Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English
Persian
dight
اماده کردن مجهز کردن
Search result with all words
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
Other Matches
grate
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grated
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grates
باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
staffed
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffs
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staff
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
furnish
دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnishing
دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnishes
دارای اثاثه کردن مجهز کردن
equip
مجهز کردن
imps
مجهز کردن
equips
مجهز کردن
busk
مجهز کردن
busked
مجهز کردن
habilitate
مجهز کردن
equipping
مجهز کردن
imp
مجهز کردن
busks
مجهز کردن
tool
مجهز کردن
busking
مجهز کردن
mechanizes
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizing
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanize
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanised
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanising
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanises
با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
reflectorize
مجهز به بازتابنده کردن
reflecterize
مجهز به بازتابنده کردن
preparing
مهیا ساختن مجهز کردن
prepares
مهیا ساختن مجهز کردن
prepare
مهیا ساختن مجهز کردن
masts
دیرک بادکل مجهز کردن
mast
دیرک بادکل مجهز کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
grid
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
furnishing
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnish
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishes
تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
outfits
سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
outfit
سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
to gather up
جمع اوری کردن اماده کردن
preparing
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
make
درست کردن ساختن اماده کردن
prepares
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
to wind up
کوک کردن اماده کردن گلوله
redact
اماده چاپ کردن تحریر کردن
prepare
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
well found
کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل
well founded
کاملا مجهز مجهز بوسایل کامل
winterize
اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
gird
اماده کردن محکم کردن
list
شیار کردن اماده کردن
supplying
اماده کردن
supplied
اماده کردن
to string up
اماده کردن
to pickle a rod for
اماده کردن
supply
اماده کردن
prepares
اماده کردن
set
اماده کردن
sets
اماده کردن
make ready
اماده کردن
setting up
اماده کردن
prime
اماده کردن
primed
اماده کردن
unlimber
اماده کردن
primes
اماده کردن
belay
اماده کردن
preparing
اماده کردن
readying
اماده کردن
provide
اماده کردن
accommodated
اماده کردن
provides
اماده کردن
preparation
اماده کردن
get ready
اماده کردن
harnessing
اماده کردن
draft
اماده کردن
drafts
اماده کردن
drafted
اماده کردن
preparations
اماده کردن
readied
اماده کردن
ready
اماده کردن
harnessed
اماده کردن
accommodates
اماده کردن
readies
اماده کردن
pre treatment
اماده کردن
harness
اماده کردن
prepare
اماده کردن
confect
اماده کردن
knock-ups
سردستی اماده کردن
trained
اماده کردن اسب
knock-up
سردستی اماده کردن
trains
اماده کردن اسب
knock up
سردستی اماده کردن
forespeak
قبلا اماده کردن
fitting out
اماده کردن ناو
forearms
قبلا اماده کردن
forearm
قبلا اماده کردن
geared
کردن اماده کارکردن
set up
اماده تیراندازی کردن
gear
کردن اماده کارکردن
gears
کردن اماده کارکردن
do up
اماده استفاده کردن
to fit with
اماده کردن برای
train
اماده کردن اسب
spots
کشف کردن اماده پرداخت
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
forthcomming
اماده برای ارائه کردن
sensate
اماده پذیرش حس احساس کردن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
spot
کشف کردن اماده پرداخت
to study up
خود را اماده امتحانات کردن
make ready
اماده شدن حاضر کردن
ground readiness
اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
marshal
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
edit
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
roadworthy
اماده مسافرت قابل سفر کردن
edited
اماده چاپ کردن تغییر دادن
edit
اماده چاپ کردن تغییر دادن
edited
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
winterization
اماده کردن برای کار در زمستان
marshalled
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
marshaled
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
marshals
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
marshaling
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
enarm
مسلح شدن اماده کارزار کردن
arm
مسلح کردن چاشنی کشیدن اماده انفجارکردن
groom
اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
grooms
اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
aircraft arresting reset unit
وسیله اماده کردن مجددسیستم مهار هواپیما
mountee
اژیر مخصوص اماده کردن توپهای ناو
tropicalization
اماده کردن برای کار درمنطقه استوایی
disposable personal income
پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
sketch
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketches
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketched
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
aircraft turn around
اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
civilian preparedness for war
اماده کردن مردم برای جنگ امادگی غیرنظامیان
dispatch
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatched
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatched
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatches
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatching
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatches
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
reception station
پست پذیرش و اماده کردن افراد جدید برای اعزام
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
paddock
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
paddocks
منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
crammer
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
rig the ship
فرمان ناو را برای بازدیداماده کنید اماده کردن ناوبرای بازدید
predigest
بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
lineup
اماده ومجهز کردن ترتیب جای بازیکنان فوتبال طرز قرار گیری
spooling
یلهای نوار اماده شدن قسمتی از سیستم جهت پردازش ان قرقره کردن
supercritical
حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
master clear
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
dizen
دسته یا بسته کتان وکنف کتان را اماده کردن
on guard
اماده توپگیری اماده برای توگیری
naval landing party
تیم اب خاکی نیروی دریایی تیم اماده کردن ساحل برای عملیات اب خاکی
ramp alert
اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
acoutre
مجهز
accoutered
مجهز
armed
مجهز
in full fig
مجهز
equipped
مجهز
weaponed
مجهز
barded
مجهز
accoutred
مجهز
barbed
مجهز
jet-propelled
مجهز به موتور جت
full sail
تبار مجهز
panoplied
مجهز و اراسته
jet propelled
مجهز به موتور جت
supportive
مجهز کننده
warning order
دستور اماده باش اعلام اماده باش
weaponed
مجهز به جنگ افزار
turboprop jet engine
موتور جت مجهز به موتورتوربین
on a war footing
مجهز واماده جنگ
bugged
مجهز به میکروفن مخفی
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
squad car
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
squad cars
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
fuse cut out switch
کلید قطع مجهز به فیوز
tower wagon
اتومبیل مجهز به جرثقیل یانردبان
augmented turbofan
توربوفن مجهز به سیستم پس سوز
recoil operated
مجهز به دستگاه عقب نشینی
under arms
مجهز باسلحه سبک و انفرادی
laager
هلی کوپتر در حال اماده باش جلو هلی کوپتر اماده
dieselize
با موتور دیزل مجهز شدن یاکردن
combined circuit
مین مجهز به مدار عامل مرکب
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com