Dictiornary-Farsi | انتگرال گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 207 (13 milliseconds)

English	Persian
integrate	انتگرال گرفتن
integrates	انتگرال گرفتن
integrating	انتگرال گرفتن


Search result with all words

integrate	انتگرال گرفتن انتگرال گیری
integrates	انتگرال گرفتن انتگرال گیری
integrating	انتگرال گرفتن انتگرال گیری
integrable	قابل گرفتن انتگرال
Other Matches

integral	انتگرال
integrator	انتگرال گیر
finite integral	انتگرال محدود
line integral	انتگرال خطی
phase integal	انتگرال فاز
double integral	انتگرال دوبل
integration	انتگرال گیری
integral	انتگرال [ریاضی]
limited integrator	انتگرال محدود
integral action factor	ضریب انتگرال
line integral	انتگرال خطی [ریاضی]
Stieltjes integral	انتگرال استیلتیس [ریاضی]
curvilinear integral	انتگرال خطی [ریاضی]
integral calculus	محاسبه انتگرال [ریاضی]
multiple integral	انتگرال چندگانه [ریاضی]
integration by parts	انتگرال گیری جز به جز [فیزیک]
integration by parts	انتگرال گیری جز به جز [ریاضی]
surface integral	انتگرال سطحی [ریاضی]
variable of integration	متغیر انتگرال [ریاضی]
double integration method	روش انتگرال دوبل
digital integrator	انتگرال گیر رقمی
Constant of integration	ثابت انتگرال گیری [ریاضی]
calculus	حساب دیفرانسیل و انتگرال [ریاضی]
infinitesimal calculus	حساب دیفرانسیل و انتگرال [ریاضی]
upper limit [of the integral]	کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
lower limit [of the integral]	کرانه پائین [انتگرال] [ریاضی]
the integral from a to b of f-of-x with respect to x	انتگرال اف ایکس بین آ و ب [ریاضی]
calculus [infinitesimal calculus]	حساب دیفرانسیل و انتگرال [ریاضی]
integrated intensity	شدت انتگرال گرفته شده
calculus	حساب دیفرانسیل و انتگرال جبر
differential	نماد متغیر انتگرال گیری [ریاضی]
wet wing	بالی که ساختمان تشکیل انتگرال تانک برای سوخت میدهد
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
tithes	ده یک گرفتن از
capturing	گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
capture	گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
infold	در بر گرفتن
corks	گرفتن
obturate	گرفتن
captures	گرفتن
retaking	پس گرفتن
to take up	گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
seize	گرفتن
seized	گرفتن
seizes	گرفتن
to shut off	را گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
retakes	پس گرفتن
retaken	پس گرفتن
retake	پس گرفتن
wive	زن گرفتن
blind	گرفتن
blinded	گرفتن
blinds	گرفتن
unsay	پس گرفتن
tong	گرفتن
to lay a wager	گرفتن
to hunt out	گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
catch	گرفتن
hold	گرفتن
holds	گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
to break in	گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
overtake	گرفتن
to get at	گرفتن
overtaken	گرفتن
overtakes	گرفتن
to draw back	پس گرفتن
to catch on	گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
to call back	پس گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
raclaim	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
detracts	گرفتن
pushing	گرفتن
retrieves	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
retrieve	پس گرفتن
reclaim	پس گرفتن
reclaimed	پس گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
ceasing	گرفتن
detracting	گرفتن
detracted	گرفتن
detract	گرفتن
retreated	پس گرفتن
retreat	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
abates	اب گرفتن از
situate	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
situating	جا گرفتن
abated	اب گرفتن از
abate	اب گرفتن از
reclaims	پس گرفتن
ceases	گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovating	از سر گرفتن
wed	گرفتن
flea	کک گرفتن
fleas	کک گرفتن
accompany	دم گرفتن
accompanies	دم گرفتن
accompanied	دم گرفتن
puddles	گل گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovate	از سر گرفتن
acquire	گرفتن
lute	گل گرفتن
ceased	گرفتن
lutes	گل گرفتن
cease	گرفتن
accustom	خو گرفتن
accustoming	خو گرفتن
accustoms	خو گرفتن
acquiring	گرفتن
acquires	گرفتن
puddle	گل گرفتن
retreats	پس گرفتن
indwell	جا گرفتن
skims	کف گرفتن از
skimmed	گرفتن کف
skimmed	کف گرفتن از
skim	گرفتن کف
skim	کف گرفتن از
grab	گرفتن
grabbed	گرفتن
grabbing	گرفتن
resumption	از سر گرفتن
skims	گرفتن کف
adeem	پس گرفتن
catch on	گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
get at	گرفتن
false grip	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
devest	گرفتن
despumate	کف گرفتن از
withdrawal	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
deglutinate	گرفتن
recapturing	پس گرفتن
grabs	گرفتن
encumbered	گرفتن
encumbering	گرفتن
encumbers	گرفتن
resume	از سر گرفتن
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
takes	گرفتن
encumber	گرفتن
resumed	از سر گرفتن
recaptures	پس گرفتن
recaptured	پس گرفتن
recapture	پس گرفتن
cork	گرفتن
resuming	از سر گرفتن
resumes	از سر گرفتن
take	گرفتن
nails	گرفتن
nailed	گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
acclimatises	خو گرفتن
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
receives	گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
acclimatising	خو گرفتن
receive	گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
acclimatize	خو گرفتن
acclimatized	خو گرفتن
get	گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
acclimatizing	خو گرفتن
acclimatizes	خو گرفتن
gets	گرفتن
getting	گرفتن
break out	در گرفتن