Dictiornary-Farsi | امروز مسهل خورده ام. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.


Other Matches

deobstruent	مسهل داروی منضج یا مسهل
evacuant	مسهل
expellant	مسهل
expellent	مسهل
cathartic	مسهل
aperient	مسهل
purgative	مسهل
purgatives	مسهل
kathartic	مسهل
physic	مسهل
cholagogue	مسهل صفرا
physic	مسهل دادن
jalap	داروی مسهل
melanagogue	مسهل السواد
natural philosophy	کار کن مسهل
purges	سرشاخه زنی مسهل
purged	سرشاخه زنی مسهل
purge	سرشاخه زنی مسهل
elaterium	داروی مسهل که ازشیره خرخیارمیسازند
this day	امروز
toad eater	امروز
it is nowrooz to day	امروز
today	امروز
to day	امروز
today of all days	مخصوصا امروز
this d. a week	یک هفته از امروز
he has no temperature to day	امروز تب ندارد
this morning	امروز بامداد
he wears a new suit to day	امروز جامه
Today me, tomarrow thee. <proverb>	امروز من,فردا تو .
there was no mail to day	امروز کاغذنداشتیم
This very day .	همین امروز
nowaday	مال امروز
I need them today.	من آنها را امروز میخواهم.
What is todays date ?	تاریخ امروز چیست ؟
He was not supposed to come today .	قرارنبود امروز بیاید
i have no work today	امروز کاری ندارم
he is in to day	امروز در خانه است
What do you feel like having today?	امروز تو به چه اشتها داری؟
A week from today	هفت روز پس از امروز
there was no mail to day	امروز پست نبود
this da y month	یک ماه دیگر از امروز
the press of modern life	فشارو نیازمندیهای زندگی امروز
Never put off tI'll tomorrow what you can do today .	کار امروز را به فردا نیانداز
Have you had a blowle movement today ?	شکمتان امروز کار کرده ؟
My voice is not clear today.	صدایم امروز صاف نیست
He is in no condition (not fit)to work.	امروز خیلی سر حالم ( شنگول )
romaic	زبان بومی یونان امروز
She wont show up today.	امروز پیدایش نمی شود
romaika	رقص ملی یونان امروز
present maid prospective bride	دوشیزه امروز عروس فردا
I am very busy today .	امروز خیلی کار دارم
Delays are dangerous. <proverb>	کار امروز به فردا مینداز.
never put off till tomorrow what may be done today <proverb>	کار امروز به فردا مفکن
I'll be at home today .	امروز منزل خواهم بود
today of all days	از همه روزها امروز [باید باشد]
we had a heavy p to day	امروز نامههای بسیاری ازپست داشتیم
I'll get there when I get there. <proverb>	حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
do you want it done to day	ایا میخواهید امروز کرده شود
I weighed myself today .	امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
I am in an exuberant mood today .	امروز خیلی کیفم کوک است
Today's weather is mild by comparison.	در مقایسه هوای امروز ملایم است.
