Dictiornary-Farsi | افشاء افکار واحساسات شخصی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
self revelation	افشاء افکار واحساسات شخصی


Other Matches

sentimentality	پیروی از عواطف واحساسات
sentimentalism	پیروی از عواطف واحساسات
sensationalism	پیروی از عواطف واحساسات
f.drss	جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber	1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers	1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
divulgation	افشاء
divulgement	افشاء
divulgence	افشاء
exposal	افشاء
betrayals	افشاء سر
betrayal	افشاء سر
transpiration	افشاء
disclosure	افشاء
disclosures	افشاء
divulge	افشاء کردن
disclosing	افشاء کردن
exposures	اشکاری افشاء
exposure	اشکاری افشاء
disclose	افشاء کردن
revelator	افشاء کننده
divulged	افشاء کردن
imparts	افشاء کردن
imparting	افشاء کردن
discloses	افشاء کردن
imparted	افشاء کردن
impart	افشاء کردن
exposes	افشاء کردن
expose	افشاء کردن
divulging	افشاء کردن
divulges	افشاء کردن
exposing	افشاء کردن
pull the plug <idiom>	افشاء راز کسی
indecent exposure	نمایش [افشاء] بی حیا
revelation	اشکار سازی افشاء
revelations	اشکار سازی افشاء
breasts	افکار
breast	افکار
daydream	افکار پوچ
idea	زاییده افکار
concept	زاییده افکار
conception	زاییده افکار
thoughts	افکار خیال
thought	افکار خیال
train of thought	رشته افکار
ideas if reference	افکار عطفی
daydreams	افکار پوچ
daydreaming	افکار پوچ
good deeds	افکار نیکو
daydreamed	افکار پوچ
musing	غرق در افکار
internal conception	زاییده افکار
public opinion	افکار عمومی
brainchild	زاییده افکار
mind reader	کاشف افکار دیگران
vox populi	اراء یا افکار مردم
telepathy	ارتباط افکار با یکدیگر
To have enlightened ideas. To be an intellectual.	افکار روشنی داشتن
mind readers	کاشف افکار دیگران
cardinal sin	عملمغایر با افکار عمومی
mind reading	کشف افکار دیگران
strong minded	دارای افکار مردانه
wishful thinking	افکار واهی و پوچ
parochialism	محدودیت در افکار وعقایدمحلی
In deference to public opinion.	به احترام افکار عمومی
ideology	مبحث افکار وارزوهای باطنی
to think aloud	افکار خود را [بلند] گفتن
to think out loud	افکار خود را [بلند] گفتن
bemuse	غرق افکار شاعرانه کردن
ideologies	مبحث افکار وارزوهای باطنی
To pick other peoples brains.	از افکار دیگران استفاده کردن
eggheads	روشنفکر دارای افکار بلند
egghead	روشنفکر دارای افکار بلند
idealogy	مبحث افکار وارزوهای باطنی
representationalist	معتقد بفلسفه ایده هاو افکار
cause cTlFbre	موردیکهنظر افکار عمومیرا بهخود جلبکند
I don't know what to make of him.	من افکار او [مرد] را درک نمی کنم.
