Dictiornary-Farsi | امتحان سخت برای اثبات بیگناهای | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (14 milliseconds)

English	Persian
ordeal	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeals	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای


Other Matches

in proof of	برای اثبات
in order to prove	برای اثبات
in proof of his statement	برای اثبات گفته خود
in p of my statement	برای اثبات گفته خودم
hold down	برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
to try something on	چیزی را برای امتحان پوشیدن
to try on	برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
cram	خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed	خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming	خودرا برای امتحان اماده کردن
crams	خودرا برای امتحان اماده کردن
greats	امتحان نهایی دردانشگاه برای گرفتن درجه
great go	امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
crammer	کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
tendering	وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest	وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered	وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender	وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
affirmatory	کلمه اثبات عبارت اثبات
res ipsa loquitur	این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
assertion	اثبات
shows	اثبات
vindication	اثبات
proofs	اثبات
proof	اثبات
agument	اثبات
verification	اثبات
ascertainment	اثبات
demonstration	اثبات
show	اثبات
showed	اثبات
demonstrations	اثبات
proving	اثبات
positiveness	اثبات
substantiation	اثبات
subantiation	اثبات
positivity	اثبات
substantiated	اثبات کردن
proved	اثبات کردن
substantiate	اثبات کردن
corroborating	اثبات کردن
theorem proving	اثبات نظریه
proof	اثبات [ریاضی]
corroborate	اثبات کردن
proven	اثبات شده
predication	اثبات موعظه
corroborated	اثبات کردن
corroborates	اثبات کردن
onus of proof	بار اثبات
substantiates	اثبات کردن
ontology probandi	بار اثبات
documentation	اثبات بامدرک
deraign	اثبات کردن
demonstratively	ازراه اثبات
positivism	اثبات گرایی
demonstrations	اثبات تجربی
affirmation	تصدیق اثبات
proves	اثبات کردن
affirmations	تصدیق اثبات
assert	اثبات کردن
demonstrative	اثبات کننده
asserts	اثبات کردن
prove	اثبات کردن
substantiating	اثبات کردن
hold up <idiom>	اثبات حقیقت
self-evident	بی نیاز از اثبات
onus probandi	بار اثبات
program proving	اثبات برنامه
prover	اثبات کردن
affirm	اثبات کردن
proving	اثبات کردن
demonstration	اثبات تجربی
demonstrating	اثبات کردن
provable	قابل اثبات
demonstrators	اثبات کننده
demonstrates	اثبات کردن
asserted	اثبات کردن
burden of proof	وفیفه اثبات
provability	قابلیت اثبات
burden of proof	بار اثبات
supporting	اثبات کردن
demonstrate	اثبات کردن
demonstrator	اثبات کننده
demonstrated	اثبات کردن
positivist	اثبات گرا
ascertainable	اثبات پذیر
verifiability	اثبات پذیری
asserting	اثبات کردن
indemonstrable	اثبات نا پذیر
justificatory	اثبات کننده
manifestative	اثبات کننده
trials	امتحان ها
trial	امتحان
tests	امتحان ها
checked	امتحان
examinations	امتحان ها
assays	امتحان
tries	امتحان
tested	امتحان
test	امتحان
inspection	امتحان
checking	امتحان
test	امتحان
checks	امتحان
tests	امتحان
try	امتحان
tentatively	من باب امتحان
examination	امتحان
trial	امتحان
trials	امتحان
quiz [American]	امتحان
examination	امتحان
examinations	امتحان
quiz	امتحان
quizzes	امتحان
check	امتحان
assay	امتحان
probative	دال بر اثبات مشروط
vindicate	اثبات بیگناهی کردن
vindicates	اثبات بیگناهی کردن
probatory	دال بر اثبات مشروط
vindicated	اثبات بیگناهی کردن
proving a will	اثبات صحت وصیتنامه
to demonstrate a proposition	قضیهای را اثبات کردن
provably	بطور اثبات پذیر
vindicating	اثبات بیگناهی کردن
evidance in substanttiation of claims	ادله اثبات دعوی
self evidence	بی نیازی از اثبات بدیهیت
demonstrably	قابل شرح یا اثبات
vindication	اثبات بیگناهی توجیه
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
bear record to	تصدیق یا اثبات کردن
come in handy <idiom>	اثبات مفید بودن
burden of proof	مسئوولیت اثبات ادعا
demonstrable	قابل شرح یا اثبات
logical positivism	اثبات گرایی منطقی
veritable	قابل اثبات حقیقت
qualifying examination	امتحان صلاحیت
examinee	امتحان شونده
examinee	امتحان دهنده
examination anxiety	اضطراب امتحان
examinable	قابل امتحان
to make a trial of	امتحان کردن
put to test	امتحان کردن
examinations	امتحان ازمایش
unchecked <adj.>	امتحان نشده
unevaluated <adj.>	امتحان نشده
unexamined <adj.>	امتحان نشده
trial	ازمایش امتحان
examiner	امتحان کننده
examiners	امتحان کننده
essay examination	امتحان انشایی
temptation	ازمایش امتحان
temptations	ازمایش امتحان
trial	امتحان کردن
probation	ازمایش امتحان
examined	امتحان کردن
to bring to the proof	امتحان کردن
examines	امتحان کردن
examining	امتحان کردن
experimented	امتحان عمل
examine	امتحان کردن
experiment	امتحان عمل
tries	امتحان کردن
crucible	امتحان سخت
crucibles	امتحان سخت
try	امتحان کردن
unverified <adj.>	امتحان نشده
untested <adj.>	امتحان نشده
experiments	امتحان عمل
uninspected <adj.>	امتحان نشده
experimenting	امتحان عمل
tested	امتحان محک
tests	امتحان کردن
tests	امتحان محک
pretest	امتحان مقدماتی
probational	ازمایش امتحان
assays	امتحان عیارگری
test	امتحان کردن
tested	امتحان کردن
To flunk a course . To fail an exam.	در امتحان رد شدن
test	امتحان محک
assay	امتحان عیارگری
tripos	امتحان حساب
unsight	امتحان نکرده
examination	امتحان ازمایش
preliminaries	امتحان مقدماتی
bar examination	امتحان وکالت
preliminary	امتحان مقدماتی
unaudited <adj.>	امتحان نشده
trials	امتحان کردن
test anxiety	اضطراب امتحان
trials	ازمایش امتحان
vivas voce	امتحان شفاهی
to give an examination	امتحان کردن
proctor	نافر امتحان
to take an examination	امتحان دادن
disproves	اثبات کذب چیزی راکردن
make out <idiom>	باعث اعتماد،اثبات شخص
disproved	اثبات کذب چیزی راکردن