Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
English
Persian
venture
اقدام یا مبادرت کردن به
ventured
اقدام یا مبادرت کردن به
ventures
اقدام یا مبادرت کردن به
venturing
اقدام یا مبادرت کردن به
Other Matches
aggress
مبادرت کردن
attacks
مبادرت کردن به
attacked
مبادرت کردن به
to betake oneself
مبادرت کردن
emprize
مبادرت کردن
to set on
مبادرت کردن به
to a. oneself
مبادرت کردن
attack
مبادرت کردن به
adventures
باتهور مبادرت کردن
to set one's hand to a task
بکاری مبادرت کردن
fall to
بکاری مبادرت کردن
enterprises
مبادرت بکاری کردن
adventure
باتهور مبادرت کردن
enterprise
مبادرت بکاری کردن
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
dare
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
to a an under taking
باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in
با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
attempted
قصد کردن مبادرت کردن به
attempt
قصد کردن مبادرت کردن به
attack
مبادرت کردن به تاخت کردن
attacks
مبادرت کردن به تاخت کردن
attacked
مبادرت کردن به تاخت کردن
attempts
قصد کردن مبادرت کردن به
attempting
قصد کردن مبادرت کردن به
emprize
اقدام کردن
to take steps
اقدام کردن
proceeded
اقدام کردن
proceed
اقدام کردن
to take of a
اقدام کردن
enterprise
اقدام کردن
deal with
اقدام کردن
to take measures
اقدام کردن
to bend effort
اقدام کردن
enterprises
اقدام کردن
start out
اقدام کردن
deal
اقدام کردن
deals
اقدام کردن
to put in hand
دایرکردن اقدام کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
to start out to do something
اقدام بکاری کردن
proceed
اقدام کردن پرداختن به
proceeded
اقدام کردن پرداختن به
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
enterprises
اقدام به اجرای قوانین کردن
enterprise
اقدام به اجرای قوانین کردن
to act in self-defence
دفاع از خود اقدام
[حرکت]
کردن
to take action to prevent
[stop]
such practices
اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
launched
شروع کردن اقدام کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
launches
شروع کردن اقدام کردن
launching
شروع کردن اقدام کردن
ventures
مبادرت ریسک
venturing
مبادرت ریسک
venture
مبادرت ریسک
ventured
مبادرت ریسک
he proceeded to investigate it
بتحقیق ان مبادرت نمود
to offer at any thing
بکاری مبادرت ورزیدن
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
betook
دست زده مبادرت کرده
mutual funds
شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
mutual fund
شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
esteem
اقدام
move
اقدام
moved
اقدام
enforcement
اقدام
moves
اقدام
ploys
اقدام
ploy
اقدام
enterprises
اقدام
enterprise
اقدام
emprise
اقدام
procedure
اقدام
action
اقدام
actionless
بی اقدام
proceeding
اقدام
interventions
اقدام
actions
اقدام
intervention
اقدام
double action
اقدام دوجانبه
precautions
اقدام احتیاطی
intercommunion
اقدام مشترک
expedience
اقدام مهم
expediency
اقدام مهم
in hand
در دست اقدام
proceed with deliberations
اقدام به مذاکره
counter-measure
اقدام متقابل
preparations
اقدام مقدماتی
precaution
اقدام احتیاطی
action for cancellation
اقدام به ابطال
social action
اقدام اجتماعی
action at low
اقدام قانونی
action for cancellation
اقدام به لغو
initial movement
نخستین اقدام
action statement
دستورالعمل اقدام
regular procedure
اقدام قانونی
it wasprologue to the nextmove
اقدام بعدبود
under way
دردست اقدام
the needful
اقدام لازم
preparation
اقدام مقدماتی
counteraction
اقدام متقابل
countermeasure
اقدام متقابل
measure of prevention
اقدام احتیاطی
demarche
اقدام سیاسی
operation immediate
اقدام سریع
counter-measures
اقدام متقابل
enterprise
قدرت اقدام
action
فعل اقدام
actions
کار اقدام
action
کار اقدام
protective measure
اقدام حمایتی
appropriate action
اقدام مقتضی
measure
درجه اقدام
actions
فعل اقدام
enterprises
قدرت اقدام
legal action
اقدام قانونی
it was an incorrect procedure
یک اقدام غلطی بود
memoranda
اقدام به یادداشت کند
ventured
اقدام بکارمخاطره امیز
memorandum
اقدام به یادداشت کند
originators
اقدام کننده پیام
originator
اقدام کننده پیام
It is in progress. It is under way.
دردست اقدام است
measure
اندازه اقدام پیشگیری
venture
اقدام بکارمخاطره امیز
with measured step
با اقدام مناسب
[سنجیده]
memorandums
اقدام به یادداشت کند
enterprise
امرخطیر اقدام مهم
ventures
اقدام بکارمخاطره امیز
enterprises
امرخطیر اقدام مهم
counter-measures
اقدام جبران کننده
greenlight
اجازه حرکت و اقدام
counter-measure
اقدام جبران کننده
action for avoidance
اقدام برای لغو
venturing
اقدام بکارمخاطره امیز
to proceed against a person
اقدام بر علیه کسی زدن
execution for debt
اقدام برای طلب وصول
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
exigent
محتاج به اقدام یا کمک فوری
pushful
متهور در اقدام بکارهای مهم
how shall we proceed
چگونه باید اقدام کرد
emergencies
حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergency
حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
zction for dammages
اقدام برای دریافت خسارت وارده
emergency
پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergencies
پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
cross that bridge when you come to it
<idiom>
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
dilettantism
اقدام به کاری از روی تفنن وبطورغیر حرفهای
prohibition
حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
The tribunal considered that this action amounted to professional misconduct.
برای دادگاه این اقدام برابر با اشتباه حرفه ای محسوب می شود.
exquatur
اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
action agent
مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
accelerationists
شتاب گرایان مکتبی که براساس اعتقاد انها هر گونه اقدام در جهت کاهش نرخ طبیعی بیکاری بدون اینکه قادر باشد این نرخ را کاهش دهد باعث تسریع تورم خواهدشد .میلتون فریدمن و ادموندفلپس از پیروان اصلی این گروه میباشند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com