A dialogue .	گفت وشنود ( بحث وتبادل افکار ونظریات )
ideologist	ایده ئولوگ کسی که در مورد افکار وعقاید مطالعه میکند
intrusive thoughts	اندیشه هایی که بی اراده شخص بخاطرش می اید افکار فضول
self absorption	غرق در خویش غرق شدن در افکار
academic freedom	آزادی طلاب و محققین در تدریس وتحقیق و نشر افکار خود بدون انکه موسسهای که دراستخدام انند بتواند به انان تعرضی بکند و یا ایشان را درفشار بگذارد
civil	شخصی
private	شخصی
civilian	شخصی
privates	شخصی
some one	شخصی
ones	شخصی
personas	شخصی
personae	شخصی
persona	شخصی
civilians	شخصی
personal	شخصی
personable	شخصی
informal	شخصی
one	شخصی
brain washing	مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
personal pronoun	ضمیر شخصی
idols of the cave	اوهام شخصی
individual foul	خطای شخصی
informal observations	مشاهدات شخصی
oomph	چاذبه شخصی
whosoever	هر شخصی که باشد
personal saving	پس انداز شخصی
personal right	حقوق شخصی
personal requirment	حوائج شخصی
personal requirment	احتیاجات شخصی
personal exemptions	معافیتهای شخصی
somebody	یک شخص شخصی
personal service	خدمت شخصی
personal remarks	انتقادات شخصی
passanger car	اتومبیل شخصی
proenomen	نام شخصی
whoso	هر شخصی که باشد
personal motive	غرض شخصی
personalty	اموال شخصی
private motive	غرض شخصی
personalty	دارایی شخصی
private property	دارایی شخصی
personal outlays	هزینههای شخصی
personal ownership	مالکیت شخصی
ea state in severalty	ملک شخصی
personal property	مایملک شخصی
self will	اراده شخصی
personal property	اموال شخصی
by end	غرض شخصی
self intrest	نفع شخصی
self interest	غرض شخصی
particular good	عین شخصی
personal interest	نفع شخصی
personal influence	نفوذ شخصی
idiograph	نشان شخصی
personal error	خطای شخصی
ibm personal computer	IBکامپیوتر شخصی
personal identity	هویت شخصی
personal constructs	سازههای شخصی
personal income	درامد شخصی
personal computing	محاسبات شخصی
personal affairs	امور شخصی
personal action	دعوی شخصی
personal service	ابلاغ شخصی
personal staff	ستاد شخصی
separate estate	اموال شخصی زن
backcourt foul	خطای شخصی
personalized form letter	فرم شخصی
self interest	نفع شخصی
under one's thumb <idiom>	زیرنظر شخصی
self employed	کار شخصی
self-employed	کار شخصی
paraphernalia	اموال شخصی زن
hire out <idiom>	اجاره شخصی
personal effects	لوازم شخصی
very own <adj.>	خصوصی [شخصی]
on one's shoulders <idiom>	مسئولیت شخصی
under one's belt <idiom>	میل شخصی
who	چه شخصی چه اشخاصی
personal computers	کامپیوتر شخصی
bomb scare	اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
personal pronouns	ضمائر شخصی
personal computer	کامپیوتر شخصی
A private car.	اتوموبیل شخصی
self-interest	نفع شخصی
self-interested	در بند نفع شخصی
self interested	در بند نفع شخصی
ibm personal computer system/	کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2
ibm personal computer at	کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل AT
in one's hair <idiom>	عصبانی کردن شخصی
toe the line <idiom>	انجام وفایف شخصی
turn (someone) on <idiom>	به هیجان آوردن شخصی
home use entry	اعلامیه مصرف شخصی
ibm personal computer xt	کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل XT
personalize	جنبه شخصی دادن به
individual income tax	مالیات بر درامد شخصی
valour	ارزش شخصی واجتماعی
personal identification number	شماره شناسایی شخصی
personal chattels	دارایی شخصی منقول
onother's money	پول شخصی دیگر
in one's best interest	به صلاح خود شخصی
author	شخصی که برنامه می نویسد
personal property	دارایی شخصی منقول
paraphernal	وابسته به دارایی شخصی زن
individualization of punshment	شخصی کردن مجازاتها
personal income tax	مالیات بر درامد شخصی
pocket expenses	هزینه مختصر شخصی
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
self intrested	دربند نفع شخصی
self regard	حفظ منافع شخصی
bye end	غرض شخصی قصدپنهان
pin	شماره شناسایی شخصی
valor	ارزش شخصی واجتماعی
bunched income	درامد خدمات شخصی
pinned	شماره شناسایی شخصی
fill (someone) in <idiom>	جزئیات را به شخصی گفتن
to hold in d.	درتصرف شخصی داشتن
leave alone <idiom>	راحت گذاشتن (شخصی)
own	شخصی مال خودم
owned	شخصی مال خودم
owning	شخصی مال خودم
owns	شخصی مال خودم
theatergoer	شخصی که مکرر به تئاترمیرود