Dictiornary-Farsi | اقدام بکارمخاطره امیز | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
venture	اقدام بکارمخاطره امیز
ventured	اقدام بکارمخاطره امیز
ventures	اقدام بکارمخاطره امیز
venturing	اقدام بکارمخاطره امیز


Other Matches

rat race	عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
antagonistic	خصومت امیز رقابت امیز
trickier	خدعه امیز مهارت امیز
admonitory	نصیحت امیز توبیخ امیز
suasive	ترغیب امیز تحریک امیز
gratulant	تهنیت امیز تبریک امیز
incriminatory	تهمت امیز اتهام امیز
expostulatory	سرزنش امیز تعرض امیز
trickiest	خدعه امیز مهارت امیز
tricky	خدعه امیز مهارت امیز
actionless	بی اقدام
esteem	اقدام
proceeding	اقدام
actions	اقدام
intervention	اقدام
interventions	اقدام
action	اقدام
ploy	اقدام
ploys	اقدام
enforcement	اقدام
emprise	اقدام
moves	اقدام
enterprises	اقدام
enterprise	اقدام
procedure	اقدام
move	اقدام
moved	اقدام
in hand	در دست اقدام
regular procedure	اقدام قانونی
counteraction	اقدام متقابل
deals	اقدام کردن
deal	اقدام کردن
proceed with deliberations	اقدام به مذاکره
precautions	اقدام احتیاطی
initial movement	نخستین اقدام
deal with	اقدام کردن
proceed	اقدام کردن
demarche	اقدام سیاسی
double action	اقدام دوجانبه
social action	اقدام اجتماعی
start out	اقدام کردن
under way	دردست اقدام
precaution	اقدام احتیاطی
emprize	اقدام کردن
expedience	اقدام مهم
the needful	اقدام لازم
to bend effort	اقدام کردن
proceeded	اقدام کردن
countermeasure	اقدام متقابل
to take measures	اقدام کردن
to take of a	اقدام کردن
measure	درجه اقدام
action at low	اقدام قانونی
intercommunion	اقدام مشترک
enterprise	اقدام کردن
enterprise	قدرت اقدام
enterprises	اقدام کردن
enterprises	قدرت اقدام
protective measure	اقدام حمایتی
counter-measures	اقدام متقابل
it wasprologue to the nextmove	اقدام بعدبود
legal action	اقدام قانونی
operation immediate	اقدام سریع
action for cancellation	اقدام به لغو
to take steps	اقدام کردن
action statement	دستورالعمل اقدام
action	فعل اقدام
actions	فعل اقدام
actions	کار اقدام
appropriate action	اقدام مقتضی
preparations	اقدام مقدماتی
preparation	اقدام مقدماتی
action	کار اقدام
counter-measure	اقدام متقابل
expediency	اقدام مهم
action for cancellation	اقدام به ابطال
measure of prevention	اقدام احتیاطی
it was an incorrect procedure	یک اقدام غلطی بود
greenlight	اجازه حرکت و اقدام
venture	اقدام یا مبادرت کردن به
ventures	اقدام یا مبادرت کردن به
ventured	اقدام یا مبادرت کردن به
enterprises	امرخطیر اقدام مهم
enterprise	امرخطیر اقدام مهم
action for avoidance	اقدام برای لغو
adventurism	اقدام به کاری کردن
originators	اقدام کننده پیام
originator	اقدام کننده پیام
proceed	اقدام کردن پرداختن به
proceeded	اقدام کردن پرداختن به
venturing	اقدام یا مبادرت کردن به
to put in hand	دایرکردن اقدام کردن
memoranda	اقدام به یادداشت کند
with measured step	با اقدام مناسب [سنجیده]
counter-measure	اقدام جبران کننده
memorandum	اقدام به یادداشت کند
measure	اندازه اقدام پیشگیری
to start out to do something	اقدام بکاری کردن
counter-measures	اقدام جبران کننده
memorandums	اقدام به یادداشت کند
It is in progress. It is under way.	دردست اقدام است
enterprise	اقدام به اجرای قوانین کردن
enterprises	اقدام به اجرای قوانین کردن
how shall we proceed	چگونه باید اقدام کرد
exigent	محتاج به اقدام یا کمک فوری
do the necessary	اقدام لازم بعمل اورید
execution for debt	اقدام برای طلب وصول
to play at	خواهی نخواهی اقدام کردن
to proceed against a person	اقدام بر علیه کسی زدن
pushful	متهور در اقدام بکارهای مهم
emergency	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergencies	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
zction for dammages	اقدام برای دریافت خسارت وارده
to act in self-defence	دفاع از خود اقدام [حرکت] کردن
dilettantism	اقدام به کاری از روی تفنن وبطورغیر حرفهای
emergency	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
cross that bridge when you come to it <idiom>	[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
emergencies	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
to take action to prevent [stop] such practices	اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
The tribunal considered that this action amounted to professional misconduct.	برای دادگاه این اقدام برابر با اشتباه حرفه ای محسوب می شود.
prohibition	حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
murmurous	غر غر امیز
synaloepha	هم امیز
synalepha	هم امیز
approbative	تحسین امیز
amusive	تفریح امیز
approbatory	تحسین امیز
vituperatory	توبیخ امیز
vituperatory	سرزنش امیز
based on private motives	غرض امیز
calumniatory	افترا امیز
catastrophical	مصیبت امیز
caressive	نوازش امیز
applausive	تحسین امیز
vexatious	رنجش امیز
conciliar	توط ئه امیز
competetive	رقابت امیز
commendatory	تقدیر امیز
collusive	دسیسه امیز
vindicative	حمایت امیز
chimerical	هوس امیز
censurable	انتقاد امیز
caustically	بطورطعنه امیز
color mixer	رنگ امیز
tolerantly	مدارا امیز
tragical	مصیبت امیز
traitorous	خیانت امیز
conciliative	صلح امیز
affrontive	دشنام امیز
beatific	سعادت امیز
sardonically	کنایه امیز
sardonically	طعنه امیز
sardonic	کنایه امیز
sardonic	طعنه امیز
peremptory	شتاب امیز
jocular	شوخی امیز
provocative	تحریک امیز
apologetic	پوزش امیز
honorifics	افتخار امیز
honorific	افتخار امیز
flattering	تملق امیز
educative	تربیت امیز
competitiveness	رقابت امیز
competitive	رقابت امیز
impetratory	استغاثه امیز
sniffy	اهانت امیز
fraudful	حیله امیز
affrontive	توهین امیز
afflictive	مصیبت امیز
affetionate	محبت امیز
affeluo'so a	عاطفه امیز
adversative	نقض امیز
adventurously	بطورمخاطره امیز
adulatory	تملق امیز
wailful	تاثر امیز
admonitive	نصیحت امیز
admissive	تصدیق امیز
diverting	تفریح امیز
acrimenious	تعنه امیز
acclamatory	تحسین امیز
absolutory	بخشش امیز
abrogative	نسخ امیز
venturesome	مخاطره امیز
glamorous	طلسم امیز
felonious	خیانت امیز
hortative	اندرز امیز
hubristic	اهانت امیز
humiliatory	اهانت امیز
humiliatory	توهین امیز
humoursome	شوخی امیز
hyperbolic	اغراق امیز
impetrative	لابه امیز
impetrative	استغاثه امیز
impetratory	لابه امیز
high flown	اغراق امیز
preachy	موعظه امیز
floniously	بطورخیانت امیز
fradulent	فریب امیز
protreptic	موعظه امیز
funest	هلاکت امیز