Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
sewarage
انتقال گنداب
Other Matches
bog
گنداب
sewage
گنداب
slops
گنداب
pigwash
گنداب
bogs
گنداب
pig's wash
گنداب
cesspipe
گنداب رو
sewers
گنداب رو
sewer
گنداب
sewers
گنداب
sewer
گنداب رو
hogwash
گنداب اشپزخانه
bilge water
گنداب کشتی
bige water
گنداب کشتی
sullage
زباله گنداب
bilgy
دارای بوی گنداب کشتی
the fleet
گنداب روسرپوشیده که برودخانه تامزمیریزد
pigwash
گنداب اشپزخانه که بخوکان میدهند
pig's wash
گنداب اشپزخانه که به خوکان میدهند
indeterminate change of station
انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
electronic funds transfer
انتقال الکترونیکی داده ها انتقال الکتریکی سرمایه ها
transfer
انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfers
انتقال دادن نقل کردن انتقال
transferring
انتقال دادن نقل کردن انتقال
baseband transmission
روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
upload
انتقال یک کپی از یک برنامه انتقال داده از یک سیستم استفاده کننده به یک سیستم کامپیوتری راه دور
transfer processing
امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
signaled
1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signal
1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signalled
1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
xmodem
یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
transfer rate
نسبت انتقال سرعت انتقال
transfer ladle
کفچه انتقال چمچمه انتقال
negative acknowledgement
کاراکتر کنترلی که ترمینال گیرنده در انتقال اطلاعات برای ترمینال فرستنده صادرمیکند تا اعلام کند که یک اشتباه انتقال در اخرین بلوک اطلاعات ارسال شده وجوددارد
trans shipment
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
IrDA
روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
mittimus
انتقال
metabasis
انتقال
conduction
انتقال
assignments
انتقال
migration
انتقال
marque
انتقال
transfer line
خط انتقال
line shaft
انتقال
transfer check
انتقال
translations
انتقال
translation
انتقال
conveying
انتقال
transportation
انتقال
conveys
انتقال
conveyed
انتقال
convey
انتقال
transformation
انتقال
intuition
انتقال
intuitions
انتقال
transmission
انتقال
transferring
انتقال
transfer
انتقال
transmissions
انتقال
negotiation
انتقال
conveyances
انتقال
negotiations
انتقال
abaloenation
انتقال
conveyance
انتقال
conductance
انتقال
displacement
انتقال
transfers
انتقال
assignment
انتقال
downloading
انتقال
shift
انتقال
move
انتقال
shifts
انتقال
transter
انتقال
turn over
انتقال
devolution
انتقال
transference
انتقال
shifted
انتقال
transitions
انتقال
transmission line
خط انتقال
bail arm
انتقال
transition
انتقال
shift
انتقال
block transfer
انتقال کندهای
gears
انتقال دادن
alienated
انتقال شده
geared
انتقال دادن
negotiator
انتقال دهنده
negotiators
انتقال دهنده
transfer license plate
[American E]
پلاک انتقال
conveyable
قابل انتقال
transfer number plate
[British E]
پلاک انتقال
wireless transmission
انتقال بی سیم
conditional transfer
انتقال شرطی
conductible
قابل انتقال
convect
انتقال یافتن
conveying capacity
قدرت انتقال
counter transference
انتقال متقابل
crawl carry
انتقال خزشی
data communication
انتقال اطلاعات
data transfer
انتقال داده ها
deed of transfer
انتقال نامه
deed of transfer
سند انتقال
change over
انتقال بانکی
transport number
عدد انتقال
cessionary
انتقال گیرنده
alienable
قابل انتقال
alienator
انتقال دهنده
alienor
انتقال دهنده
assignment of contract
انتقال قرارداد
asynchronous transmission
انتقال غیرهمزمان
heat transfer
انتقال گرما
voluntary assignment
انتقال ارادی
block move
انتقال بلوک
block transfer
انتقال بلوک
capital flow
انتقال سرمایه
carry over
انتقال دادن
gear
انتقال دادن
transfers
انتقال دادن
transfer
انتقال دادن
alacrity
[speed]
سرعت انتقال
transferring
انتقال دادن
alienation
انتقال مالکیت
intuitively
ازراه انتقال
easiness
[quickness]
سرعت انتقال
velocity
سرعت انتقال
swiftness
سرعت انتقال
speed of action
سرعت انتقال
speediness
سرعت انتقال
rapidness
سرعت انتقال
rapidity
سرعت انتقال
promptness
سرعت انتقال
promptitude
سرعت انتقال
nippiness
سرعت انتقال
fleetness
سرعت انتقال
celerity
سرعت انتقال
convection
انتقال گرما
convection
انتقال برق
bail
واگذاری انتقال
to be transferred
انتقال یافتن
transferred
انتقال یافته
demand shift
انتقال تقاضا
progation
افزایش انتقال
protect a player
معاف از انتقال
quickness
سرعت انتقال
red shift
انتقال سرخ
removable
قابل انتقال
saltus
انتقال ناگهانی
transferor
انتقال دهنده
shift backward
انتقال به عقب
shift forward
انتقال به جلو
shift of a curve
انتقال یک منحنی
power transmission
انتقال قدرت
portability
قابلیت انتقال
positive transfer
انتقال مثبت
transmination
انتقال امین
transitivity
انتقال پذیری
transition time
زمان انتقال
transition probability
احتمال انتقال
transition period
دوره انتقال
positive transference
انتقال مثبت
transition moment
گشتاور انتقال
power transmission
انتقال انرژی
transferrer
انتقال دهنده
shift of a tax
انتقال مالیات
tax shifting
انتقال مالیات
shift out
انتقال به بیرون
transfer function
تابع انتقال
transfer interpreter
مفسر انتقال
transfer ladle
پاتیل انتقال
transfer rate
نرخ انتقال
transfer orbit
مدار انتقال
transfer machine
دستگاه انتقال
transfer medium
رسانه انتقال
transfer of capital
انتقال سرمایه
transfer of learning
انتقال یادگیری
transfer of technology
انتقال تکنولوژی
transfer of training
انتقال اموزش
transfer switch
کلید انتقال
transfer address
ادرس انتقال
social transmission
انتقال اجتماعی
transferee
انتقال گیرنده
synchronous transmission
انتقال همزمان
tactical march
انتقال جنگی
technology transfer
انتقال تکنولوژی
telegraphic transfer
انتقال تلگرافی
transfer time
مدت انتقال
thought transference
انتقال فکر
transfer time
زمان انتقال
to carry over
انتقال دادن
transfer table
میز انتقال
transfer operation
عمل انتقال
transmissibility
قابلیت انتقال
demographic transition
انتقال جمعیتی
evocate
انتقال دادن
transmissive
انتقال یافته
transmissive
قابل انتقال
file transfer
انتقال فایل
gold flow
انتقال طلا
grantee
انتقال گیرنده
grantor
انتقال دهنده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com