Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
to delegate one's powers to somebody
اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن
[اصطلاح رسمی]
Other Matches
powering
اقتدار و اختیار
powered
اقتدار و اختیار
power
اقتدار و اختیار
powers
اقتدار و اختیار
relegating
محول کردن
vests
محول کردن
vest
محول کردن
relegate
محول کردن
relegated
محول کردن
relegates
محول کردن
lippen
محول کردن
to turn over
محول کردن برگرداندن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
delegating
وکالت دادن محول کردن به
delegates
وکالت دادن محول کردن به
delegated
وکالت دادن محول کردن به
delegate
وکالت دادن محول کردن به
relegated
محول کردن به جای بدتر فرستادن
relegate
محول کردن به جای بدتر فرستادن
relegating
محول کردن به جای بدتر فرستادن
relegates
محول کردن به جای بدتر فرستادن
devolve
تفویض کردن محول کردن
devolved
تفویض کردن محول کردن
devolving
تفویض کردن محول کردن
devolves
تفویض کردن محول کردن
weapons free
جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
to make one's option
اختیار کردن
fix on
اختیار کردن
to rule the roast
اختیار داری کردن
run the show
اختیار داری کردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
authorising
اختیار دادن تصویب کردن
authorizes
اختیار دادن تصویب کردن
authorize
اختیار دادن تصویب کردن
authorizing
اختیار دادن تصویب کردن
authorises
اختیار دادن تصویب کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
sovereigns
با اقتدار
authority
اقتدار
sovereign
با اقتدار
suzerrainty
اقتدار
sceptres
اقتدار
scepters
اقتدار
sceptre
اقتدار
absolute authortity
اقتدار مطلق
under foot
درحیطه اقتدار
kingdom
حوزه اقتدار
powerlessness
عدم اقتدار
transformer
محول
transformers
محول
powerfully
از روی اقتدار زیاد
assigned role
نقش محول
powering
اقتدار سلطه نیروی برق
powers
اقتدار سلطه نیروی برق
powered
اقتدار سلطه نیروی برق
sovereignty
اقتدار و برتری قلمرو پادشاه
power
اقتدار سلطه نیروی برق
occupation authority
اقتدار ناشی از فتح و پیروزی
buck passer
شخصی که مسئولیت خود را بدیگران محول میکند
authentication
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
empowers
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empower
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered
صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
umbrella
طرح چتر
[یکی از علائم هشتگانه بودا که در فرش های چینی بکار رفته و نشانه قدرت و اقتدار دولت است.]
warrants
اختیار
wills
اختیار
controlling
اختیار
vetoed
حق و اختیار
involuntarily
بی اختیار
controls
اختیار
liberty
اختیار
liberties
اختیار
freedom of the will
اختیار
option
اختیار
free will
اختیار
unconsciously
بی اختیار
willed
اختیار
will
اختیار
involuntary
بی اختیار
authorisations
اختیار
authorization
اختیار
warranted
اختیار
warrant
اختیار
vetoing
حق و اختیار
incoercible
بی اختیار
control
اختیار
unconscious
بی اختیار
warranting
اختیار
vetoes
حق و اختیار
tests
اختیار
veto
حق و اختیار
tested
اختیار
mandate
اختیار
spontaneous
بی اختیار
mandated
اختیار
clearance
اختیار
mandates
اختیار
test
اختیار
mandating
اختیار
voluntariness
اختیار
options
اختیار
attribution
اختیار
at the d. of
به اختیار
credential
اختیار
spontaneous generation
بی اختیار
authority
اختیار
authorizations
اختیار اجازه
invested with power
دارای اختیار
absolute authortity
اختیار مطلق
full power of attorney
اختیار نامه
certificate of authority
اختیار نامه
power of attorney
اختیار نامه
enabled
اختیار دادن
enable
اختیار دادن
jurisdication
اختیار قانونی
enables
اختیار دادن
in the saddle
صاحب اختیار
enabling
اختیار دادن
Delegation of Authority
تفویض اختیار
adoption
اختیار اتخاذ
fire at will
اتش به اختیار
to follow a profession
پیشهای را اختیار
empowered
اختیار دادن
governments
عقل اختیار
empowering
اختیار دادن
government
عقل اختیار
empowers
اختیار دادن
as you wish
به اختیار شماست
seller's option
اختیار فروشنده
option
اختیار معامله
at the mercy of
در اختیار دستخوش
authorise
اختیار دادن
body english
چرخش بی اختیار
options
اختیار معامله
jurisdiction
اختیار قانونی
empower
اختیار دادن
to be a master of
در اختیار خودداشتن
adopted
اختیار شده
will adjust
اتش به اختیار
cartle blanche
اختیار نامحدود
warrant of attorney
اختیار نامه
power of authority
اختیار نامه
commander's call
در اختیار فرماندهی
the optio to accept or reject
اختیار قبول یا رد
power of procuration
اختیار نامه
carte blanche
اختیار نامحدود
letter of attorney
اختیار نامه
adopter
اختیار کننده
carte blanche
اختیار تام
cart blanche
اختیار نامحدود
tutelar authority
اختیار ناشی از قیومت
lock option
اختیار کاربرد قفل
commander's call
ساعات در اختیار فرماندهی
fire at will
اتش به اختیار خود
magisterial
مطلق دارای اختیار
discretionally
مطابق میل و اختیار
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
invested with power
اختیار داده شده
he wept involuntarily
بی اختیار گریه کرد
options
اختیار خریدیا فروش
option
اختیار خریدیا فروش
ship will adjust
ناو اتش به اختیار
catching
در اختیار گرفتن توپ
To authorize someone.
به کسی اختیار دادن
plenipotent
دارای اختیار مطلق
to have the run of a house
اختیار خانهای را داشتن
plenipotentiaries
دارای اختیار تام
take over in charge
تحت اختیار دراوردن
plenipotentiary
دارای اختیار تام
accredits
معتبر ساختن اختیار دادن
accrediting
معتبر ساختن اختیار دادن
accredit
معتبر ساختن اختیار دادن
Dont mention it . You are welcome.
اختیار دارید (درمقام تعارف )
bureaus
ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
visitatorial
وابسته به یادارای اختیار بازرسی
local option
اختیار تعیین چیزی درمحل
local option
اختیار تعیین محل معینی
vicarious authority
اختیار از طرف دیگری نمایندگی
It is beyond my authority(control).
اینکار از اختیار من خارج است
delegation of authority
دادن اختیار انجام عمل
bureau
ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
I'll be happy to help
[assist]
you.
من با کمال میل در اختیار شما هستم.
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
to put something at somebody's disposal
چیزی را در دسترس
[اختیار]
کسی گذاشتن
plenipotentiaries
تام الاختیار دارای اختیار مطلق
to delegate one's authority to somebody
به کسی اختیار تام دادن
[حقوق]
plenipotentiary
تام الاختیار دارای اختیار مطلق
suzerain
اختیار دار کشور حکومت مطلقه
fiefdoms
هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdom
هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
ultra vires
بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
as your please
هر طور میل شما است اختیار با شماست
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
polyandry
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
When drink enters, wisdom departs.
<proverb>
آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com