبان عرشه ناو
air transport liaison officer	افسر رابط ترابری هوایی
interceptor controller	افسر مسئول پست استراق سمع
The police officer took down the car number .	افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
shavetail	افسر تازه کار ستوان سوم
flag officer	افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flight sister	افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
ranker	افسر سربازی کرده نظامی حرفهای
proconsul	افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
courier transfer officer	افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
beach master	افسر لجستیک در عملیات اب خاکی رئیس اسکله
surgeon general	رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
teleman	افسر مامور رمز ومخابرات نیروی دریایی
commodores	کمودور درجه بین افسر ارشدی وژنرالی دریایی
commodore	کمودور درجه بین افسر ارشدی وژنرالی دریایی
chief army censor	افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
high airburst	ترکش هوایی در ارتفاع زیاد ترکش بالای افسر تیر
midshipman	افسر پایین رتبه نیروی دریایی دانشجوی سال دوم دانشکده دریایی
officers	افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer	افسر معین کردن فرماندهی کردن
tactical air controler	افسر کنترل عملیات هوایی مسئول مرکز کنترل هوایی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com