English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 289 (46 milliseconds)
English Persian
remark افهار نظر کردن
remarked افهار نظر کردن
remarking افهار نظر کردن
remarks افهار نظر کردن
express one's views افهار نظر کردن
make a comment افهار نظر کردن
Search result with all words
state افهار کردن وتصریح کردن
state- افهار کردن وتصریح کردن
stated افهار کردن وتصریح کردن
states افهار کردن وتصریح کردن
stating افهار کردن وتصریح کردن
offer افهار یاابراز کردن
offered افهار یاابراز کردن
offers افهار یاابراز کردن
express افهار کردن
expressed افهار کردن
expresses افهار کردن
expressing افهار کردن
fawn افهار دوستی کردن
fawned افهار دوستی کردن
fawns افهار دوستی کردن
assert افهار قطعی کردن
asserted افهار قطعی کردن
asserting افهار قطعی کردن
asserts افهار قطعی کردن
observe افهار عقیده کردن
observed افهار عقیده کردن
observes افهار عقیده کردن
observing افهار عقیده کردن
revolt شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolts شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
resent افهار رنجش کردن
resented افهار رنجش کردن
resenting افهار رنجش کردن
resents افهار رنجش کردن
boh صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boo صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booed صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booing صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
pronounce افهار عقیده کردن
pronounces افهار عقیده کردن
suggest افهار کردن
suggest افهار عقیده کردن
suggested افهار کردن
suggested افهار عقیده کردن
suggesting افهار کردن
suggesting افهار عقیده کردن
suggests افهار کردن
suggests افهار عقیده کردن
profess ادعا یا افهار کردن
professes ادعا یا افهار کردن
professing ادعا یا افهار کردن
import به کشور اوردن افهار کردن
imported به کشور اوردن افهار کردن
importing به کشور اوردن افهار کردن
allude افهار کردن مربوط بودن به
alluded افهار کردن مربوط بودن به
alludes افهار کردن مربوط بودن به
alluding افهار کردن مربوط بودن به
declare افهار کردن گفتن
declares افهار کردن گفتن
declaring افهار کردن گفتن
assault افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaulted افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaults افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
asseverate بطور جدی افهار کردن تصریح کردن
condole افهار تاسف کردن
dogmatize امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
express an opinion افهار عقیده کردن
make a suggestion افهار عقیده کردن
pass an opinion افهار عقیده کردن
misstate افهار غلط کردن
opine افهار نظر کردن نظریه دادن
opine افهار عقیده کردن
pass an opnion افهار عقیده کردن
pish افهار نفرت کردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to make a remark حرفی زدن افهار نظری کردن
to profess regret افهار تاسف کردن
to recede from an engagement از افهار عقیدهای خود داری کردن
back-pedal افهار ندامت کردن
back-pedalled افهار ندامت کردن
back-pedalling افهار ندامت کردن
back-pedals افهار ندامت کردن
to make a suggestion افهار عقیده کردن
Other Matches
apophasis افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
statable افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
remark افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarking افهار داشتن افهار نظریه دادن
stateable افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
remarks افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarked افهار داشتن افهار نظریه دادن
adduction افهار
declarations افهار
showing افهار
avouchment افهار
allegation افهار
allegations افهار
say-so افهار
adductor افهار
affirmance افهار
showings افهار
indigitation افهار
predication افهار
say so افهار
enouncement افهار
testimony افهار
statement افهار
saying افهار
testimonies افهار
statements افهار
sayings افهار
declaration افهار
proposals افهار
utterances افهار
utterance افهار
dixit افهار
proposal افهار
avowal افهار اشکار
affirmations افهار قطعی
statement of a claim افهار نامه
remark افهار بیان
courtship افهار عشق
assertion افهار مثبت
suggester افهار کننده
declarer افهار کننده
asserter افهار کننده
affirmation افهار قطعی
assertor افهار کننده
remarked افهار بیان
misstatement افهار غلط
asseveration افهار جدی
suggestions افهار عقیده
declaredly با افهار قطعی
signification تعیین افهار
cumlaude با افهار تقدیر
avowals افهار اشکار
pooh pooh افهار تنفروانزجار
avowals افهار صریح
pooh-pooh افهار تنفروانزجار
pooh-poohed افهار تنفروانزجار
pooh-poohing افهار تنفروانزجار
pooh-poohs افهار تنفروانزجار
avowal افهار صریح
stater افهار دارنده
remarking افهار بیان
remarks افهار بیان
suggestion افهار عقیده
says افهار داشتن
resent افهار تنفرکردن از
condolences افهار تاسف
manifest افهار نامه
assertive افهار کننده
declaring افهار داشتن
says حرف افهار
manifested افهار نامه
declares افهار داشتن
manifests افهار نامه
manifesting افهار نامه
utterer افهار کننده
expressions افهار عبارت
expression افهار عبارت
resents افهار تنفرکردن از
say حرف افهار
declare افهار داشتن
condolence افهار تاسف
say افهار داشتن
options افهار میل
submission افهار نظریه
option افهار میل
resented افهار تنفرکردن از
resenting افهار تنفرکردن از
affirmant افهار کننده
generalities افهار عمومی
generality افهار عمومی
an absurd statement افهار نا معقول
declaration افهار افهارنامه اعلان
professions افهار پیشه و حرفه
irreticence افهار عدم کتمان
giggling با خنده افهار داشتن
giggle با خنده افهار داشتن
giggled با خنده افهار داشتن
court دادگاه افهار عشق
statements افهار صورت حساب
giggles با خنده افهار داشتن
statement افهار صورت حساب
profession افهار پیشه و حرفه
suggestio falsi افهار و اعلام نادرست
suggestion افهار عقیده پیشنهاد
declarations افهار افهارنامه اعلان
pronouncements افهار عقیده رسمی
pronouncement افهار عقیده رسمی
inexpressible غیر قابل افهار
understating حقیقت را افهار نکردن
averment افهار قطعی یا مثبت
understates حقیقت را افهار نکردن
state افهار داشتن افهارکردن
states افهار داشتن افهارکردن
understate حقیقت را افهار نکردن
stated افهار داشتن افهارکردن
state- افهار داشتن افهارکردن
thanks افهار امتنان در سایه
paralipsis افهار ضمن اغماض
understated حقیقت را افهار نکردن
suggestions افهار عقیده پیشنهاد
customs declaration افهار نامه گمرکی
stating افهار داشتن افهارکردن
averred بطور قطع افهار داشتن
aver بطور قطع افهار داشتن
dictums گفته افهار نظر قضایی
avers بطور قطع افهار داشتن
averring بطور قطع افهار داشتن
dictum گفته افهار نظر قضایی
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
customs entry افهار یا اعلام ورود به گمرک
self proclaimed پیش خود افهار شده
expressible قابل افهار بیان کردنی
assignment ماموریت دادن انتقال افهار
assignments ماموریت دادن انتقال افهار
antinomy تناقض دو قانون یا دو اصل افهار مخالف
nuncupation افهار مطلبی در پیش گواه بزبان گویی
bravura افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
bromide نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک افهار یا بیان مبتذل
bromides نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک افهار یا بیان مبتذل
ignoratio elenchi سفسطه منطقی که عبارت است از رد بیان یا افهار مخالف بابیان خود
captain a protest افهار نامه صادره از طرف مقامات بندر در مورد شرح کالای خسارت دیده یا تخلیه نشده
declared افهار شده شناسایی شده
sniffy افهار تنفر کننده فن فن کننده
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com