English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (45 milliseconds)
English Persian
venture اقدام یا مبادرت کردن به
ventured اقدام یا مبادرت کردن به
ventures اقدام یا مبادرت کردن به
venturing اقدام یا مبادرت کردن به
Other Matches
aggress مبادرت کردن
attacks مبادرت کردن به
attacked مبادرت کردن به
to betake oneself مبادرت کردن
emprize مبادرت کردن
to set on مبادرت کردن به
to a. oneself مبادرت کردن
attack مبادرت کردن به
adventures باتهور مبادرت کردن
to set one's hand to a task بکاری مبادرت کردن
fall to بکاری مبادرت کردن
enterprises مبادرت بکاری کردن
adventure باتهور مبادرت کردن
enterprise مبادرت بکاری کردن
to put ones hand to anything بکاری مبادرت کردن
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
to a an under taking باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
attempted قصد کردن مبادرت کردن به
attempt قصد کردن مبادرت کردن به
attack مبادرت کردن به تاخت کردن
attacks مبادرت کردن به تاخت کردن
attacked مبادرت کردن به تاخت کردن
attempts قصد کردن مبادرت کردن به
attempting قصد کردن مبادرت کردن به
emprize اقدام کردن
to take steps اقدام کردن
proceeded اقدام کردن
proceed اقدام کردن
to take of a اقدام کردن
enterprise اقدام کردن
deal with اقدام کردن
to take measures اقدام کردن
to bend effort اقدام کردن
enterprises اقدام کردن
start out اقدام کردن
deal اقدام کردن
deals اقدام کردن
to put in hand دایرکردن اقدام کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
to start out to do something اقدام بکاری کردن
proceed اقدام کردن پرداختن به
proceeded اقدام کردن پرداختن به
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
enterprises اقدام به اجرای قوانین کردن
enterprise اقدام به اجرای قوانین کردن
to act in self-defence دفاع از خود اقدام [حرکت] کردن
to take action to prevent [stop] such practices اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
launched شروع کردن اقدام کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
ventures مبادرت ریسک
venturing مبادرت ریسک
venture مبادرت ریسک
ventured مبادرت ریسک
he proceeded to investigate it بتحقیق ان مبادرت نمود
to offer at any thing بکاری مبادرت ورزیدن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
betook دست زده مبادرت کرده
mutual funds شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
mutual fund شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
esteem اقدام
move اقدام
moved اقدام
enforcement اقدام
moves اقدام
ploys اقدام
ploy اقدام
enterprises اقدام
enterprise اقدام
emprise اقدام
procedure اقدام
action اقدام
actionless بی اقدام
proceeding اقدام
interventions اقدام
actions اقدام
intervention اقدام
double action اقدام دوجانبه
precautions اقدام احتیاطی
intercommunion اقدام مشترک
expedience اقدام مهم
expediency اقدام مهم
in hand در دست اقدام
proceed with deliberations اقدام به مذاکره
counter-measure اقدام متقابل
preparations اقدام مقدماتی
precaution اقدام احتیاطی
action for cancellation اقدام به ابطال
social action اقدام اجتماعی
action at low اقدام قانونی
action for cancellation اقدام به لغو
initial movement نخستین اقدام
action statement دستورالعمل اقدام
regular procedure اقدام قانونی
it wasprologue to the nextmove اقدام بعدبود
under way دردست اقدام
the needful اقدام لازم
preparation اقدام مقدماتی
counteraction اقدام متقابل
countermeasure اقدام متقابل
measure of prevention اقدام احتیاطی
demarche اقدام سیاسی
operation immediate اقدام سریع
counter-measures اقدام متقابل
enterprise قدرت اقدام
action فعل اقدام
actions کار اقدام
action کار اقدام
protective measure اقدام حمایتی
appropriate action اقدام مقتضی
measure درجه اقدام
actions فعل اقدام
enterprises قدرت اقدام
legal action اقدام قانونی
it was an incorrect procedure یک اقدام غلطی بود
memoranda اقدام به یادداشت کند
ventured اقدام بکارمخاطره امیز
memorandum اقدام به یادداشت کند
originators اقدام کننده پیام
originator اقدام کننده پیام
It is in progress. It is under way. دردست اقدام است
measure اندازه اقدام پیشگیری
venture اقدام بکارمخاطره امیز
with measured step با اقدام مناسب [سنجیده]
memorandums اقدام به یادداشت کند
enterprise امرخطیر اقدام مهم
ventures اقدام بکارمخاطره امیز
enterprises امرخطیر اقدام مهم
counter-measures اقدام جبران کننده
greenlight اجازه حرکت و اقدام
counter-measure اقدام جبران کننده
action for avoidance اقدام برای لغو
venturing اقدام بکارمخاطره امیز
to proceed against a person اقدام بر علیه کسی زدن
execution for debt اقدام برای طلب وصول
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
exigent محتاج به اقدام یا کمک فوری
pushful متهور در اقدام بکارهای مهم
how shall we proceed چگونه باید اقدام کرد
emergencies حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergency حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
zction for dammages اقدام برای دریافت خسارت وارده
emergency پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergencies پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
dilettantism اقدام به کاری از روی تفنن وبطورغیر حرفهای
prohibition حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
The tribunal considered that this action amounted to professional misconduct. برای دادگاه این اقدام برابر با اشتباه حرفه ای محسوب می شود.
exquatur اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
action agent مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
accelerationists شتاب گرایان مکتبی که براساس اعتقاد انها هر گونه اقدام در جهت کاهش نرخ طبیعی بیکاری بدون اینکه قادر باشد این نرخ را کاهش دهد باعث تسریع تورم خواهدشد .میلتون فریدمن و ادموندفلپس از پیروان اصلی این گروه میباشند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com