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today .	کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
It is foul weather today .	امروز هوا خیلی گند است
She was off hand with me today.	امروز بامن سر سنگین بود ( بی اعتنا ء )
I am [will be] busy this afternoon .	امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
Today is my lucky day.	امروز روز خوش بیاری من است
We had a nice long walk today.	امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
We wI'll be notified(informed)of the results today.	امروز جواب کار معلوم می شود
It is a cool day today.	امروز هوا خنک کرده است
To regain consciousness. to come to.	امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
So what's today?	امروز چه خبر [تازه ای] است؟ [اصطلاح روزمره]
Can I go earlier today, just as a special exception?	اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
It is due to be signed this afternoon .	قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
Does it have to be today (of all days)?	این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
Never put off till tomorrow what maybe done today. <proverb>	آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
This is important, not only today, but also and especially for the future.	این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
it was eaten	خورده شد
eaten	خورده
irriguous	اب خورده
little	خورده
worm eaten	کرم خورده
writhen	پیچ خورده
patsy	فریب خورده
writhen	تاب خورده
on oath	قسم خورده
brushed	شانه خورده
mussy	بهم خورده
mildewy	باد خورده
vermiculate	کرم خورده
plicated	چین خورده
tetched	بهم خورده
teched	بهم خورده
symphsis	عضوجوش خورده
stickit	شکست خورده
starveling	گرسنگی خورده
failures	شکست خورده
thrawart	پیچ خورده
twisty	پیچ خورده
puckery	چین خورده
maggoty	کرم خورده
crimpled	چوروک خورده
dislocated	بهم خورده
cancelled	قلم خورده
worm-eaten	کرم خورده
picked	کلنگ خورده
clefts	ترک خورده
messy	بهم خورده
hammer hard	چکش خورده
cleft	ترک خورده
moth-eaten	بید خورده
moth eaten	بید خورده
fretted by rust	زنگ خورده
eaten	خورده شده
crossed out	قلم خورده
crackly	چین خورده
corrodible	خورده شدنی
clift	ترک خورده
distempered	بهم خورده
craven	شکست خورده
engrained	پینه خورده
belly pinched	گرسنگی خورده
folded picture	تصویر تا خورده
aggresive	خورده شده
deluded	فریب خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
turkeys	شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
failure	شکست خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
jiggly	تکان خورده
withered	چروک خورده
indisposed	بهم خورده
kinky	پیچ خورده
kinky	گره خورده
butt welded	از سر جوش خورده
wound	پیچ خورده
wounding	پیچ خورده
turkey	شکست خورده
corrosion	خورده شدن
callous	پینه خورده
grubby	کرم خورده
grubbiest	کرم خورده
grubbier	کرم خورده
carious	کرم خورده
stamped	تمبر خورده
wounds	پیچ خورده
underdogs	سگ شکست خورده
dehiscent	ترک خورده
there is no time like the present <idiom>	سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
sclerous	متصلب پینه خورده
rolled glass	شیشه نورد خورده
impacted	باهم جوش خورده
grounded	توپ به زمین خورده
rancid	باد خورده فاسد
spun glass	شیشه تاب خورده
indurate	پینه خورده کردن
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
chiselled	چوب اسکنه خورده
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
to be fooled	فریب خورده بودن
seared conscience	وجدان پینه خورده
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
to be deluded	فریب خورده بودن
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
chiseled	چوب اسکنه خورده
lost	شکست خورده گمراه
foul anchor	لنگر تاب خورده
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
inure or en	پینه خورده کردن
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
patsy	شخص گول خورده
deep dyed	زیاد رنگ خورده
cut in	چاک خورده شکافته
weldment	چیز جوش خورده
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
interwrought	بهم جوش خورده
chartered accountant	حسابدار قسم خورده
common ashlar	سنگ چکش خورده
certified public accountant	حسابدار قسم خورده
thraw	پیچ خورده دررفته
beaten	چکش خورده فرسوده
bound barrel	لوله تاب خورده
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
Thank goodness	خدا را شکر امروز جمعه است! [چونکه شنبه و یکشنبه آخر هفته کار نمی کنند]
Babbage	nelrhC Babbage مخترع انگلیسی اولین ماشین حساب خودکار و قالب اصلی کامپیوترهای دیجیتالی امروز
Thank God it's Friday! [TGIF]	خدا را شکر امروز جمعه است! [چونکه شنبه و یکشنبه آخر هفته کار نمی کنند]
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]
foul hawse	زنجیرها تاب خورده اند
Our business has become tangled up.	کارمان پیچ خورده است
fused ring system	سیستم حلقهای جوش خورده
Like a bear with a sore head.	مثل گرگ تیر خورده
weldment	قطعات بهم جوش خورده
weather stained	هوا خورده ورنگ پریده
fusion principle	اصل ترکیبات جوش خورده
Chartered ( certified public ) accountant .	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
to sprain one's ankle	پیچ خورده شدن قوزک پا
a man in his forties	مرد چهل و خورده ساله